18.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 سلام فرمانده۲ منتشر شد
سرودی با ۱۰ هزار دهههشتادی و نودی در مسجد مقدس جمکران😍
جانا جانا مهدی زهرا
یا مولانا مهدی زهرا
متی ترانا مهدی زهرا
جانا جانا جانا جانا…
دلخوشی دنیای من
میدونی که چقد دوست دارم
ای آقای من …
غصه ها بی معنی میشه …
یعنی میای میبینمت یعنی میشه؟
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
منتظرت بودم منتظرت هستم
آقای مهربون دستاتو بزار تو دستم
یک ساله که با تو یه عهدی هستم
پای تموم قول و قرارام هستم
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
من سربازتم… دیدی دنیارو برات به هم زدم
من سربازتم… مثل شیخ احمد کافی فقط از تو دم زدم
من سربازتم … مثل میرزا کوچک با نهضتت علم زدم
من سربازتم … یه نگام بکن از اون نگاهی که به حاج قاسم کردی
من سربازتم … انقده برات دعا کردم و میکنم که زود برگردی
من سربازتم … من سربازتم
کلنا فداک یا فرمانده جانم فرمانده جانم مهدی
فرمانده سلام ای مهربونتر از مادر و بابام
کاری کن که بازم به چشمت بیام
تو لشکر سید علی سرباز شمام
قول میدم برات یار باشم قول میدم یه عمار باشم
قول میدم مثل آرمان علی وردی من پای کار باشم
قول میدم مثل حاج قاسم یه جان فدا بشم
قول میدم مثل سربازای گمنام توی دل تو جا بشم
مثل حاج همت منم محبوب خدا بشم
میخوام همه تلاشمو بکنم دنیا صاحب الزمانی بشه
اینقده اسمتو صدا میزنم تا اسمت یه روز جهانی بشه
سلام فرمانده …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نسل علی اکبری ها
❤️ ما از نسل علی اکبریم
❤️ همیشه گوش به فرمان رهبریم
🌱🌿☘🍀🍃💐🌺🌸🌼
#لبیک_یا_خامنه_ای
#میلاد_حضرت_علی_اکبر (ع)
⭕️سازنده واکسن اسپوتنیک در منزلش خفه شد
🔺پلیس روسیه اعلام کرد، جسد سازنده واکسن اسپوتنیک هفت در منزلش در مسکو کشف شده است
🔺به گزارش اعتمادآنلاین رسانههای روسی اعلام کردند، جسد اندره پوتیکوف، سازنده ویروس ضد کرونای اسپوتنیک هفت در حالی کشف شد که با یک کمربند خفه شده بود.
🔺به گفته پلیس پوتیکوف صبح روز پنجشنبه بعد از درگیری با فردی ۲۹ ساله که ظاهرا قصد ورود مخفیانه به آپارتمانش را داشت با کمربند خفه شده است.
🔺این رسانهها تاکید کردند، مسئولین امنیتی تا لحظه تهیه این خبر هویت قاتل یا علل و انگیزههای آن را اعلام نکردند.
🔺گفتنی است پوتیکوف یکی از ۱۸ دانشمندی محسوب میشود که کار ساخت واکسن اسپوتنیک را در دوره اوج ویروس کرونا به عهده داشت./
اعتمادآنلاین
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️
✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن
🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋
✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه #اطاعت از شما ....
🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم....
چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد ..
یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌
دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم
اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم....
🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ...
نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔
دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت
خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌
شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی
ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم
لحظه شماری میکردم واسه اونروز...
به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این #دیدار رو داشتن ...
آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود
حس غریبی بود
سر از پا نمیشناختیم مخصوصا #زهرا
ولی شب رفتنمون به دیدار ...
🦋 #زهرا دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد
قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ...
همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو ..
ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت
چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود
حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم
مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد....
🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با #رهبر
نشستیم #آقا تشریف اوردن نشستن
بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد...
همه رفتن جز #زهرا😓
هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو
نرفت...
گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو #آقا
جلو بقیه😭❤️
نرفت تا اینکه .....
✅ادامه دارد.....
💚قسمت دوم
🦋تا اینکه جلسه تمام شد و رفتیم خونه...
از فردای اونروز #زهرا اخلاقش عوض شد
بد اخلاقی میکرد،لج میکرد،مدرسه نرفت
همش گریه و گریه و گریه....
که چرا من نرفتم تو بغل آقا 😔
چرا من نرفتم جلو و دست آقا رو ببوسم
چرا من محروم شدم😭
🦋منم حرفشو قبول داشتم برای همین چیزی نمیگفتم فقط غصه میخوردم که چرا اینطوری شد
چند وقتی گذشت و طول کشید تا آروم بشه
یه روز تو خونه نشستته بودیم که تلفن خونه زنگ زد....
+الو بفرمایید:
-سلام از دفتر حضرت آقا هستم
+بله،چی ؟
-از دفتر حضرت آقا مزاحم شدم با زهرا خانوم کار دارم
😳
🍃باورم نمیشد ،گیج شده بودم ،یعنی چی ...
گفتم بله بفرمایید
🍃گفتن گوشی رو بدین به زهرا خانوم حضرت آقا باهاش کاردارن‼️‼️
🔹من هاج و واج و بهت زده یه نگاه به تلفن یه نگاه به زهرا گفتم باهات کار دارن ،حضرت آقان
اشک از چشمام بی اراده جاری بود
#خودحضرتآقابودن،خودخودشون😭
❤️الو #زهرا جان ،آقاجون سلام .....
با زهرا صحبت کردن و بهش گفتن به زودی به دیدن من میای آماده سفر شو😍
#زهرا سر از پا نمیشناخت،،اشک شوق تو چشماش
حلقه زده بود از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه ..😇
🔹ولی خب کی ،کجا ،چه طوری،برام هنوز باورکردنی نبود‼️
🍃تا اینکه .....
✅ادامه دارد....
💚قسمت آخر :
🦋تا اینکه باهامون تماس گرفتن و گفتن زهرا دعوته برای مراسم جشن تکلیف در حسینه امام خدمت حضرت #آقا😍
باورم نمیشد ،گفتم ولی زهرا هنوز تکلیف نشده
گفتن اشکال نداره ایشونم دعوته😇
بالاخره روز موعود فرا رسید،بار سفر بستیم و راهی تهران شدیم ولی همش تو دلم میگفتم
آخرش این مثل اون دیدار خصوصی نمیشه ها...
زهرا نمیتونه اونجا پیش حضرت آقا بره،شلوغه
آیا کدوم صف جاش بشه ...بین این همه دختر..
تو دلم داشتم همچنان حسرت میخوردم و چرتکه مینداختم ک چه ضرری کرد که اونروز نرفت تو بغل #آقا ...
رسیدیم تهران رفتیم سمت حسینیه ...
وارد شدیم و زهرا با مسئولین رفت داخل و منم خب اجازه ورود نداشتم
منتظرش موندم...
مراسم شروع شد ...
تلفن همراهم زنگ خورد..
الو بفرمایید
+ سلام خوبی،کجایی
سلام خوبم شما خوبی
راستش قسمت شده اومدیم دیدار #آقا ولی از دور 😊
+چرا از دور ،زهرا کجاس الان
زهرا با بقیه دخترا تو مراسم جشن تکلیفه
ما بین جمعیت نمیدونم کجا نشسته
+چی میگی دور کجا بود ،زهرا الان پشت سر #آقا
وارد حسینیه شد ،خودم دیدمش😕
چی؟! زهرا ؟!..... غیر ممکنه
+خودم دیدم الان شات میفرستم
یکی از فامیلامون بود،باورم نمیشد ،آخه چه طوری
عکسشو فرستاد دیدم زهرا با قاب عکس پدرش پشت سر #آقاس ..😍
مراسم ک تموم شد ،پرسیدم زهرا چی شد تعریف کن،،،
گفت ما رو بردن سالن ،بعد یه آقایی اومد منو صدا کرد ،گفت فرزند شهید #عبدالمهدی_کاظمی کیه؟
دستمو بردم بالا اومدن منو بردن گفتن خود آقا باهات کار دارن رفتیم تو یه اتاق #آقا اومدن بغلم کردن حرف زدیم😇
بعدم با عکس بابایی پشت سر حضرت #آقا وارد سالن شدیم با چند تا دیگه از بچه های شهدا😊
تنم یخ کرده بود
نفسم تو سینم محبوس شده بود..
از این اتفاق معجزه وار....
از وصیت شوهرم ....
از چشم مریض زهرا...
از تلفن حضرت آقا....
از جشن تکلیف....
با تمام وجودم زنده بودن شهدا و نائب صاحب الزمان بودن حضرت #آقا و معنا و مفهوم ولایت فقیه مطلقه رو حس میکردم و کامل میفهمیدمش........
💚.ارواح طیبه شهدا صلوات .💚