eitaa logo
🇮🇷کانال‌فرهنگی‌شهید‌محمدجابرخویشوند🇮🇷
160 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
8.3هزار ویدیو
71 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 مهمانان على‏ 🔸مردى با پسرش به عنوان مهمان بر على علیه السلام وارد شدند. على با اکرام و احترام بسیار آنها را در صدر مجلس نشانید و خودش روبروى آنها نشست. موقع صرف غذا رسید. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا قنبر، غلام معروف على، حوله‏ اى و طشتى و ابریقى براى دست شویى آورد. على آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشوید. مهمان خود را عقب کشید و گفت: «مگر چنین چیزى ممکن است که من دستهایم را بگیرم و شما بشویید». 🔹على فرمود: «برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نیست، می‏خواهد عهده ‏دار خدمت تو بشود، درعوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا میخواهى مانع کار ثوابى بشوى؟». باز هم آن مرد امتناع کرد. آخر على او را قسم داد که «من میخواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع کار من مشو.» مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد. 🔸على فرمود: «خواهش می‏کنم دست خود را درست و کامل بشویى، همان طورى که اگر قنبر میخواست دستت را بشوید میشستى، خجالت و تعارف را کنار بگذار.». 🔹همینکه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمدبن حنفیه گفت :‏ «دست پسر را تو بشوى. من که پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى. اگر پدر این پسر در اینجا نمی بود و تنها خود این پسر مهمان ما بود من خودم دستش را می شستم، اما خداوند دوست دارد آنجا که پدر و پسرى هر دو حاضرند، بین آنها در احترامات فرق گذاشته شود.» محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست. 🔸امام عسکرى علیه السلام وقتى که این داستان را نقل کرد فرمود: «شیعه حقیقى باید این‏طور باشد.» ✂️ : داستان راستان؛ جلد دوم، ص ۱۰۵ 👤 استاد شهید مطهری (ره) 🌐 fatehan.net 🆔 @fatehan
📖 اساس اخلاق، به کار انداختن فکر است 🔸کتابی هست به اسم برج سربلند. نویسنده، دختری است که قطع نخاع شده، نه دست او کار می‌کند، نه پایش. قلم به دندان گرفته و کتاب را نوشته. شرح حال خودش را نوشته که: دختر جوانی بودم، در فلان بندر زندگی می‌کردم. روزها می‌رفتم کنار ساحل و شیرجه می‌رفتم. یک روز جایی که خبر داشتم عمیق است، شیرجه زدم. موج، شن‌های ساحلی را آورده بود و سرم خورد به شن‌ها. شن‌ها مقاومت کرد و همه وزنم به سرم فشار آورد. 🔹یک ریگ را که رها می‌کنیم، هر ثانیه ۹/۸ متر به سرعت آن اضافه می شود. فرمول سرعت، درجه یک است. فرمول شتاب درجه دو است: طول در سرعت در زمان. آن‌جا t به کار نمی‌رود، t۲ بکار می رود؛ یعنی در ثانیه دوم ۹/۸ متر به این سرعت اضافه شده است. قدرت سقوط آزاد خیلی زیاد است. گردنش شکست، دست و پایش از کار افتاد. 🔸می گوید دوستی آمد و به من گفت انسان بوم نقاشی خداست. خدا، هم نقاش خوبی است، هم میل دارد نقاشی خوبی خلق کند؛ به شرط آنکه انسان زیر دست نقاش تکان نخورد. به این شرط از انسان چیز خوبی ساخته می شود. قضا و قدر قلم خداست و با آن روی انسان کار می‌کند. 🔹می‌گوید حرف او را پذیرفتم و گفتم خدا از من که مهره گردنم شکسته، یک استاد اخلاق برای اهل عالم خلق کرده. اگر این مصیبت برایم واقع نشده بود، عمرم تمام می‌شد، بدون این‌که تربیت شوم. 🔸اساس اخلاق همین است که «فکرتان را بکار ببرید» و بگویید فرصت نزدیک شدن به خدا، در اختیار من است. با خدا حرف بزنید، دردِدل کنید، قرار بگذارید و به قرارهایتان عمل کنید. ✂️ : تفکر؛ ص ۶۶ 👤 استاد آيت‌الله حائري‌ شيرازي(ره) 🌐 fatehan.net 🆔 @fatehan
📖 انگار با خدا دعوا داشت! 🔸تو جزیره مجنون نشسته بودیم توی سنگر. سید حمید میرافضلی هم آن‌جا بود. داشتیم بچه‌های گردان‌های لشکر را برای عملیات هدایت می‌کردیم. یک لحظه احساس کردم سید نیست. یعنی رفته بیرون. رفتنش خیلی طول کشید. پیش خودم گفتم: نکند این آتیش سنگین ... 🔹نمی‌خواستم فکر دیگری بکنم، ولی آخر آن خمپاره‌ها سید و غير سيد نمی‌شناختند. ترس از زخم و ترکش و رفتن سید داشتم. بلند شدم و رفتم بیرون. نگاه کردم دیدم سید رفته یک سنگر آن طرف‌تر نشسته و دارد با یکی حرف می‌زند. آرام رفتم نزدیک. دیدم کسی نیست. سرش رو به بالاست. طرف آسمان. داشت با خدا حرف می‌زد. می‌گفت: من دیگر باید کجا را درست کنم آخر؟ چه راهی هست بروم تا به تو برسم؟ 🔸انگار با خدا دعوا داشت. نه مثل دو تا دشمن. مثل دوتا دوست. می‌گفت به من سید *پابرهنه بگو باید چی کار کنم، کدام راه را باید بروم که از این‌جا راحت شوم؟ من دیگر تحملش را ندارم. خودت خوب می‌دانی که ندارم ... پس راحتم کن! 🔹(*سید حمید میرافضلی را در جبهه سید پابرهنه می‌نامیدند. سید حمید در سرما و گرما در جبهه‌های نبرد پابرهنه بود. هر بار که از او پرسیده می‌شد که چرا پا برهنه هستی، پاسخی نمی‌داد تا این‌که یک‌بار گفت: «پابرهنه ام برای این‌که بر روی این زمین‌ها خون‌های بسیاری برای دفاع از میهن اسلامی ریخته شده است.») ✂️ : برادر قاسم (جستاري در انديشه هاي راهبردي حاج قاسم سليماني)، ص ۱۸۴ 👤 ابوذر مهروان فر @fatehan