.
اصغر آمد بالای سرش گفت :«سید! نترس چیزی نشده حالا خون دارد میرود . ترکش مین کار خودش را کرده کار تمام است .»
خدا را گواه می گیرم خندید و گفت :«اصغر جان ! ما برای همین حرف ها آمده ایم .»
آقا سعید یزدان پرست هم همینطور بود یک ترکش خورده بود گوشه ی چشمش ، آمدم ترکش را در بیاورم گفت :«بگذار باشد.» او هم غافل گیر نشد.
روی برانکاردی که قاسم دهقان درست کرده بود داشتیم سید رو می آوردیم عقب ، التماس می کرد سید. می گفت مرا نبرید . بگذارید همین جا باشم .
یا فاطمه ! یا فاطمه! می گفت . سه بار پشت سر هم این دعا را زمزمه کرد . « اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک » و یک لحظه سرش را بالا آورد گفت : خدایا همه گناهان مرا ببخش و مرا شهید کن .
راوی: سردار سعید قاسمی
#شناسنامه_شهدا
#دفتریازدهم
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
🇮🇷💫
معرفی شناسنامه شهدا
دفتر بیست و هشتم : شهید مسعود علی محمدی
#شناسنامه_شهدا
#شهید_مسعود_علی_محمدی
#دانشمند_هسته_ای