فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نسل علی اکبری ها
❤️ ما از نسل علی اکبریم
❤️ همیشه گوش به فرمان رهبریم
🌱🌿☘🍀🍃💐🌺🌸🌼
#لبیک_یا_خامنه_ای
#میلاد_حضرت_علی_اکبر (ع)
⭕️سازنده واکسن اسپوتنیک در منزلش خفه شد
🔺پلیس روسیه اعلام کرد، جسد سازنده واکسن اسپوتنیک هفت در منزلش در مسکو کشف شده است
🔺به گزارش اعتمادآنلاین رسانههای روسی اعلام کردند، جسد اندره پوتیکوف، سازنده ویروس ضد کرونای اسپوتنیک هفت در حالی کشف شد که با یک کمربند خفه شده بود.
🔺به گفته پلیس پوتیکوف صبح روز پنجشنبه بعد از درگیری با فردی ۲۹ ساله که ظاهرا قصد ورود مخفیانه به آپارتمانش را داشت با کمربند خفه شده است.
🔺این رسانهها تاکید کردند، مسئولین امنیتی تا لحظه تهیه این خبر هویت قاتل یا علل و انگیزههای آن را اعلام نکردند.
🔺گفتنی است پوتیکوف یکی از ۱۸ دانشمندی محسوب میشود که کار ساخت واکسن اسپوتنیک را در دوره اوج ویروس کرونا به عهده داشت./
اعتمادآنلاین
❤️🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃❤️
✅داستان عجیب یکی از بچه هایی که برای جشن تکلیف مهمان حضرت آقا بودن
🦋داستان زهرا فرزند شهید مدافع حرم عبد المهدی کاظمی🦋
✍عبد المهدی قبل رفتنش بهم گفت وقتی من شهید شدم اگه رفتی دیدن رهبرم به ایشون بگو عبد المهدی گفت آقا جون یه جان نا قابل بیشتر نداشتم اینم دادم در راه #اطاعت از شما ....
🦋همش تو ذهنم بود و منتظر که کی نوبت ما میشه و مشرف به دیدار اقا میشیم....
چند سال گذشت و خبری نشد،ولی این خواسته عبد المهدی از ذهنم پاک نمیشد ..
یه روز یکی از دوستام زنگ زد گفت عازم حرم اربابم ،عازم نینوا...🕌
دلم پر کشید سمت حرم ،،بغضی گلو گیر داشتم
اشکم جاری بود همونجا گفتم اقا جان خودت کمک کن من بتونم خواسته عبد المهدی رو انجام بدم....
🦋یه نامه نوشتم کتبا از اقا امام حسین ع طلب کمک کردم و لیاقت حضور محضر آقا رو ازشون خواستم تا بگم حرف شهیدمو ...
نامه رو دادم دوستم و گفتم بندازش تو شیش گوشه ی ارباب💔
دوستم رفت و نامه رو انداخت و برگشت
خیلی از اون ماجرا نگذشته بود که باهامون تماس گرفتن و گفتن اماده بشین برای دیدار با رهبر انقلاب👌
شوکه شده بودم،،خوشحال ،،متعجب ،،راضی
ولی استرس داشتم ،، ذوق داشتم
لحظه شماری میکردم واسه اونروز...
به بچه هام گفتم و اماده شده بودیم واسه رفتن دل تو دل هیچ کدوممون نبود ،،اخه بچه ها همیشه حسرت این #دیدار رو داشتن ...
آرزوشون بود و الان اون ارزو براورده شده بود
حس غریبی بود
سر از پا نمیشناختیم مخصوصا #زهرا
ولی شب رفتنمون به دیدار ...
🦋 #زهرا دختر کوچیکه چشمش مشکل پیدا کرد
قرمز شد ،،چرک کرد،،آب و چرک شدید از چشمش سرازیر بود ...
همونجا تو مسیر بردمنون بیمارستان پانسمان و دارو ..
ولی افاقه نکرد ،،هیچ دارویی اثر نداشت
چشمش بد تر و بد تر شد و به شدت باد کرده بود
حتی دل نگاه کردن به چشمشم نداشتم
مونده بودم چرا...چرا امشب...چرا اینجا..چرا اینجوری شد....
🦋خلاصه با همین چشم مجروح حاضر شدیم تو اتاق مخصوص دیدار با #رهبر
نشستیم #آقا تشریف اوردن نشستن
بچه ها همشون رفتن نزدیک با اقا حرف زدن ایشون بغلشون کرد...
همه رفتن جز #زهرا😓
هر چقدر بهش اصرار کردم که پاشو برو جلو
نرفت...
گفت روم نمیشه با این صورت برم جلو #آقا
جلو بقیه😭❤️
نرفت تا اینکه .....
✅ادامه دارد.....
💚قسمت دوم
🦋تا اینکه جلسه تمام شد و رفتیم خونه...
از فردای اونروز #زهرا اخلاقش عوض شد
بد اخلاقی میکرد،لج میکرد،مدرسه نرفت
همش گریه و گریه و گریه....
که چرا من نرفتم تو بغل آقا 😔
چرا من نرفتم جلو و دست آقا رو ببوسم
چرا من محروم شدم😭
🦋منم حرفشو قبول داشتم برای همین چیزی نمیگفتم فقط غصه میخوردم که چرا اینطوری شد
چند وقتی گذشت و طول کشید تا آروم بشه
یه روز تو خونه نشستته بودیم که تلفن خونه زنگ زد....
+الو بفرمایید:
-سلام از دفتر حضرت آقا هستم
+بله،چی ؟
-از دفتر حضرت آقا مزاحم شدم با زهرا خانوم کار دارم
😳
🍃باورم نمیشد ،گیج شده بودم ،یعنی چی ...
گفتم بله بفرمایید
🍃گفتن گوشی رو بدین به زهرا خانوم حضرت آقا باهاش کاردارن‼️‼️
🔹من هاج و واج و بهت زده یه نگاه به تلفن یه نگاه به زهرا گفتم باهات کار دارن ،حضرت آقان
اشک از چشمام بی اراده جاری بود
#خودحضرتآقابودن،خودخودشون😭
❤️الو #زهرا جان ،آقاجون سلام .....
با زهرا صحبت کردن و بهش گفتن به زودی به دیدن من میای آماده سفر شو😍
#زهرا سر از پا نمیشناخت،،اشک شوق تو چشماش
حلقه زده بود از خوشحالی نمیدونست باید چیکار کنه ..😇
🔹ولی خب کی ،کجا ،چه طوری،برام هنوز باورکردنی نبود‼️
🍃تا اینکه .....
✅ادامه دارد....
💚قسمت آخر :
🦋تا اینکه باهامون تماس گرفتن و گفتن زهرا دعوته برای مراسم جشن تکلیف در حسینه امام خدمت حضرت #آقا😍
باورم نمیشد ،گفتم ولی زهرا هنوز تکلیف نشده
گفتن اشکال نداره ایشونم دعوته😇
بالاخره روز موعود فرا رسید،بار سفر بستیم و راهی تهران شدیم ولی همش تو دلم میگفتم
آخرش این مثل اون دیدار خصوصی نمیشه ها...
زهرا نمیتونه اونجا پیش حضرت آقا بره،شلوغه
آیا کدوم صف جاش بشه ...بین این همه دختر..
تو دلم داشتم همچنان حسرت میخوردم و چرتکه مینداختم ک چه ضرری کرد که اونروز نرفت تو بغل #آقا ...
رسیدیم تهران رفتیم سمت حسینیه ...
وارد شدیم و زهرا با مسئولین رفت داخل و منم خب اجازه ورود نداشتم
منتظرش موندم...
مراسم شروع شد ...
تلفن همراهم زنگ خورد..
الو بفرمایید
+ سلام خوبی،کجایی
سلام خوبم شما خوبی
راستش قسمت شده اومدیم دیدار #آقا ولی از دور 😊
+چرا از دور ،زهرا کجاس الان
زهرا با بقیه دخترا تو مراسم جشن تکلیفه
ما بین جمعیت نمیدونم کجا نشسته
+چی میگی دور کجا بود ،زهرا الان پشت سر #آقا
وارد حسینیه شد ،خودم دیدمش😕
چی؟! زهرا ؟!..... غیر ممکنه
+خودم دیدم الان شات میفرستم
یکی از فامیلامون بود،باورم نمیشد ،آخه چه طوری
عکسشو فرستاد دیدم زهرا با قاب عکس پدرش پشت سر #آقاس ..😍
مراسم ک تموم شد ،پرسیدم زهرا چی شد تعریف کن،،،
گفت ما رو بردن سالن ،بعد یه آقایی اومد منو صدا کرد ،گفت فرزند شهید #عبدالمهدی_کاظمی کیه؟
دستمو بردم بالا اومدن منو بردن گفتن خود آقا باهات کار دارن رفتیم تو یه اتاق #آقا اومدن بغلم کردن حرف زدیم😇
بعدم با عکس بابایی پشت سر حضرت #آقا وارد سالن شدیم با چند تا دیگه از بچه های شهدا😊
تنم یخ کرده بود
نفسم تو سینم محبوس شده بود..
از این اتفاق معجزه وار....
از وصیت شوهرم ....
از چشم مریض زهرا...
از تلفن حضرت آقا....
از جشن تکلیف....
با تمام وجودم زنده بودن شهدا و نائب صاحب الزمان بودن حضرت #آقا و معنا و مفهوم ولایت فقیه مطلقه رو حس میکردم و کامل میفهمیدمش........
💚.ارواح طیبه شهدا صلوات .💚
کانال فرهنگی شهید محمد(جابر) خویشوند
فاطمه فاطمه است که تمام شد کتاب علی را و سپس حسین را و سپس محمد را و بعد هم قرآن را و سپس ایمان را و
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرد میخواست که تا افطار دوام بیاورد و از پا در نیاید! اما خدایی اغلب همسایهها و اهل محل روزه دار بودند و سفرهی سحر و افطار برپا بود. بعضیها خودشان را به کاری یا جایی سرگرم میکردند تا وقت اذان و افطار برسد و عطش و گرما☀️ و روزه کمتر آنها را اذیت کند.
یک روز هنوز سفرهی افطار پهن بود که یکباره خبر آتش گرفتن سینما رکس که سینمایی قدیمی در خیابان اصلی شهرداری بود مثل بمب در تمام شهر پیچید. سفرهی افطار پهن ماند و همگی سراسیمه به سمت سینما روانه شدیم. نمایش فیلم اجتماعی گوزنها به کارگردانی مسعود کیمیایی و بازیگری بهروز وثوقی توانسته بود تماشاچیانی بیش از حد معمول اما کمتر از ظرفیت اصلی (هفت صد نفر) را با سینما بکشاند. آخرین سانس راس ساعت نه و سی دقیقه🕤 شروع و چهارصد بلیط آن فروخته شده بود. یک ساعت از فیلم نگذشته تماشاچیان در محاصرهی آتش قرار میگیرند. سینما فقط یک در ورود و خروج داشت که متاسفانه هنگام وقوع حادثه قفل و سه در کوچک دیگر هم که سالن نمایش را به سالن انتظار مرتبط میکرد بسته بودند. سالن پخش فیلم تنها یک در اضطراری داشت که فقط چند نفر با بدن نیمه سوخته توانسته بودند آن را پیدا کنند و از مهلکه جان به در ببرند. آبادان در بهت و حیرت و ترس فرو رفته بود. تمام شهر عزادار و داغدار شده بود.
اول شب بود. در بسیاری از خانهها بعضی از اعضای خانواده هنوز به خانه نرفته بودند. با شنیدن خبر آتش سوزی، خانوادههای بسیاری نگران و سراسیمه با پای پیاده یا با ماشینهای شخصی و وانت و تاکسی به سمت سینما سرازیر شده بودند. آمبولانسهای بسیاری آژیر کشان به طرف سینما رکس در حرکت بودند.همه به سمت سینما که به گوری بزرگ تبدیل شده بود میدویدند. بوی گوشت سوخته در تمام شهر پیچیده بود. صدای ناله و گریه و همهمهها به هم آمیخته شده بود. بعضی از جسدها را از باقیماندهی لباس و ساعت شناسایی کردند تا ساعت یک نیمه شب🕐 فقط پنجاه جسد را شناسایی کردند و کنار هم چیدند. عدهای مات و مبهوت زیر نور کمرنگ ماه به جسدهای سوخته خیره شده بودند. اما چطور میتوانستند از میان این همه جسد بی صورت و آتش گرفته عزیزان از دست رفتهشان را جستوجو کنند. از بوی گوشت جزغاله شده به تهوع افتاده بودم. در میان جسدها میشد کودکانی را تشخیص داد که در آغوش مادرانشان سوخته بودند و جدا کردنشان ممکن نبود انگار که در هم ذوب شده بودند.😭
در آن هوای دم کرده که بوی مرگ در آن منتشر بود، شب اهریمنی آبادان در میان شیون و زاری مردم با صبح میرسید بی آنکه شهر به خواب رفته باشد. انگار روز محشر بود. هرکسی عزیزی را صدا میزد اما دریغ از آنکه پاسخی بشنود. بعضی از خانوادهها مثل خانواده رادمهر یازده نفر را از دست داده بودند که ده نفرشان خواهر و برادر بودند. جعفر سازش که پنج فرزند یازده تا بیستوسه سالهاش را در این آتش سوزی🔥 از دست داده بود یکسره فریاد میزد: نمیدانم فرزندانم قربانی چه شدهاند. درهای🚪 بستهی سینما را حتی با چکش🔨 هم میشد شکست و مردم را نجات داد اما وقتی برای نجات بچههایم فریاد میزدم یک نفر با چوب مرا از حادثه دور کرد و به من گفت همه دارند میسوزند، برو کنار.
صدوپنجاه نفر از قربانیان را نتوانستند شناسایی کنند. قبرستان هم آمادگی پذیرش این همه جنازه را نداشت. به ناچار در یک گور دستهجمعی آنها را به خاک سپردند. از حجله نو دامادان خبری نبود و قبرها را با پارچهی سیاه پوشانده شد و تمام گلفروشیها، گلهایشان را به رسم احترام به این کشور دستهجمعی هدیه کردند. حتی یک شاخه گل در گلخانهها نمانده بود.
از آن پس گور دستهجمعی شهدای سینما رکس محل دیدارها و ملاقاتهای سیاسی شد. حالا دیگه ترسمان کاملاً ریخته بود.
#من_زنده_ام
#قسمت_سی_چهار
داغداران آنقدر بدحال بودند که نای نفس کشیدن نداشتند اما در مسیر برگشت همه یک صدا فریاد میزدیم: نه ذلت، نه خواری، آزادی آزادی. یا میگفتیم توطئه و جنایت، آغاز خون و وحشت. بخشی از شعارها علیه رزمی (رئیس شهربانی) بود. به او ناسزا میگفتیم و او را عامل اصلی این فاجعه میدانستیم. در مقابل سیل خشم و غرش مردم، مامورها دست از پا خطا نمیکردند و فقط تماشاچی بودند.
خبرگزاری های رسمی دنیا وارد شهر شدند و آتش سوزی سینما رکس را با ۳۷۷ کشته در فهرست مرگبارترین آتش سوزیهایی قرار دادند که از جنگ جهانی دوم تا آن زمان در اماکن عمومی اتفاق افتاده بود. آتش سوزی سینما رکس، ایران🇮🇷 را تکان داد و تبدیل به یک فاجعهی ملی شد. چند روز بعد جمعیت حقوقدانان طی بیانیهای با تاکید بر مقصر بودن دولت در آتش سوزی سینما رکس اعلام کردند: مگر ممکن است در شهری که دارای عظیمترین تاسیسات نفتی است و مجهز ترین سیستم آتشنشانی را دارد اتومبیلهای آتشنشانی بدون آب بمانند.
با این وجود کراراً سازمان اطلاعات و امنیت رژیم شاه نیروهای انقلابی و علما را عاملین این اقدام ضد انسانی اعلام میکرد.
سه روز بعد از فاجعهی سینما رکس، حضرت امام رحمهالله علیه پیام دادند:《 این فاجعه شاهکار بزرگ شاه برای اغفال مردم در داخل و خارج است و اینکه آتش🔥 را به طور کمربندی در سراسر سینما افروختند و بعد توسط ماموران درهای🚪 آن را قفل کردند🗝 کار اشخاص غیر مسلط بر اوضاع نیست... آیا تاکنون غیر از شاه که هر چند وقت یکبار دست به کشتار وحشیانهی مردم میزند، کسی این قبیل صحنهها را به وجود آورده است و یا خواهد آورد؟》
شبها چراغ خانهها و کوچهها روشن و همهی نگاهها منتظر بود. داغدیدگان هر روز به سینما رکس میرفتند. در کنار قتلگاه مینشستند و روضه میخواندند و به سر و سینه میکوبیدند و مجازات قاتل عزیزانشان را میخواستند. مساجد شهر خالی نمیشدند و تمام در و دیوار شهر از اعلامیهی ترحیم قربانیان سینما رکس پر شده بود.
سال ۱۳۵۷ ماه مهر و مدرسه و کتاب و معلم و مشق با شعارهای انقلابی مردم که نمیخواستند زیر بار ظلم و زور باشند در شهر کارگری و نفتی آبادان آغاز شد. با مرگ این ۳۷۷ نفر قربانی بیگناه، شهر از خواب بیدار شد. بهای بیدار شدنمان چه سنگین بود! آنقدر سخت و بد از خواب پریدم بودیم که دیگر هیچ قدرتی نمیتوانست ما را خواب کند یا چشمهایمان را ببندد. هرشب در حسینیهی اصفهانیها با وجود حکومت نظامی و تذکرات مکرر ماموران ساواک، همراه با مردم داغدیده تجمع میکردیم و در پایان به خیابانها ریخته و با شعارهای آتشین عوامل رژیم را رسوا میکردیم.
خانهی بیبی معروف بود به حسینیه سیدالشهدا. میگفت: خشت اول این خانه با تربت کربلا ساخته شده.
وقتی بابا بزرگ به زیارت کربلا💚 مشرف شده بود، یک انگشتر شرفالشمس به عنوان سوغات برای آقا و یک مشت خاک کربلا برای خودش آورده بود در آن پنجاه متر زمین سه تا اتاق شش متری ساخته و بالای سر در آن خانه نوشته بود《 هذا من فضل ربی 》. در آن خانه پنجاه متری هرسال ده شب عاشورا مراسم روضه و گهوارهی علیاصغر(ع) و حجلهی قاسم و علم سیدالشهدا برگزار میشد. سه دیگ حلیم بار میگذاشتند و نوحهخوانی و سینهزنی و سنج و دمام با شور و حرارت برقرار بود. حسینیه بیبی پاتوق نوحهخوانها و سینهزنهای ماهر شده بود. سقای سیدالشهدا هم نمیگذاشت کسی از آن کوچه تشنه لب عبور کند. اخلاق خوش و نفس گرم خاندان بیبی، خانهی بیبی را خیمه گاه عزای امام حسین 'علیهالسلام' و خاندانش کرده بود. یواش یواش بوی محرم🖤 و غربت حسین 'علیهالسلام' و کربلا میآمد. محرم فرصتی بود تا دردهایمان را به دردهای کربلا پیوند بزنیم و با این درد جامهی دین و انقلاب به تن کنیم.
#من_زنده_ام
#قسمت_سی_پنج