eitaa logo
کانال رسمی پاسدار شهید مدافع حرم حیدر جلیلوند
142 دنبال‌کننده
788 عکس
176 ویدیو
9 فایل
❣شهیــــــد مدافع حــرم پاسدار ورزشکار قهرمان جودو #حیــدر جلیلوند 🌸ولادت:۲۶ آذر ۱۳۶۵🌸 🌷شهادت: ۲۱خرداد۱۳۹۶سوریه🌷 🌹مزار مطهر شهید واقع درگلزار شهدای اقتدار ملارد🌹 🍃کلام شهید:خدایا به آبروی حضرت زهرا(س) مرگ من را شهادت در راه خودت قرار بده🍃
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال رسمی پاسدار شهید مدافع حرم حیدر جلیلوند
#قسمت_دوم معصومه گوشه چادرش را که لای دندان نگه داشته بود رها کرد و گفت سلام خواهر جونم نکنه همه کا
دستی روی دست هایش کشید و با خنده گفت آخر سر هم من رو بردی حمام همچین لیف پر از کف روی تنم کشیدی که فکر کنم یک لایه از روی پوستم کنده شد. زدم زیر خنده تصویر وسط چون نماز گذاشتم و گفتم: آخه فرحناز یک بار به بهانه شیر دادن بهت وایتکس داده بود من مخواستم حسابی تمی بشی و تمیزی برق بیفتی. حمام کردن شما آمدم کمرمو با چادر محکم بستم و کنار بخاری خوابیدن حدود ساعت ۲ شب بود که درد امانم را پرید و رفتیم بیمارستان. _صبح من از خواب بیدار شدیم دیدیم کنارت یک نوزاد هست قشنگن آدم اما سه تایی خطی کنارت نشستیم و با تعجب نگاهت می کردیم گاهی یواشکی دستی روی اون داغ بچه می کشید و من و علی هم دور چشم مامان خم می شدیم و ریزریز بوستش می‌کردیم سری تکون دادم و گفتم رسیدیم بیمارستان حمید به دنیا آمد. یکی دو ساعت هم آنجا استراحت کردم ولی حدود ۴ یا ۵ صبح بود که سرپرستار گفت بیمارستان خیلی شلوغ و ما فضای مناسب برای بستری نداریم اگر واقعاً حالت خوب و میتونی بری بهتره که خونه استراحت بکنیم درست لحظاتی که در مورد تولد حمید صحبت می کردیم صدای اذان بلند شد معصومه گفت الهی به حق همین از آن خوشبختی بچه ها رو ببینید راستی به داداش اینا هم خبر داری که صبح چه ساعتی اینجا باشن؟ _گفتم همه شیش صبح دم‌در باشن همه چی برداشتم میریم بین راه صبحانه می خوریم _چیزی کم و کسب بود بگو من شب از خونه بردارم. بعد از نماز ظرف های ناهار را آماده می کردیم که مجید و حمید با هم آمدند معصومه شروع کرد دور سر هر دو اسپند چرخاندن و زیر لب شعری را برای دور شدن چشم بد می خواند.دود وعطر اسپندکه توی خانه پیچید مجید گفت دیگه راست راستی بوی عروسی میاد همین جان داداش مبارکت باشه! _دستت درد نکنه خاله جون محمد آقا و سجاد هم با هم از راه رسیدند. معصومه یک موشت کوچک اسپند هم دور سر آنها چرخاند و گفت: به افتخار بابا و برادر کوچیکه داماد دست بزنید بعد هم شروع کرد به کل کشیدن. سر سفره که نشستیم طبق معمول شیطنت‌های حمید و مجید شروع شده و کلی سر به سر خاله شان گذاشتند معصومه قبل از خاله بودن برای بچه های من یک خواهر مهربان و دلسوز بود و هست. به سبب فاصله سنی خیلی کم با پسرهای من معصومه از همون دوران بچگی بیشتر خانه ما بود تا خانه مادرم و همین باعث صمیمیت بیشتر بین بچه ها می شد معصومه روبه حمید کرد امروز در دنیا آمدنت حرف می زدیم. ادامه دارد......