وبِالأَسْحَارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ....
وسحࢪگاهانازخدا
طلبآمرزشمیڪردند...
[ذاریات_آیه۸]
#نمازشب
#امتحانکندلتآروممیگیره
#اهلدلاالتماسدعا
@shahid_heydar_jalilvand
آمده ام بگویم خیلی وقت است نگاهمان نمی کنی😭✋
بگو چه کرده ام که دیگر مارا طلب به دیدار نمی کنی؟!
میدانی عزیز برادرم دلتنگی چیزیست که مرحمش فقط دیدار است...
#دلگویه
#دلتنگی
#برادرِشهیدم
#آقاحیدر
تَصَدُقِتـان!
جهان مبتلاۍِ نیامدنتــــ شده استــــ
#عشقعݪیهاݪسلام🌱
کانال رسمی پاسدار شهید مدافع حرم حیدر جلیلوند
#قسمت_دوم معصومه گوشه چادرش را که لای دندان نگه داشته بود رها کرد و گفت سلام خواهر جونم نکنه همه کا
#زندگینامه_شهید_حیدرجلیلوند
#قسمت_سوم
دستی روی دست هایش کشید و با خنده گفت آخر سر هم من رو بردی حمام همچین لیف پر از کف روی تنم کشیدی که فکر کنم یک لایه از روی پوستم کنده شد.
زدم زیر خنده تصویر وسط چون نماز گذاشتم و گفتم: آخه فرحناز یک بار به بهانه شیر دادن بهت وایتکس داده بود من مخواستم حسابی تمی بشی و تمیزی برق بیفتی. حمام کردن شما آمدم کمرمو با چادر محکم بستم و کنار بخاری خوابیدن حدود ساعت ۲ شب بود که درد امانم را پرید و رفتیم بیمارستان.
_صبح من از خواب بیدار شدیم دیدیم کنارت یک نوزاد هست قشنگن آدم اما سه تایی خطی کنارت نشستیم و با تعجب نگاهت می کردیم گاهی یواشکی دستی روی اون داغ بچه می کشید و من و علی هم دور چشم مامان خم می شدیم و ریزریز بوستش میکردیم
سری تکون دادم و گفتم رسیدیم بیمارستان حمید به دنیا آمد. یکی دو ساعت هم آنجا استراحت کردم ولی حدود ۴ یا ۵ صبح بود که سرپرستار گفت بیمارستان خیلی شلوغ و ما فضای مناسب برای بستری نداریم اگر واقعاً حالت خوب و میتونی بری بهتره که خونه استراحت بکنیم درست لحظاتی که در مورد تولد حمید صحبت می کردیم صدای اذان بلند شد معصومه گفت الهی به حق همین از آن خوشبختی بچه ها رو ببینید راستی به داداش اینا هم خبر داری که صبح چه ساعتی اینجا باشن؟
_گفتم همه شیش صبح دمدر باشن همه چی برداشتم میریم بین راه صبحانه می خوریم
_چیزی کم و کسب بود بگو من شب از خونه بردارم.
بعد از نماز ظرف های ناهار را آماده می کردیم که مجید و حمید با هم آمدند معصومه شروع کرد دور سر هر دو اسپند چرخاندن و زیر لب شعری را برای دور شدن چشم بد می خواند.دود وعطر اسپندکه توی خانه پیچید مجید گفت دیگه راست راستی بوی عروسی میاد همین جان داداش مبارکت باشه!
_دستت درد نکنه خاله جون
محمد آقا و سجاد هم با هم از راه رسیدند. معصومه یک موشت کوچک اسپند هم دور سر آنها چرخاند و گفت: به افتخار بابا و برادر کوچیکه داماد دست بزنید بعد هم شروع کرد به کل کشیدن.
سر سفره که نشستیم طبق معمول شیطنتهای حمید و مجید شروع شده و کلی سر به سر خاله شان گذاشتند معصومه قبل از خاله بودن برای بچه های من یک خواهر مهربان و دلسوز بود و هست. به سبب فاصله سنی خیلی کم با پسرهای من معصومه از همون دوران بچگی بیشتر خانه ما بود تا خانه مادرم و همین باعث صمیمیت بیشتر بین بچه ها می شد معصومه روبه حمید کرد امروز در دنیا آمدنت حرف می زدیم.
ادامه دارد......
🌺دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان
@shahid_heydar_jalilvand
هشتمین روز است و دل در آسمان مشهد است...❤️😍✨
@shahid_heydar_jalilvand
﷽
━━━💠🌸💠━━━
رفقا
دلتون که گرفت
با رفیقی
در دو دل کنید
که آسمانی باشد...
این زمینی ها
در کار
خود مانده اند...
━━━💠🌸💠━━━
#شهید_حیدر _جلیلوند
@shahid_heydar_jalilvand
🍃🌷🌷🌷
مناجات با شهدا💔
چقدر سخت است حال عاشقی که نمیداندمحبوبش نیز هوای او را دارد یانه؟
ای شهیدان!
از همان لحظه ای که تقدیر مارا از شما جداکردتاکنون یادشما،خاطره های دنیای پاک شما،
امیدحیاتمان گشته،مابه عشق شما زنده ایم و به امید وصل کوی شما زنده ایم.
اما شما،علی الظاهردلیلی ندیدیدکه اوقات پر ارجتان راصرف ماکنید! چه بگوئیم؟
راستی چگونه حرف دلمان را فریادکنیم که بدانید برما چه می گذرد؟...😢
🍃🌷🌷🌷
قسمتی از مناجات شهید سید مجتبی علمدار با شهدا
@shahid_heydar_jalilvand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حاج قاسم فدات بشه آقاجان
🔹مجموعه کلیپ #روایت_سلیمانی برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه قشنگ، ساعت ۱:۲۰ بامداد جمعه حاج محمود کریمی در مناجات خوانی حرم امام الرئوف یاد آن داغ همیشه بر دل نشسته را کرد
#مکتب_حاج_قاسم