کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
این سلفی رو ببینید.... .
#جریان_غربگرا
🛵 موتورِ شخصی #دزدیده شد . اما فردای آن ، موتور را تمیز و شسته شده ، همان جایی که پارک بود #پیداکرد .😳
🤔صاحبِ موتور وقتی موتورش را صحیح و سالم دید ، چشمش به #نامهای روی فرمان موتور افتاد . نامه را با تعجب #باز_کرد . در نامه چنین نوشته شده بود :
😩 خیلی #شرمنده ام و معذرت میخواهم از اینکه موتور شما را بدون اجازه #قرضگرفتم . حقیقتش خانمم👩 در حال #زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بردارم و خانمم را به نزديكترين #بیمارستان🏩 برسانم . به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را #سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما #ناممکن بود.⛔️
😔از شرمندگی نمیتوانم به #دیدار شما بیاییم . اما امید دارم به بزرگواری خود مرا ببخشید و این #تحفه و هدیه ی ناچیزی که برایتان آماده کردم را ، قبول کنید.🎁
📦 صاحب موتور #صندوقی که روی موتورش قرار داشت را باز کرد و دید دزد موتور برای عذرخواهی از او و خانواده اش ، #یکدستهگُل ، #یکجعبهشرینی ، #یککیلوپسته و ۱۰بلیط سینما ، برای تمام اعضای خانواده به او هدیه داده.😍
😅 صاحب موتور #اشکهایشوقی که بر گونه هایش جاری شده بود را پاک کرد و به سراغ خانواده رفت تا #داستان را برای آنها بگوید .🙊
🎞 و ساعتی بعد از این ماجرا ، به همراه خانواده به #سینما رفتند تا از بلیط های سینما استفاده کنند و فیلم مورد نظر را #بیبینند. 🎥
🤭 اما وقتی به خانه #بازگشتند با کمال تعجب دیدند که دزد تمام خانه ی آنها را #خالیکرده و یک نامه جدید برایشان گذاشته که در آن نوشته شده بود : فیلمش #قشنگ_بود ؟؟؟😅😉
✅خلاصه اینکه حواستون باشه. #گول_ظاهر کسی رو نخورید. بایدن و ترامپ هیییچ فرقی ندارند و آمریکا همون آمریکاست.
@shahid_jaberkhishvand
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️
✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن
🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋
✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه #اطاعت از شما ....
🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم....
چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد ..
یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌
دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم
اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم....
🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ...
نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔
دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت
خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌
شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی
ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم
لحظه شماری میکردم واسه اونروز...
به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این #دیدار رو داشتن ...
آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود
حس غریبی بود
سر از پا نمیشناختیم مخصوصا #زهرا
ولی شب رفتنمون به دیدار ...
🦋 #زهرا دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد
قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ...
همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو ..
ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت
چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود
حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم
مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد....
🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با #رهبر
نشستیم #آقا تشریف اوردن نشستن
بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد...
همه رفتن جز #زهرا😓
هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو
نرفت...
گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو #آقا
جلو بقیه😭❤️
نرفت تا اینکه .....
✅ادامه دارد.....