eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
159 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
63 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
شیعه امام زمان: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣ خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا با آن وضعیت نمی دید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. ✫⇠ ✫⇠قسمت : 4⃣7⃣1⃣ در آن لحظات نمی دانستم چه کار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایه ها. صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را می زدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت. ای کاش خدیجه ام بزرگ بود. ای کاش معصومه می توانست کمکم کند. بی حسی از پاهایم شروع شد؛ انگشت های شست، ساق پا، پاها، دست ها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظه آخر زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس...» و یادم نیست که توانستم جمله ام را تمام کنم، یا نه. صمد ایستاده بود روبه رویم، با سر و روی خاکی و موهای ژولیده. سلام داد. نتوانستم جوابش را بدهم. نه اینکه نخواهم، نایِ حرف زدن نداشتم. گفت: «بچه به دنیا آمده؟!» باز هم هر کاری کردم، نتوانستم جواب بدهم. نشست کنارم و گفت: «باز دیر رسیدم؟! چیزی شده؟! چرا جواب نمی دهی؟! مریضی، حالت خوش نیست؟!» می دیدمش؛ اما نمی توانستم یک کلمه حرف بزنم. زل زد توی صورتم و چند بار آرام به صورتم زد. بعد فریاد زد: «یا حضرت زهرا! قدم، قدم! منم صمد!» یک دفعه انگار از خواب پریده باشم. چند بار چشم هایم را باز و بسته کردم و گفتم: «تویی صمد؟! آمدی؟!» ادامه دارد...🖋
شیعه امام زمان: ‍ ❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠قسمت : 5⃣7⃣1⃣ صمد هاج و واج نگاهم کرد. دستم را گرفت و گفت: «چی شده؟! چرا این طوری شدی؟! چرا یخ کردی؟!» گفتم: «داشتم برف ها را پارو می کردم، نمی دانم چی بر سرم آمد. فکر کنم بی هوش شدم.» پرسیدم: «ساعت چند است؟!» گفت: «ده صبح.» نگاه کردم دیدم بچه ها هنوز خواب اند. باورم نمی شد؛ یعنی از ساعت شش صبح یا شاید هم زودتر خوابیده بودم. صمد زد توی سرش و گفت: «زن چه کار کردی با خودت؟! می خواهی خودکشی کنی؟!» نمی توانستم تنم را تکان بدهم. هنوز دست ها و پاهایم بی حس بود. پرسید: «چیزی خورده ای؟!» گفتم: «نه، نان نداریم.» گفت: «الان می روم می خرم.» گفتم: «نه، نمی خواهد. بیا بنشین پیشم. می ترسم. حالم بد است. یک کاری کن. اصلاً برو همسایه بغلی، گُل گز خانم را خبر کن. فکر کنم باید برویم دکتر.» دستپاچه شده بود. دور اتاق می چرخید و با خودش حرف می زد و دعا می خواند. ✫⇠ ✫⇠قسمت : 6⃣7⃣1⃣ می گفت: «یا حضرت زهرا! خودت به دادم برس. یا حضرت زهرا! زنم را از تو می خواهم. یا امام حسین! خودت کمک کن.» گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد، سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا *اباعبدالله الحسین*😭😭 این شهید امروز توسط کارگران شهرداری امیدیه که پشت موکب شهید دستیاری در شلمچه حال خاکبرداری بودند از دل خاک پیدا شد نکته جالب این است قمقمه شهید هنوز آب داشته. پارچه سبز بعنوان سربند هنوز سالم مونده. وشهید رو با سیم بسته بودند وزنده به گور کردن.
8.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏نظر جالب الکساندر دوگین مشاور پوتین در مورد اربعین: شاهد شکل گیری مقدمات ‎ اخرین انسان امام مهدی با توجه به اتفاقات دنیا هستیم بایدم صهیونیستها نقشه ترورش را بکشند چون از این تفکر میترسند "آزاده امینی"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترور شهید سید اسداللَّه لاجوردی توسط منافقین 1 شهریور 1377 سیداسداللَّه لاجوردی در سال 1314 ش در تهران به دنیا آمد. وی در نوجوانی دروس دبیرستان را نیمه کاره رها کرد و همراه پدر به کار و فعالیت پرداخت. بعدها به دروس حوزوی روی آورد و تا حد کفایه پیش رفت. با آغاز نهضت اسلامی مردم به رهبری امام خمینی، شهید لاجوردی نیز به این جریان پیوست و در تاسیس و ایجاد جمعیت های مؤتلفه اسلامی در سال 1341ش نقش مهمی ایفا کرد. وی به همراه شهیدان بهشتی و مطهری تصمیم به ائتلاف بر ضد رژیم گرفت و فعالیت زیادی در این زمینه از خود نشان داد. این مبارز انقلابی، اولین بار پس از اعدام انقلابی حسنعلی منصور، نخست وزیر پهلوی، بازداشت شد و مبارزه علیه رژیم پهلوی و زندان های پیاپی او تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ادامه یافت. شهید سیداسداللَّه لاجوردی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، از طرف شهید دکتر بهشتی به دادستانی انقلاب اسلامی منصوب گردید و پس از آن ریاست سازمان زندان های کشور را عهده دار شد. منافقین بارها کمر به قتل او بستند تا اینکه در اول شهریور 1377، در سن 63 سالگی در محل کار خود در بازار تهران، به دست منافقی مزدور به شهادت رسید. پیکر آن مبارز نستوه و فداکار، پس از تشییعی باشکوه، در گلزار شهدای بهشت زهرا و در کنار شهیدان هفتم تیر به خاک سپرده شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌‏گزارش جالب مجله اکونومیست درباره سبک زندگی ولیعهد رژیم ‎سعودی: 🔸 بن سلمان هنگام دعوا با مادرش اتاق او را به گلوله می‌بندد. 🔹 بن سلمان در خانواده سلطنتی ‎آل سعود مشهور به "صدام جوان" است. 🔸 اگر وزیری با ‎بن سلمان مخالفت کند در دستشویی محل کارش زندانی می‌شود. ‏🔹 بن سلمان معتاد به الکل، مواد مخدر و زنان بدکاره است. ✅ 💠 نجوای یمن 🆔 t.me/masaf_najva_yemen