🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله ﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللّه﴾ گفت: من غصه و پریشانیام را پیشِخ
#بسم_الله
یا مَن لا یُرجیٰ اِلّا هُو!
جز خدا به چه کسی میشه امید داشت؟!
بصیرت یعنی
تیزبین بودن
و راه درست را شناختن
صحبتهای نائب #امام_زمان هست...
#نهم_دی
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 در روز #نهم_دی، مردم غائله را ختم کردند...
نهم دی ماه، روز بصیرت و میثاق امت با ولایت گرامی باد🇮🇷💐
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
💠میگفت:
میدونی کِی از چشمِ خدا میوفتے؟!
🍃زمانی که آقا #امامزمان سرشو بندازه پایین و از گناه ڪردن تو خجالت بڪشه ولی تـو انگار نه انگار..!
✨ رفیــق!
نزار ڪارت به اون جاها برسه..!!
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
ء
.
ای عشق ؛
از این قفس رها کن ما را
با دست شهادتت سوا کن ما را
ای مردِ مدافعِ حرم های دمشق !
در سنگر و سجاده دعا کن مارا
.
التماسدعا،آقاسیدرضی💔
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
❥ ...
کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_10
«دایی»
با چندتا از بچه ها دوست شده بود و پایش به بسیج باز شد. سال سوم راهنمایی، سال اوج فعالیتهایش در پایگاه محل بود. در اردوها و
رزمایشهای مختلف شرکت میکرد عاشق این جور کارها شده بود. سوم راهنمایی را که تمام کرد گفت میخواهم بیایم سپاه گفتم نه. لازم نیست بیایی. فعلاً درست را بخوان گوشش بدهکار نبود میگفت اوضاع طوری است که باید الان به سپاه بیایم.
هر چه گفتم بعدها درگیر کار می شوی، نمی توانی درس بخوانی، گوش نداد. اصلا این بچه علاقه ای به درس نشان نمی داد. گفت برای درجه داری می آیم گفتم درجه داری خوب نیست گفت تصمیمم را گرفته ام و می آیم گفتم بسم الله از ما گفتن بود و از شما نشنیدن!
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_11
«مادر»
اول دبیرستان که بود، گفت میخواهد برود سپاه. اول به من گفت تا احتمالاً بعدش من با بابایش حرف بزنم. من گفتم درست را بخوان، بعد گفت کنار کارم درس هم میخوانم نظامی بودن توی خانواده ما، موضوع غریبی نیست غیر از پدرش برادر خودم هم پاسدار بود. گفتم با سپاه رفتنت مشکلی نداریم؛ ولی درست را نباید رها کنی. بابایت هم باید رضایت داشته باشد. چند وقت بعدش خوش حال آمد که رضایت بابا را
هم گرفتم.
اولین دوره آموزشی اش مبارکه بود، نزدیک اصفهان. با پسردایی اش با هم یک روز رفتند برای آموزشی، روزی که میرفت، گفت ننه، فردا راه
نیفتید بیایید جلوی پادگان که من را ببینید این کارها مال بچه هاست. از شما چه پنهان خوشم آمد که این طور تلاش میکند روی پای خودش
بایستد.
چند روز بعد دایی و زن دایی اش گوشت کباب کردند و رفتند ملاقات پسردایی اش جواد زودتر آمده بود و کلی دستشان انداخته بود که پوشک هم آورده اید یا نه. بعد نشست و کنارشان غذا خورد و پیام فرستاد که شما
نیایید اینجا که اگر هم بیایید من از این در بیرون نمی آیم.
بعدش برای آموزشهای تخصصی رفت کاشان و تهران ،هرجا که می رفت، دیر به دیر می آمد مرخصی؛ اما به جایش هر از چندی زنگ میزد و احوالم را می پرسید و خبر می داد کی برمیگردد.
وقتی هم می آمد مرخصی توی خانه بند نمیشد میرفت بسیج یا میرفت سراغ رفقایش و بهشان سر میزد .
به ما میگفت بلند شوید برویم خانه فلانی، ارتباطش با بیشتر فامیل خوب بود فقط اگر عروسی یا مجلسی بود که میدانست در آن گناه هست نمی آمد؛ ولی به ما میگفت شما بروید که قطع رحم نکرده باشید بعد هم به میزبان میرساند که اگر نمی رود با آنها مشکلی ندارد و به خاطر این مسائل است که نمی آید.
مثلاً آن وقت هایی که ماشین داشت ماشینش را میداد دست داماد که راحت تر به کارهایش برسد یا یک جور دیگر کمکشان میکرد. بعد هم عذرخواهی می کرد که نمیتواند توی مراسمشان حضور داشته باشد.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii