امروز سالروز شکست امریکا در طبس است
خدای ابابیل
خدای شن های طبس
خدای طوفان نوح
خدای نیل و عصای موسی...
خدای ما هم هست
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ
خدایا ما به تو شکایت کنیم از نبودن پیامبرمان که درودهاى تو بر او و آلش باد
وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا وَکَثْرَهَ عَدُوِّنا وَقِلَّهَ عَدَدِنا وَشِدّهَ الْفِتَنِ بِنا وَتَظاهُرَ
و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان و از سختى آشوبها و از کمک دادن اوضاع
دعا کنیم برای مظلومان جهان
مخصوصا مردم غزه
#وعده_صادق
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_68
« برادر »
بعد ها من وارد سپاه شدم . دلم می خواست بروم دانشگاه افسری ؛ اما رفتم سربازی و از همان جا ادامه دادم و درجه دار شدم .
سپاهی شدن توی خانواده ما شغل آشنایی است . غیر از جواد ، دو تا از دایی هایم و چند تای دیگر از اقوام سپاهی بودند . وقتی ازدواج کردم ، قرار شد من هم بروم طبقه بالای خانه جواد را بسازم و نزدیکشان زندگی کنیم .
مهم ترین درگیری که این سال های آخر با هم داشتیم ، سرِ رفتن به سوریه بود . هر دو سپاهی بودیم . من خودم با خودم درگیر بودم : این لباس شهداست . لباس بچه های جنگ است . لباس مقدسی است . حالا آیا من عرضه و لیاقت پوشیدنش را دارم ؟!
دل و جرئتش را دارم یا نه؟! باید جایی که جنگ جدی تر بود ، خودم را محک می زدم .
اینکه پاسدار اسلامم ، توانش را هم دارم یا نه ؟! این را هم از جواد یاد گرفته بودم که اسلام مرز و جغرافیا ندارد . پس اگر لازم است سوریه هم بروم ، برای پاسداری از اسلام باید بروم .
این شد که بدون اینکه به جواد خبر بدهم ، رفتم برای اعزام به سوریه ثبت نام کردم .
چند وقت بعد و توی دل نگرانی دوره آموزشی ، دیدم جواد هم دارد برای آموزش تخصصی می آید .
اینجا کمی با هم قاطی کردیم .
من می گفتم صبر کن اول من بروم ، بعد شما برو . جواد هم اول می گفت اصلا چه کار به کار همدیگر داریم ؟ داریم مسیرمان را می رویم . حالا اگر شد ، هر دو می رویم .
گفتم می دانی که نمی شود . نمی گذراند هر دو برویم .
گفت خب پس من اول می روم . بعد که برگشتم ، تو برو .
اینجا کمی از دست همدیگر دل خور شدیم . به خصوص چون جواد ارتباطاتش هم زیاد بود ، رفت با مسئول اعزام صحبت کرد تا اسم من را از لیست اولویت در بیاورند . این میان ، هر دو یک جور هایی تلاش می کردیم که از همدیگر مراقبت کنیم .
آن روز ها ، زانوی جواد خیلی درد می کرد . حتی نمی توانست درست راه برود . پایش را روی زمین می کشید و راه می رفت . من همین را بهانه کردم که تو با این پا نمی توانی نیروی رزمی بشوی . تازه سربار بقیه هم می شوی .
بگذار اول من بروم . تو این دوره را بمان ایران و برو پایت را معالجه کن . با دوره بعدی برو .
نگو که یک فیزیوتراپ آشنا پیدا کرده بود و هر روز می رفت فیزیوتراپی تا پایش زودتر خوب بشود و بتواند اعزام بشود .
من هم دیدم چاره دیگری ندارم . روز های آخر رفتم زیرآبش را بزنم . مسئول اعزام نیرو را می شناختم .
رفتم گفتم این جواد که پایش سالم نیست . برای چه می خواهید اعزامش کنید؟
مجبورش کنید بماند ایران و برود پایش را معالجه کند .
گفت پس خبر نداری ! رفته پایش را معالجه کرده و همین یکی دو روز دیگر اعزام می شود .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
✨اَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ اَلْڪَعْبَةِ
+ آبروی مومن حرم است
کاش همگی مدافعحرم باشیم...
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله {فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ} خدا میدونست تو دلش
#بسم_الله
و روز را [براى] معاش [شما] نهاديم
وَجَعَلْنَا النَّهَارَ مَعَاشًا.
📖سوره مبارکه نبا
📄 عاشق مادر
خاطرهای از شهید محمدرضا تورجیزاده و ارادت ایشان به حضرت زهرا سلام الله علیها
▪️به مناسبت سالروز شهادت محمدرضا تورجی زاده
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii