📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_57
«همسر برادر »
خبر شهادتش را که به ما دادند ، زنگ زدم به مادرم . داشت می رفت دکتر .
صدای گریه من را که شنید و فهمید چه شده ، به راننده آژانس گفت دور بزن و آمد پیش من .
همه شان گریه می کردند . مادرم ، خواهرم .
من تا آن روز گریه برادرم را ندیده بودم .
مثل ابر بهار گریه می کرد .
با پسردایی هایم ختم برداشته بودند که پیکرش برگردد ؛ مثل اینکه یکی از اعضای خانواده خودمان را از دست داده بودیم .
شوهرم آمد و گفت شما به جای اینکه دخترتان را دلداری بدهید ، خودتان نشسته اید و گریه می کنید؟
مادرم با گریه می گفت آقا جواد آن قدر به ما خوبی کرده و دوستش داشتیم که برایمان سخت است .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii