📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_140
« دایی همسر »
زنگ زدم و گفتم کجایی دایی؟
دیدم دارد گریه می کند
گفت نگران جواد است .
آسمان روی سرم خراب شد یادم به حرف های جواد افتاد که به خانمش می گفت هرکس خبر شهادتم را آورد قبول نکن به جز دایی ،
اگر دایی برایت خبر آورد حقیقت دارد
گفتم حالا اگر بروم پیشش که می فهمد برای چه آمده ام!
دم خانه جواد که رسیدم هنوز صدا از خانه پدرش بلند نشده بود رفتم داخل .
فاطمه و خانمش آنجا بودند .
گفت چه شده؟
گفتم جواد تیر خورده و زخمی شده قرار است منتقلش کنند برای اینکه حرفم را قبول کند گفتم من با آن طرف ارتباط دارم و خودم با فرمانده شان صحبت کردم .
انگار هنوز دودل بود شاید حرف جواد آمده بود جلوی چشمانش که میگفت اگر خبر شهادتم را دایی آورد قبول کن .
یک ربع بعد زنگ زدم به بچه هایی که سوریه بودند و از قول آنها گفتم حالش وخیم است .
می گویند برایش دعا کنید تا گفتم حالش وخیم است ، بغضش ترکید .
گفت بهم بگو چه شده؟
گفتم من که به تو دروغ نمی گویم .
گفت جواد گفته بود اگر دایی خبر را آورد راست است .
گفتم پس من هم حالا دارم میگویم که تیر خورده و حالش وخیم است .
خیلی خودم را سفت گرفته بودم مجبور بودم آرام باشم اگر یک قطره اشک من را می دید همه چیز را می فهمید .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
چه خوش است بَر مزارم گذرد شبی نگارم...
و من از لَحـَد ز شـوقش دو سـه بار سَـر بَرآرم
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
14.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
می خواهم بروم کربلا ولی نمیدونم تحمل گرما کربلا را دارم یا نه؟!
جواب امام صادق علیه السلام.....
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
@Ebrahimhadienc_17137295788952820024905.mp3
زمان:
حجم:
3.65M
🎧 تنها ترین آدم دنیا منم...
🎤بانوای: امین قدیم
#امام_حسینی_بمونیم
#امام_حسینی_بمیریم
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_141
« برادر »
چند روز بعد ساعت ۲:۳۰ از سر کار آمده بودم ، یکی از دوستان زنگ زد که از جواد خبری داری؟
گفتم تازگی نه ، دو سه روز قبل باهاش حرف زدم ، گفت پس هیچی و خداحافظی کرد ؛
منتها لحنش جوری بود که نگرانم می کرد دلم به جوش افتاد ، زنگ زدم به یکی از دوستان تا ببینم مصلا هستند یا نه ، ظهرهای ماه رمضان حاج آقا مجتبی در مسجد مصلا درس و بحث اخلاقی و معرفتی داشتند . گوشی را با تأخیر برداشت .
گفتم مسجدید؟ کجایید؟
گفت منزل حاج آقا مجتبی هستیم تا این را گفت ، فهمیدم خبری شده که رفقا آنجا جمع شده اند .
با عجله لباس پوشیدم و رفتم خانه حاج آقا از ماشین که پیاده شدم دیدم همه گریه می کنند من را که دیدند گریه شان شدید تر شد دیگر چیز زیادی از آن لحظه یادم نیست .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii