eitaa logo
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
161 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
63 فایل
کانال فرهنگی شهیدمحمدجابر خویشوند @shahid_jaberkhishvand جهت دریافت کتاب @Dellaram926 جهت نذر فرهنگی @dellaram2153
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
این سلفی رو ببینید.... .
🛵 موتورِ شخصی شد . اما فردای آن ، موتور را تمیز و شسته شده ، همان جایی که پارک بود .😳 🤔صاحبِ موتور وقتی موتورش را صحیح و سالم دید ، چشمش به روی فرمان موتور افتاد . نامه را با تعجب . در نامه چنین نوشته شده بود : 😩 خیلی ام و معذرت میخواهم از اینکه موتور شما را بدون اجازه . حقیقتش خانمم👩 در حال بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بردارم و خانمم را به نزديكترين 🏩 برسانم . به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بود.⛔️ 😔از شرمندگی نمیتوانم به شما بیاییم . اما امید دارم به بزرگواری خود مرا ببخشید و این و هدیه ی ناچیزی که برایتان آماده کردم را ، قبول کنید.🎁 📦 صاحب موتور که روی موتورش قرار داشت را باز کرد و دید دزد موتور برای عذرخواهی از او و خانواده اش ، ، ، و ۱۰بلیط سینما ، برای تمام اعضای خانواده به او هدیه داده.😍 😅 صاحب موتور که بر گونه هایش جاری شده بود را پاک کرد و به سراغ خانواده رفت تا را برای آنها بگوید .🙊 🎞 و ساعتی بعد از این ماجرا ، به همراه خانواده به رفتند تا از بلیط های سینما استفاده کنند و فیلم مورد نظر را . 🎥 🤭 اما وقتی به خانه با کمال تعجب دیدند که دزد تمام خانه ی آنها را و یک نامه جدید برایشان گذاشته که در آن نوشته شده بود : فیلمش ؟؟؟😅😉 ✅خلاصه اینکه حواستون باشه. کسی رو نخورید. بایدن و ترامپ هیییچ فرقی ندارند و آمریکا همون آمریکاست. @shahid_jaberkhishvand
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️ ✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن 🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋 ✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه از شما .... 🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم.... چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد .. یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌 دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم.... 🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ... نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔 دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌 شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم لحظه شماری میکردم واسه اونروز... به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این رو داشتن ... آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود حس غریبی بود سر از پا نمیشناختیم مخصوصا ولی شب رفتنمون به دیدار ... 🦋 دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ... همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو .. ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد‌.... 🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با نشستیم تشریف اوردن نشستن بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد... همه رفتن جز 😓 هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو نرفت... گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو جلو بقیه😭❤️ نرفت تا اینکه ..... ✅ادامه دارد.....