#خواهریکهباشنیدنخبرشهادتبرادر جانداد ....
پدر شهید محمد مراد محکی نقل می کند:
عملیات شده بود.
دلهره شدیدی داشتم.
به منطقه رفتم تا احوالی از محمد مراد بگیرم.
اما من را به منطقه راه ندادند،کسی را پیدا کردم و فرستادم سراغش،گفتند الحمدالله سالم است و انگشتر و نامه ای فرستاده بود تا خیالم راحت شود.
در نامه اش نوشته بود: پدر ممنونم که زحمت کشیده ای و تا اینجا آمده ای ،اما حفظ خط و ماندن، از دیدن شما واجب تر است.
برگشتم خرم آباد ولی دلهره داشتم .
قبل از ظهر بود که از اندیمشک رسیدم آبادی مان در خرم آباد ( روستای چمشک) ،دخترم را دیدم،خیلی مضطرب بود،به او گفتم که چرا نگرانی،محمد مراد سالم است.
گفت : پدر تو که از من حالت بدتر است، راست میگفت قلبم داشت از جا کنده میشد.
برای اینکه دخترم حالش بدتر و نگران تر نشود به کوه رفتم،تا غروب در کوه گریه کردم و احساس میکردم که محمد مراد شهید شده.
غروب برگشتم.
کسی در زد،رفتم در را باز کردم ،دیدم یکی از فامیل است و تا من را دید نتوانست خودش را کنترل کند و بلند بلند گریه و شیون کرد.
حواسم بود به پشت سرم،دخترم می دید .
دخترم گفت : پدر شما که گفتی محمد مراد زنده است و جیغ بلندی کشید و با صورت به زمین خورد،من هم با دیدن او بی هوش شدم.
به هوش که آمدم گفتند دخترت هم از دنیا رفت .
دخترم با شنیدن خبر شهادت محمد مراد ،برادرش از دنیا رفت....
سلام بر زینب کبری(س)
سلام بر آن صبر کننده بر مصیب عظمای عالم
@shahid_jaberkhishvand