•••
من وقتی بغضم گرفت که بهم گفتن :
آخه دخترُ چه به شهادت!💔
😞😭💔
@shahid_heydar_jalilvand
✅✅✅✅✅
❌ بعضیا میگن :
باحجاب ها و چادری ها از همه بدترن. "😳"
واسه همین منم هیچوقت نمیخوام باحجاب باشم😒
اما...✋
1⃣ #اولا :
بد بودن رفتار یا گفتار بعضی افراد با حجاب و چادری، هیچ ارتباطی به حجاب اون ها #نداره☝️
این حرف مثل این میمونه که کسی بگه :👇
من از عینک دودی خیلی بدم میاد چون بعضی از اونایی که عینک دودی میزنن از همه خشنترن !! 😳😡
هرکی بشنوه میگه : چه ربطی به عینکشون داره خب؟؟ 😟
تو باید از رفتارشون بدت بیاد نه از عینکشون 😐
2⃣ #دوما :
فرض کنید یه آقایی خیلی با خانوم خودش خوب رفتار میکنه، خیلی با خونوادش مهربونه،خیلی به خونوادش میرسه 🤗
اما مثلا معتاده😷 🤕
به نظرتون این حرف درسته که ما بگیم چون فلانی که اینقدر با خونوادش خوبه معتاده ؟؟!!😏
پس منم دیگه هیچوقت با خونوادم خوب برخورد نمیکنم چون از اعتیاد اون بدم میاد؟!!😒
به نظرتون این حرف درسته؟؟؟؟🤔
معلومه که نه !!
ما باید از خوبیای هر کس الگو بگیریم اما بدیاش رو بذاریم واسه خودش!
از خوش اخلاقی این مرد الگو بگیریم
اما اعتیادش بمونه برا خودش 🤐🤕
پس یه کم دور از انصافه اگه بگیم چون بعضی از با حجاب ها رفتارهای خوبی ندارن پس من دیگه با حجاب نمیشم😉🤔
چرا که مجازات بی حجابی سر جای خودش و مجازات باحجابای گنهکار هم سر جای خودش
اگه یه وقت یه خطایی از یه خانم با حجاب سر زد انصاف داشته باشیم و اونو به حساب خودش بذاریم نه حجاب و چادرش!!!
-----------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#ریحانہ{🌿✨}
بانـو!
دَستانَت بویِ نِجابَت میگیرَد
وَقتے دَر اَنبوهِ نامَحرَمان
مُرَتَب میکُنے چآدُرِ سیآهَت را...♥️
#شهـیدهباش✨
-----------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
@shahid_heydar_jalilvand
💫✨💫✨💫✨💫✨💫
🔴 چند_دقیقه_تفکر
🔴 برخی میگویند گناه من مال من است.
با دیگران کاری ندارد😐
مرا در قبر خودم دفن میکنند نه دیگری😐
میگویند دلم میخواهد با این تیپ بیام بیرون😳
دلم میخواد فلان فیلمو ببینم😳
دلم میخواد فلان گناه رو بکنم😳
🔴 اما باید بدانید🤔 گناه شما نه تنها حق الله
است که حق الناس هم هست😐
⛔️ ظهور امام زمان به خاطر گناه من
و شما عقب می افتد.😔😔
❌ حالا ایا با گناهمان 😔حق کسی
را که به شوق دیدار امام زمان گناه نمیکند😊
را پایمال نکردیم؟🤔
❌ ایا حق یک مومن را نخورده ایم⁉️
📢 حق او ظهور امام زمانش است
اما ما با👈 گناهانمان ظهور را عقب انداختیم😔😔
‼️ 📢 کمی مراقب اعمالمان باشیم...❌
@shahid_heydar_jalilvand
#رفیقـم
حــرفــ بـراے گفــتن زیـــاد بـود
وقــت ڪمـــ ...
بـوسیـدمتـــ ...💔
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#حوری😍
گفتم:"احمد! گلوله که خورد کنارت، چی شد؟"😢
گفت:" یه لحظه فقط آتیش انفجارشو دیدم و بعد دیگه چیزی نفهمیدم"😕
گفتم:" خب!🤔
گفت:" نمیدونم چه قدر گذشت که آروم چشمامو باز کردم؛ چشمام، تار تار می دید.فقط دیدم چند تاحوری دور و برم قدم می زنند😍
یادم اومد که جبهه بوده ام و حالا شهید شده ام😄
خوشحال شدم. می خواستم به حوری ها بگم بیایید کنارم؛ اماصدام در نمی اومد☹️
تو دلم گفتم: خب، الحمدالله که ما هم شهید شدیم و یه دسته حوری نصیبمون شد😃😁
می خواستم چشمامو بیشتر باز کنم تا حوریا رو بهتر ببینم؛اما نمی شد😫
داشتم به شهید شدنم فکر می کردم که یکی از حوری ها اومد بالا سرم😃
خوشحال شدم. گفتم:حالا دستشو می گیرم و می گم حوری عزیزم! چرا خبری از ما نمی گیری؟!😆😅
خدای ناکرده ما هم شهید شدیم!.
بعد گفتم:"نه! اول می پرسم: تو بهشت که نباید بدن آدم درد کنه و بسوزه؛ پس چرا بدن من اینقدردرد می کنه؟!😞
داشتم فکر می کردم که یه دفعه چیز تیزی رو فرو کرد توشکمم😣
صدام دراومد و جیغم همه جا رو پر کرد😱
چشمامو کاملا باز کردم دیدم پرستاره😐.خنده ام گرفت😂
گفت:" چرا می خندی؟"🙁
دوباره خندیدم و گفتم:" چیزی نیست و بعد کمی نگاش کردم و تو دلم گفتم: خوبه این حوری نیست با این قیافه اش؟!😂😂
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
🌸 یادی کنیم از آقای شهرداران زمان جنگ !😅
می گفت : به مادرم گفتم ننه بالاخره رفتم جبهه و کسی شدم
مادرم ذوق کرد و گفت ننه فدات بشه می دونستم تو آخرش یه چیزی می شی.
خب ننه چیکاره شدی؟
گفتم : شهردار
فداش بشم نگذشت حرف از دهنم در بیاد کل محله فهمیدن من شهردار شدم😘
قربونش برم ننه ام ! نمی دونست شهردار تو جبهه کارش شستن ظرفهاست و جارو کردن سنگره.
مادره دیگه دوست داره بچه اش یه کاره ای بشه!! ...
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😄
#مواظب ضد هوایی ها باش😁
رو به قبله که قرار میگرفت مثل اینکه روی باند پرواز نشسته و با گفتن تکبیر، دیگر هیچ شک نداشت که از روی زمین بلند شده😍 خصوصا در قنوت که مثل ابر بهار گریه میکرد،درست مثل بچههای پدر، مادر از دست داده😢 راستی راستی آدم حس میکرد که از آن نماز هاست که دو رکعتش را خیلیها نمیتوانند بجا بیاورند😓 نمازش که تمام میشد محاصره اش میکردیم😁
یکی از بچهها میگفت: «عرش رفتی مواظب ضد هواییها باش😉😂»
دیگری میگفت: «اینقد میری بالا یه دفعه پرت نشی پایین، بیفتی رو سر ما😜🤣» و او لام تا کام چیزی نمیگفت و گاهی که ما دست وردار نبودیم فقط لبخندی میزد و بلند میشد میرفت سراغ بقیه کار هایش...😊💚
@shahid_heydar_jalilvand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨حاج حسین یکتا✨
دخترچش می خوری ورمی پری...😁🌸
#نحوه_تذکر
-----------------------------------------------------------
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#تدارکات_گردان😅
حمید دسنتشان (شهید) مسئول تدارکات گردان ما بود😊
این طبیعت مسئولهای تدارکات بود که امکانات را برای روز مبادایی که هیچوقت نمیدانستیم اصلا خواهد آمد یا نه ذخیره میکردند🙂
آن روز صبح خیلی دیر از خواب بیدار شده بودیم. میدانستیم صبحانه توزیع شده و رو زدن به دستنشان برای گرفتن صبحانه کار خیلی سختی است. برای همین کاظم، کمسنترین فرد چادر را فرستادیم سراغ تدارکات. شاید دلشان به رحم بیاید☹️
دستنشان با عصبانیت جواب داده بود توزیع صبحانه ساعت شش و نیم صبح است حالا هشت و نیم آمدهای برای صبحانه! اول که هیچ نداده بود و کمی بعد گفته بود برای اینکه تنبیه شوید بین کره مربا و پنیر باید یکی را انتخاب کنید😒
ظاهرا به همه گردان هر سه را داده بود😐
کاظم هم کره مربا را گرفته و پیروزمندانه برگشته بود😁
همه ما خوشحال شده و سفره انداخته بودیم اما مهدی قبول نمیکرد. لج کرده و میگفت نمیشود😤
- دیر یا زود مهم نیست، سهم پنیر ما چه میشود؟! زورگویی حدی دارد...😡
حالا ما سعی میکردیم مهدی را راضی کنیم کوتاه بیاید، که نمیآمد.
کرهها را گرفت و گفت "حالا کاری میکنم نتواند سهم پنیر ما را بخورد، آنها حق ماست!"
حالا نیم کیلو پنیر شده بود حیثیتمان...😅
مهدی شروع کرد کرهها را خالی کردن در بشقاب، و بلافاصله تکههای مناسب و هم اندازه کرهها از صابونهای قالبی که زیاد داشتیم برش دادن و جا زدن بهجای کره. و دوباره با دقت همه را بسته بندی کرد!😐😳😑😅
قالبهای را گرفت و با دعوا و با همان پای ناقصاش رفت که "ما کره نمیخواهیم به جایش پنیر بده تا با مربا بخوریم!!"😄
بعد از کلی بگو مگو که مگر میشود پنیر و مربا خورد؟ موفق شد صابونها را تحویل داده و به جایش کلی پنیر بیاورد😉😎
دیگر سفره ما مفصل شد. کره، مربا، پنیر، و مغز گردو هم که داشتیم با چای داغ و سایر مخلفات...
بعد از صبحانه گفتم مهدی سری بزن یک وقت آن صابونها را به کسی ندهند، خونشان گردن ما بیفتد😒😂
مهدی با خاطر جمعی گفت نگران نباش درستش میکنم😁
بعد از یک ساعت رفت به بهانهای شاید کرههای صابونی را برگرداند که دید دیر رسیده😳
بچههای تدارکات سفرهای پهن کرده و با همان کرهها و مربای فراوان دلی از عزا درآورده بودند!😳😐😐
مهدی تنها سؤال کرده بود کرهها مزه بدی نمیداد، که گفتند نه، خیلی هم خوشمزه بود!😳😂
همه چیز ظاهرا به خیر گذشته بود تا ظهر آن روز🙄
بچههای تدارکات یکی یکی میرفتند درمانگاه برای معالجه اسهال شدیدی که گرفتار شده بودند و خوب نمیشدند😐😂
آنهایی که درمانگاه نبودند آفتابه دستشان در صف دستشویی صحرایی!😢😂
ظاهرا دستشوییشان توام با کف فراوان شده بود. دکتر هم گیج شده بود، که این چه ویروس جدیدی است، و نگران که مبادا فردا همه گردان بگیرند!😐😄😂😂
به مهدی گفتیم میبینی چه کاری کردی!😡
با قلدری جواب داد:
- چه کاری!؟ مقصر خودشانند. کره را اگر با پنیر میدادند، این بلا سرشان نمیآمد!🙂🤗😌
اصلا خواست خدا بوده این طور بشود، به من چه!😌😂😂😂
@shahid_heydar_jalilvand
#مذهبی ها☺️
مذهبی ها بیشتر از بقیه بوی خدا و مهربونیش رو میدن ،
واسه ی همینه که اگه یه روزی ،
حتی یه ذره ،
بوی گناه بگیرن ،
مردم خیلی سریع حس تلخی بهشون تزریق میشه و به لشکر خدا بی اعتماد می شن..!😒😡
هی حزب اللهی جان😊
بیا با خطاهای ریز و درشتمون ، آبروی حزب اللهی های خوشکار رو نبریم...😓
@shahid_heydar_jalilvand
#طنز_جبهه😁
#خدایا مارو بکش😐
آن شب یکی از آن شبها بود؛ بنا شد از سمت راست یکی یکی دعا کنند، اولی گفت: «الهی حرامتان باشد…» بچهها مانده بودند که شوخی است، جدی است؟ بقیه دارد یا ندارد؟ جواب بدهند یا ندهند؟ که اضافه کرد: «آتش🔥 جهنم» و بعد همه با خنده گفتند: «الهی آمین.»😅🤗
نوبت دومی بود، همه هم سعی می کردند مطالب شان بکر و نو باشد، تأملی کرد و بعد دستش را به طرف آسمان گرفت🤗 و خیلی جدی گفت: «خدایا مار و بکش…»
دوباره همه سکوت کردند 😐و معطل ماندند که چه کنند و او اضافه کرد: «پدر و مادر مار 🐍و هم بکش!»
بچهها بیش تر به فکر فرو رفتند، خصوصاً که این بار بیش تر صبر کرد، بعد که احساس کرد خوب توانسته بچهها را بدون حقوق سرکار بگذارد، گفت: «تا ما را نیش نزند!»😂😂
@shahid_heydar_jalilvand