کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_40
«دایی»
این جدیت و کاربلدی اش را که می دیدم، حیفم می آمد درجه اش بالا نرود. می گفتم دیپلمت را بگیر و بگذار روی پرونده ات. قبول نمی کرد. خیلی بهش توپیدم که من می دانم به خاطر درجه ات لباس نمی پوشی. اگر لباس بپوشی، آن وقت مجبور می شوی درجه را هم بزنی. برای همین هم خجالت می کشی. خودم می دانستم این طوری نیست؛ ولی می گفتم شاید تأثیری داشته باشد. دیپلمش را هم که گرفت، تا دوسه سال روی پرونده اش نمی گذاشت. تا بالاخره به خاطر دل پدرش راضی شد. اصلاً این بشر با چارچوب مشکل داشت. زیر بار چارچوبی که محدودش کند، نمی رفت. پیشرفت با چارچوب را قبول نداشت. توی کَتش نمی رفت که برود فلان مدرک را بگیرد تا درجه اش بالاتر برود. این طور پیشرفت ها را قبول نداشت. به دلش نمی چسبید. می خواست توی کار، خودش را نشان بدهد، توی کار پیشرفت بکند. کاری را بگیرد و تا تهش برود. آن قدر انرژی مصرف بکند که به ته کار برسد. یعنی یک میدان را می خواست که خودش را نشان دهد، کار بکند، تلاش بکند. اگر می خواست در چارچوب ها قرار بگیرد،محدود می شد. همین ویژگی اش هم دلیل جابه جایی اش شد. بعد از حدود دوازده سال، آمد و گفت می خواهم از نیروی هوایی بیایم بیرون و از جای دیگری شروع کنم. گفتم جایت که خوب است. گفت کار برایم تکراری شده. به واحد اطلاعات سپاه رفت؛ اطلاعات شهری. سه چهار نفری با لباس شخصی توی شهر دنبال سوژه ها بودند. این کار با آن جنب وجوش مخصوص جواد چفت شده بود. بهش می آمد. این وسط میدان داری می کرد. پایگاه شهید چمران، اطلاعات ناحیۀ درچه، اطلاعات استان، با همه همکاری می کرد.
انرژی عجیبی داشت که می خواست تخلیه کند و خوب جایی را پیدا کرده بود. می خواست از همۀ ظرفیت ها استفاده کند. می آمد می گفت دایی، یک دورۀ تیراندازی مهیا کن تا بچه های اطلاعات را بیاورم آنجا، بیاییم دوره ببینیم. به فکر همکارهایش بود. می خواست از امکاناتی که بود، برایشان استفاده کند. اطلاعات برایش مناسب بود. این طرف می رفت، آن طرف می رفت. می خواست از همه چیز سر دربیاورد و ببیند که خودش در این مسئله چه کاری از دستش برمی آید. میدان برایش باز شده بود. در اطلاعات که بود، شور تازه ای به پا کرده بود. توان تازه ای ایجاد کرده بود. دوستان و اطرافیانش را هم مثل خودش کرده بود: پرانرژی و خستگی ناپذیر. هرجا می دید خطری برای انقلاب به وجود آمده، یا چالشی هست که به نظرش سنگِ جلوی مسیر انقلاب است، وارد عمل می شد. خط قرمزش هم ولایت بود .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله _ لٰا یُعَذِّبُ اللَّهُ قَلباً وَعَی القُرآن _ خدا قلبی را که ظرف قرآن است، عذاب نمیکند
#بسم_الله
عَظُمَ البَلاء بَرِحَ الخَفٰاء
فرج است راه نجات ما '❤️🩹'
🔘 بشارتی برای مؤمنان...
🌱 قالَ الاِمامُ الصّادِقُ عليه السلام:
اِنَّ العَبدَ المُؤمِنَ الفَقيرَ لَيَقوُلُ : يارَبِّ ارزُقنى حَتىّ أفعَلَ كَذا وَ كَذا مِن البِرِّ وَ وُجُوهِ الخَيرِ، فَاذا عَلِمَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ ذلِكَ مِنهُ بِصِدقِ نِيَّةٍ كَتَبَ اللّه ُ لَهُ مِنَ الأجرِ مِثلَ ما يَكتُبُ لَهُ لَو عَمِلَهُ، اِنَ اللّه َ واسِعٌ كَريمٌ.
🌱امـام صـادق عليه السلام فرمـود:
بنده مؤمن فقير مى گويد: پروردگارا ثروتى روزى ام كن تا در راه خير و احسان چنين و چنان كنم .و چون خداوند راستىِ نيتش را می بيند ، براى او همان اجر وپاداش را مى نويسد كه اگر انجام مى داد مى نوشت. همانا خداوند بسيار عطا كننده و كريم است.
📚 الكافي ج ۳ ص ۱۳٥
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
ویژگی یک کاندیدای اصلح در عرصه معنوی و اخلاقی ۶_صداقت انسانی که دروغ بگوید،به درد مسئولیت گرفتن د
ویژگی یک کاندیدای اصلح در عرصه معنوی و اخلاقی
۷_امانت داری
کاندیدای اصلح ،کسی است که به وعده هایش عمل کند...
#تصویربازشود 👌
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🌸🍃🌸🍃
مرحوم حضرت آیت الله مجتهدی:
دو چیز است که گناهان را نابود می کند:
1⃣مرض :
حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) به یکی از اصحابشان که مریض شده بود مؤعظه کردند و فرمودند :
خدا بیماری تو را وسیله کاستن گناهانت قرار داده است.
آدم که تب می کند کفاره گناهانش است.
ناراحت نشید از این که مریض شدید ، شکوه نکنید ، فایده مرض این است که گناهان را نابود می کند.
2⃣سجده :
در روایت داریم که آدم به سجده برود و مدتی بر سجده باشد و ستایش کند.
حدیث است که
سجده گناهان را می ریزد ، همان طور که باد در فصل پاییز برگ درخت را می ریزاند.
گناه آدم را سنگین میکند ، مثل بعضی ها که دیدید نماز صبح که می خواهند بخوانند ، انگار که کوه رویشان است.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_41
«همسر»
تیر 1390، حالم آشوب بود. شرایط جسمی ام جوری بود که احتمال بارداری دادیم. رفتم آزمایش. آقاجواد از سرِ کار آمد دنبالم. پرسید چه شد؟ گفتم مثبت است. از خوش حالی روی پایش بند نبود؛ اما می خواست جلوی بقیه خودش را کنترل کند. مرتب خدا را شکر می کرد. رفت از حاج آقامجتبی تربت گرفت و داد بهم که هر از گاهی مقداری بخورم. هر پنجشنبه می رفت خانۀ حاج آقامجتبی و ازشان برایم دستورهای جدید می گرفت: دعا و مراقبات اخلاقی و معنوی. هر روز هم ازم می پرسید دعای امروزت را خوانده ای؟ اگر نخوانده بودم، می گفت تا دو ساعت دیگر نمی خواهد هیچ کاری کنی. فقط بنشین و دعایت را بخوان. اول مهر که خواستم بروم حوزه، آقاجواد گفت دیگر نمی خواهد بروی. من دوست داشتم درسم را ادامه بدهم. آقاجواد گفت بهتر است توی این مدت اذیت نشوی. گفت این مدت، هرچه نگاه پاک تر باشد، بهتر است. توی این مسیرها، هر روز نگاه آدم بی اختیار خیلی جاها می رود که مناسب نیست. چون می دانستم خودش هم خیلی دربارۀ نگاهش حساس است و خیلی مراعات می کند، حرفش ناراحت نمی شدم؛ چون می دانستم واقعاً به تأثیر نگاه خیلی باور دارد. تا قبل از این، اگر پیش می آمد که ظهر ناهار درست نکرده بودم، می رفت از بیرون می خرید؛ اما توی آن نُه ماه اگر نتوانسته بودم ناهار درست کنم، زنگ می زد به مامانش و سراغ می گرفت از ناهارشان چیزی زیاد آمده یا نه. می گفت این ایام غذاهای بیرون را کمتر بخوری، بهتر است. از بیرون که می آمد، دستش پر بود. میوه های تازه توی خانه مان قطع نمی شد. حس پدری خیلی بامزه ای پیدا کرده بود،وقتی باهاش حرف میزدم اگر لحنم تند بود،می گفت من دیگر پدرم ،به من احترام بگذار.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii