18.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان آن مرد
به مناسبت انفجار دفتر نخستوزیری در ۸ شهریور سال ۱۳۶۰ و شهادت محمدعلی رجایی، رئیسجمهور و محمدجواد باهنر، نخستوزیر از ۲ تا ۸ شهریور هفته دولت نامگذاری شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹۲شهریور سالروز شهادت چریک ۱۰۰۰چهره حجةالاسلام سيدعلی اندرزگو
♦️امام خمینی: ما نیمی از انقلاب را ازین شهید داریم، اگر۱۰تن مثل اوداشتیم، دنیا تحت سلطه اسلام بود
🕊شادی روحش صلوات
#سالروز_شهادت
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
به صحنه که رسیدیم، ماشین را نگه داشت. رفتیم توی قهوه خانه لب جاده که بر خلاف ظاهرش صبحانه تمیز و خوبی برایمان آورد. هنوز صبحانه ام را نخورده بودم که سمیه از خواب بیدار شد. آمدم توی ماشین نشستم و شیرش دادم و جایش را عوض کردم. همان وقت ماشین های بزرگ نظامی را دیدم که از جاده عبور می کردند؛ کامیون های کمک های مردمی با پرچم ایران. پرچم ها توی باد به شدت تکان می خوردند.
صمد که برگشت، یک لقمه بزرگ نان و کره و مربا داد دستم و گفت: «تو صبحانه نخوردی. بخور.»
بچه ها دوباره بابا بابا می کردند و صمد برایشان شعر می خواند، قصه تعریف می کرد و با آن ها حرف می زد. سمیه بغلم بود و هنوز شیر می خورد. به جاده نگاه می کردم. کوه های پربرف، ماشین های نظامی، قهوه خانه ها، درخت های لخت و جاده ای که هر چه جلو می رفتیم، تمام نمی شد.
ماشین توی دست انداز افتاده بود که از خواب بیدار شدم. ماشین های نظامی علاوه بر اینکه در جاده حرکت می کردند، توی شانه های خاکی هم بودند. چندتایی هم تانک خارج از جاده در حرکت بودند، برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. معصومه با دهان باز خوابش برده بود. مهدی سرش را گذاشته بود روی پای معصومه و خوابیده بود.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
خدیجه هم سمیه را بغل کرده بود. صمد فرمان را دودستی گرفته بود و گاز می داد و جلو می رفت. گفتم: «سمیه را تو دادی بغل خدیجه؟»
گفت: «آره. انگار خیلی خسته بودی. حتماً دیشب سمیه نگذاشته بود بخوابی. دلم سوخت، گفتم راحت بخوابی.»
خم شدم و سمیه را آرام از بغل خدیجه گرفتم و گفتم: «بچه را بده، خسته می شوی مادر جان.»
صمد برگشت و نگاهم کرد و گفت: «ای مادر! چقدر مهربانی تو.»
خندیدم و گفتم: «چی شده. شعر می خوانی؟!»
گفت: «راست می گویم. توی همین چند ساعت فهمیدم چقدر بچه داری سخت است. چقدر حوصله داری تو. خیلی خسته می شوی، نه؟! همین سمیه کافی است تا آدم را از پا دربیاورد. حالا سؤال های جورواجور و روده درازی مهدی و دعواهای خدیجه و معصومه به کنار.»
همان طور که به جاده نگاه می کرد، دستش را گذاشت روی دنده و آن را عوض کرد و گفت: «کم مانده برسیم. ای کاش می شد باز بخوابی. می دانم خیلی خسته می شوی. احتیاج به استراحت داری. حالا چند وقتی اینجا برای خودت، بخور و بخواب و خستگی درکن. به جان خودم قدم، اگر این جنگ تمام شود، اگر زنده بمانم، می دانم چه کار کنم. نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣8⃣1⃣
#فصل_پانزدهم
برگشتم و پشت ماشین را نگاه کردم. خدیجه همان طور که به جاده نگاه می کرد، خوابش برده بود. سمیه توی بغلم خوابید. صمد گفت: «حالا که بچه ها خواب اند. نوبت خودمان است. خوب بگو ببینم اصل حالت چطور است. خوبی؟! سلامتی؟!...»
🔸فصل شانزدهم
سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روستایی مخروبه می ماند؛ با خانه هایی ویران. مغازه ای نداشت یا اگر داشت، اغلب کرکره ها پایین بودند. کرکره هایی که از موج انفجار باد کرده یا سوراخ شده بودند. خیابان ها به تلی از خاک تبدیل شده بودند. آسفالت ها کنده شده و توی دست اندازها، سرمان محکم به سقف ماشین می خورد.
از خیابان های خلوت و سوت و کور گذشتیم. در تمام طول راه تک و توک مغازه ای باز بود که آن ها هم میوه و گوشت و سبزیجات و مایحتاج روزانه مردم را می فروختند.
گفتم: «اینجا که شهر ارواح است.»
سرش را تکان داد و گفت: «منطقه جنگی است دیگر.»
کمی بعد، به پادگان ابوذر رسیدیم. جلوی در پادگان پیاده شد. کارتش را به دژبانی که جلوی در بود، نشان داد. با او صحبت کرد و آمد و نشست پشت فرمان. دژبان سرکی توی ماشین کشید و من و بچه ها را نگاه کرد و اجازه حرکت داد. کمی جلوتر، نگهبانی دیگر ایستاده بود. باز هم صمد ایستاد؛ اما این بار پیاده نشد.
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
کارتش را از شیشه ماشین به نگهبان نشان داد و حرکت کرد.
من و بچه ها با تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم.
پرسید: «می ترسی؟!»
شانه بالا انداختم و گفتم: «نه.»
گفت: «اینجا برای من مثل قایش می مانَد. وقتی اینجا هستم، همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم.»
ماشین را جلوی یک ساختمان چندطبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: «رسیدیم.»
از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جورواجور بود.
گفت: «این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند.»
توی راهروی طبقه اول پر از اتاق بود؛ اتاق هایی کنار هم با درهایی آهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم، صمد به سمت چپ پیچید و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: «این اتاق ماست.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکت طوسی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود.
اتاق، پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: «فعلاً این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعداً قدم خانم؛ با سلیقه خودش پرده اش را درست کند.»
بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد. کمی بعد آمد. دست و صورت بچه ها را شسته بود. یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود. آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: «می روم دنبال شام. زود برمی گردم.»
روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند. اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود. صبح های زود با صدای عقِّ او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: «من هم از امروز ناهار نمی آیم. تو هم برو پیش آن خانم با هم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت : 8⃣8⃣1⃣
#فصل_شانزدهم
زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد، با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم، حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود.
یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.»
صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.»
هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم.
ادامه دارد...✒️
*⭕️ اخبار فوری | صدور «برگه گذر موقت» برای زائران اربعین*
سخنگوی فراجا:
🔸برای اینکه هزینه کمتری به زائران عزیز تحمیل شود، طی توافقی با طرف عراقی، قرار شد برگ گذر ویژه اربعین صادر شود.
🔸این برگ گذر موقت فقط برای یکبار است و فرآیند صدورش متفاوت است.
🔸شهروندان فاقد گذرنامه باید به پلیس + ۱۰ مراجعه کرده یا درخواست صدور گذرنامه بدهند و هزینه آن را بپردازند و یا اینکه درخواست صدور «برگ گذر موقت» میکنند که تنها هزینه صدور آن هزینه پست است.
🔊
*⛺📢 اطلاعاتی در خصوص موکب های مسیر راهپیمایی زائرین عزیز...*
🏴موکب های ستاره دار 🌟بسیار مناسب ًجهت استراحت شبانه اند، البته توجه فرمائید جهت اسکان بین ساعت دو تا سه ونیم عصر باید در این موکب ها حضور داشته باشید تا مکان مناسبی برای خود داشته باشید.
عمود 70
موکب مختار ثقفی
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 125
موکب میثم تمار
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 145
موکب حضرت علی اکبر
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 152
معزی الزهراء(س)
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
عمود 180
موکب احباب الحسین
جهت پذیرایی و استراحت بین راهی
*عمود 202
موکب فاطمه زهرا ستاد بازسازی عتبات
اسکان-فرهنگی-اینترنت-هلال احمر موجود است
عمود 216
موکب طرف البراق
جهت استراحت و امکانات بهداشتی
عمود 218
موکب حسینیه قبا
جهت استراحت و امکانات بهداشتی
*عمود 285
موکب امام رضا (ع)
موکبی مناسب و در حال توسعه با امکانات اسکان-فرهنگی-اینترنت-هلال احمر
عمود 316
موکب انوار الحسین ع
روزانه تا 14 هزار ساندویچ فلافل در اینجا توزیع میشود.
عمود 345
موکب طریق الاحرار
پذیرایی و استراحت و اسکان
عمود 405
موکب ابناءالحسین
پذیرایی و استراحت و اسکان
عمود 460
موکب فاطمه الزهراء(س)
پذیرایی و استراحت و اسکان
عمود 492
موکب قاسم ابن الحسن
پذیرایی و استراحت و امکانات بهداشتی
عمود 538
موکب خدمه الزوار الحسین
پذیرایی و استراحت و اسکان
عمود 576
بیمارستان حیدریه
عمود 619
موکب بقعه الرسول (ص)
پذیرایی و استراحت
عمود 655
موکب هانی ابن عروه
جهت پذیرایی و استراحت و بهره گیری از امکانات فرهنگی
عمود 657
موکب علی ابن موسی الرضا(ع)
امکانات مناسب-برنامه فرهنگی و اسکان مناسب و سایر خدمات رفاهی
عمود 715
موکب امام حسن مجتبی
جهت پذیرایی و استراحت
عمود 728
موکب صاحب الزمان (عج)1
امکانات مناسب-اسکان مناسب و خدمات لازم فرهنگی و بهداشتی
عمود 823
موکب سید الساجدین
جهت پذیرایی و استراحت
عمود 828
موکب صاحب الزمان (عج)2
امکانات مناسب-برنامه فرهنگی و اسکان مناسب-راهنمای زائر
عمود 890
موکب شباب القاسم
زمینه اسکان و امکانات بهداشتی فراهم است.
عمود 1000
موکب حسینیه الاحسان
جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
عمود 1017
موکب نهج الحسین
جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
عمود 1065
موکب حسینیه مجد
جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
***عمود 1080
موکب حرم حضرت معصومه(س)
پاسخگویی شرعی و معارفی به چهار زبان ترکی انگلیسی عربی و اردو، برگزاری محافل قرآنی، مجالس سخنرانی و مداحی، برپایی غرفه کودکان و برنامه های خدماتی اعم از مهمانسرای حضرت جهت پذیرایی از زائرین، بیمارستان صحرایی، ستاد گمشدگان و ایستگاه های صلواتی و محل اسکان زائرین.
عمود 1092
موکب نورالخیریه
جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
عمود 1181
موکب شباب ام البنین(س)
جهت استراحت و پذیرایی و امکانات بهداشتی
عمود 1041
موکب شباب امیرالمؤمنین
امکانات مناسب اسکان و پذیرایی و بهداشتی و رفاهی
عمود 1237
مدینه الزائرین امام علی
محلی اردوگاهی متعلق به حرم ، با امکانات مناسب استراحت و اسکان
عمود 1292
ورودی کربلای معلی
عمود 1452
درب حرم حضرت عباس ع
آخرین عمود
🔹لطفا {گروه اربعین پیاده کربلا } را به دیگران که قصد تشرف به کربلا برای اربعین دارند حتما معرفی نمایید تا از ثوابی برخوردار شوید