eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
گفتن نه نظامی توشون بود نه مداح و نه روحانی... مداح شهید عادل رضایی ستوان یکم شهید رضا مداح پور طلبه شهید علیرضا محمدی پور(دخترش هنوز به دنیا نیومده یتیم شد💔) 🏴 تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
این قسمت:از خاک تا افلاک با جواد
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
این قسمت:از خاک تا افلاک با جواد
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «مادر» برای رفقایش و جوانهای محل هم کم نمیگذاشت. چون توی بسیج بود و میرفت گشت بعضی از جوانهای محل که اهل خلاف بودند ازش حساب میبردند؛ اما با آنها رفیق میشد و اگر می توانست کمکشان میکرد اطمینانشان را جلب میکرد و بعد، جایی هم دستشان را میگرفت خیلی هایشان بعد از شهادتش آمدند گفتند. یکیشان میگفت ما پاتوق داشتیم و شبها می نشستیم دور همدیگر همه جور نشته جات هم داشتیم یک شب وقتی جواد از کنارشان رد میشده، بهشان گفته مراقب باشید امشب می آیند سراغتان بعدش همین بچه ها با او رفیق شده بودند جواد هم نشسته بود با آنها حرف زده بود و چندتاییشان خلاف را گذاشته بودند کنار. یکی دیگر هم بود که چند خیابان آن طرف تر مواد می فروخته. شغل دیگری هم توی مغازه اش انجام میداد که بیشتر پوشش بوده برای ردگم کردن . مادرش میگفت جواد هفته ای یکی دو بار میرفته سراغش و ازش خرید میکرده بین خانه مان تا آن مغازه چند جای دیگر همین شغل را داشته اند؛ اما جواد میرفته مغازه او بنده خدا هم اول می ترسیده که جواد آمده دستگیرش کند جواد هم کمی می ایستاده آنجا احوالش را می پرسیده و خریدش را میکرده و میرفته بالاخره آن جوان که دیده بود همیشه باید توى اضطراب ،باشد خرید و فروش مواد را کنار گذاشت من همیشه برای این ارتباطاتش نگران بودم میگفتم ،جواد با این جور آدمها میپلکی برایت پاپوش ندوزند کار دستت بدهند. می گفت نه ننه... حواسم هست. مثلاً هر شب خورجین موتور را نگاه میکرد که یک وقت مواد نگذاشته باشند توی خورجینش. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
این قسمت:از خاک تا افلاک با جواد
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «دایی» این طور هم نبود که امر به معروفش برای کوچه و خیابان باشد و بی خیال خانواده خودمان شود بیشتر از بیرون ،حواسش به داخل خانواده بود مثلاً می شد که به دخترها درباره حجابشان تذکر بدهد، یا حتی درباره دوستهایی که انتخاب میکنند و با آنها رفت وآمد میکنند. نه اینکه با بداخلاقی بگوید، یا طوری که به شخصیتشان بربخورد. حالتش دل سوزانه بود. مثل یک برادر صحبت میکرد از همه جوانب کاری که میکردند برایشان میگفت تا حرفش اثر کند. روی جوانها بیشتر حساس بود. اگر می دید جوانی توی محل، راه را کج میرود میرفت سراغ پدر و مادرش اما چغولی¹ نمیکرد میگفت بیشتر هوای دخترت را داشته باش یا مراقب پسرت باش. گاهی به خود من میگفت که به پدرشان بگویم ،میگفت تو با آنها آشناتری ،یادم هست یک بار آمد پیش من و گفت پسر فلانی را می شناسی؟ گفتم نه! میدانستم پسر دارد؛ ولی نمیشناختمشان. گفت باهاش صحبت کردم گفتم پسرت این کارها را میکند دوستانش این طوری هستند با این آدم ها نشست و برخاست می کند من را نمیشناخت. گفتم پسر خواهر تو هستم. به من گفت تو از طرف من اختیار تام داری روی کارهای پسرم نظارت کنی و بیاوری اش توی راه . حتی اگر لازم شد، بزنی اش. جوادِ سی ساله با این پسر شانزده هفده ساله رفیق شد و آوردش توی راه برایش وقت میگذاشت. منطقی صحبت می کرد و به نرمی روی آن پسر اثر گذاشت. دیگر مدلش این طوری شده بود با کسانی که اصلاً شبیه خودش نبودند رفیق میشد تا بیاوردشان توی راه. پخته تر شده بود فهمیده بود با رفاقت می تواند روی خیلی ها اثر بگذارد. نمیدانم شاید به خاطر این بود که خودش پدر بود. احساس مسئولیتی که جواد در مقابل بقیه داشت خیلی عجیب بود انگار همۀ این آدمهای به ظاهر غریبه از نزدیکانش بودند مثل یک برادر برایشان دل می سوزاند اولین باری که جواد رفت سوریه زخمی شد چند روزی توی خانه ماند. خواهرم میگفت یک نفر آمد و گفت که فلانی هستم آمده ام سراغ جواد را بگیرم خواهرم بهش گفته بود خانۀ جواد آن طرف است برو به خودش بگو .به خواهرم گفته بود میترسم اگر کسی من را در خانه اش ببیند برای جواد بد شود؛ ولی بهش بگو من همیشه منتظرت هستم. هر موقع وقت کردی بیا توی دامداری بهم سر بزن حتی سراغ خیلیها که از دید جامعه آدمهای درستی نبودند میرفت تا بیاوردشان توی راه. ۱-در لهجه اصفهانی یعنی خبر چینی تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام و عرض ارادت خدمت اعضای کانال شهید جواد محمدی خاطراتی که این شبها از اقا جواد، داخل کانال بارگذاری میشه رو مطالعه کردید؟! مفید واقع شده ؟! پیشنهاد و انتقادی اگر دارید اینجا به صورت ناشناس ارسال کنید🙏🏻🌹 https://daigo.ir/pm/InaZt0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ امیرالمومنین علی عليه السلام: اَلصَّمْتُ يُكْسيكَ الْوِقارَ وَ يَكْفيكَ مَؤُنَةَ الاِْعْتِذارِ. 🍀خاموشى بر تو لباس وقار مى‌پوشاند و تو را از زحمت عذرخواهى کفایت مى‌کند. 📝 شرح غررالحکم، ج 2، ص 58 تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب 📚 🖋به قلم بهزاددانشگر «خاله» اگر نبود، انگار یک چیزی گم کرده ایم هرکدام از بچه ها که می آمدند، اول سراغ جواد را میگرفتند پس جواد کجاست؟ شده بود بزرگ تربچه ها حواسش به همه بود و هوای همه شان را داشت. حتی دخترهایمان که مدرسه میرفتند دورادور هوایشان را داشت اینکه کسی مزاحمشان نشود و حجاب و رفتارشان توی خیابان مناسب باشد. بچه ها هم خودشان میدانستند جواد گاهی دورادور مراقبشان ،است بیشتر به رفتارهایشان دقت میکردند. ته دلمان قرص بود که جواد این طوری هوای بچه هایمان را دارد بهش اعتماد داشتیم. یک بار پسر من را دیده بود که با دوستانش میروند اطراف اردوگاه شهدا برای تفریح جواد بهش گفته بود برگرد، نمی خواهد بروی. آن موقع محیط آنجا خیلی خوب نبود آدمهایی بودند که بچه های مردم را به کارهای خلاف میکشاندند. پسر من هم میخواست مثلاً جلوی رفقایش قیافه بگیرد که ببینید من به حرف پسر خاله ام گوش ندادم به جواد گفته بود نه ، می خواهم بروم. جواد زده بود توی گوشش و گفته بود نمی خواهد با اینها بروی. . برو خانه تا من بیایم تکلیفت را معلوم کنم خود جواد زودتر رسید خانه! گفت خاله، من پسرت را زدم گفتم دستت درد نکند .گفت نمی خواهی بپرسی چرا؟ جواد شش سال از پسرم بزرگ تر بود. آن قدر بهش اطمینان داشتم که گفتم نه، حتماً به صلاحش بوده که این سیلی را بخورد. پسرم که آمد، جواد رفت توی آشپزخانه تا او را نبیند. گفت تکلیف این پسر خواهرت را معلوم میکنم گفتم هر کاری می خواهی بکن صورتش را آورد جلو و گفت ببین با صورتم چه کار کرده؟! جای انگشتانش روی صورتش مانده بود. گفتم طوری نیست، خوب میشوی گفت یعنی من را فروختی به جواد ؟! حرفی بهش نزدم؛ اما جواد جگرگوشه ام بود. از آشپزخانه آمد بیرون و گفت من از مادرت مُشتلق گرفتم که تو را زدم اینها نیم ساعت توی هال، با هم کشتی گرفتند و گلاویز شدند. قرار شد هرکسی کمر دیگری را به خاک بمالد چک بعدی را بخورد. این طوری از دل پسرم درآورد. این طوری بود که اگر می دید یک نفر از دستش ناراحت شده کاری میکرد که از دلش بیرون بیاید تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii