eitaa logo
🇮🇷شهید مدافع‌ حرم جواد محمدی🇮🇷
2.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.5هزار ویدیو
56 فایل
«کانال رسمی،تحت نظارت خانواده شهید» میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم🪶 تا با یادش، روحمان جَلا گیرد✨🕊️ خادم کانال: @Shahid_javad_m
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گریه‌های آیت‌الله ناصری برای امام زمان(عج) "یابن‌الحسن رو فراموش نکنید" 😭🥺 تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر « خاله » هنوز بعد از دو سال و چند ماه، اصلاً نمی توانم کنار بیایم. به غیر از پنجشنبه و دوشنبه، هر موقع که دلم بگیرد، می روم سر مزارش. آن اوایل که هر شب آنجا بودیم. بهمان می گفتند مگر آنجا چادر زده اید؟ می گفتیم همه چیزمان آنجاست. خیلی که دلم هوایش را بکند، می آید به خوابم. خیلی هم را می خواستیم. انگار حالا هم همین طور است. هنوز من را می خواهد. هر موقع که بهش بگویم، می آید به خوابم. یک روز، ساعت ۲ بعد از ظهر رفتم سر مزارش. یک یاسین خواندم و گفتم دلم خیلی هوایت را کرده؛ آن قدر که هرچه می آیم اینجا، دلم آرام نمی گیرد. همان شب خوابش را دیدم. دیدم از در حیاط آمد تو. خب ماشاء الله قدش بلند بود. همیشه باید روی یک بلندی می ایستادم تا بهش برسم. به دو تا پله آخری که رسیدم، گفت خاله، نیا پایین. سرش را گذاشت روی سینه ام و گفت هرچه می خواهی گریه کن؛ اما نیا آنجا گریه کن. خواب شیرینی بود؛ آن قدر که تا مدت ها شیرینی اش را حس می کردم. توی خواب هم بغلم کرده بود و فشارم می داد. گفت خاله، دلت آرام شد؟ بوسش کردم و گفتم خاله، دیر به دیر می آیی! گفت دیر می آیم؛ ولی عوضش خوب می آیم. وقتی می خواست از در حیاط برود بیرون، برگشت و گفت خاله، سير شدی؟ گفتم خاله، خیلی به دلم چسبید. خیلی دلم هوایت را کرده بود. بهم گفت حالا دیگر اجازه دارم بروم؟ گفتم برو، به سلامت. این قدر که این خواب برایم شیرین بود، فقط می خندیدم و خوش حال بودم. بچه ها می گفتند دیوانه شده ای مامان؟ چرا می خندی؟ همین دوشنبه عصر، سرخاکش بودم. یک نفر خرما آورده بود. دهنم آفت زده بود و نمی توانستم بخورم. وقتی می خواستم برگردم، گفتم شاید ناراحت بشود. یک خرما برداشتم و خوردم؛ اما دهنم را خیلی سوزاند. همان شب، خواب دیدم که مهمانی داریم و همه جای خانه خرما بود. دیس های خیلی بزرگ پر از خرما توی خانه چیده بودند و کارتن های پر از خرما می آوردند توی خانه و خالی می کردند. مهمانی که تمام شد، گفتند مکه ای ها دارند می آیند. من و خواهرم رفتیم درِ خانه. پسر عموی جواد آمد و گفت برای چه اینجا ایستاده اید؟ گفتیم جواد دارد از مکه میآید. همین که جمعیت آمد، جواد را دیدیم. توی آن همه مرد، از همه بلندتر بود. از سینه به بالایش پیدا بود. توی خواب، یاد حرف های خواهرم افتادم که وقتی جواد شهید شده بود و پیکرش برنگشته بود، می گفت کی می شود امام زمان(ع) ظهور کند و من جواد را توی صف یاران امام زمان (ع) ببینم. همان تسبیح سبزش را که همیشه دستش بود، تاب می داد و به طرف ما نی آمد. از خواب که پریدم، گریه ام افتاد. یاد روزهایی افتادم که صدای قهقهه اش توی خانه می پیچید و خودش را برایم لوس می کرد. نمی دانم چرا داغ جواد برایم سرد نمی شود. سرم را گذاشتم روی زمین و به روزی فکر کردم که دوباره در صف یاران امام زمان(ع) می بینمش. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
‏إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَآتٍ ۖ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.. ‏جهان داره به سمت مقصدی می‌ره که خدا می‌خواد و شمام نمی‌تونید جلوش رو بگیرید!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 🖋به قلم بهزاددانشگر فاطمه محمدی، هفت ساله، دانش اموز این روز ها سر سفره، غذا نمی خورم. غذا را هم دوست دارم. آشپزی مامان خوب است. بابا خیلی غذاهای مامان را دوست داشت؛ولی به دلم نمی چسبد. نمی خواهم مامانی اذیت شود. عمو و دایی و خاله هم ناراحت می شوند. عمو علی، همه شان ناراحت می شوند. مامان بعضی وقت ها گریه اش می گیرد؛ ولی غذا از گلویم پایین نمی رود. دلم می خواهد بابا بهم غذا بدهد. بابا وقتی بود، برایم لقمه می گرفت. خودم بلدم بخورم؛ ولی بابا لقمه می گرفت. خب دوست داشتم. به قول بابا، دختر ها بابایی اند. بابا هم دوست داشت. لقمه هایش ماشین می شدند و می رفتند توی دهانم. انگار دهن من پارکینگ است. هواپیما می شدند، دوست داشتند بروند توی شکم من. قبل از اینکه بابا برود سوریه، باهم صبحانه خوردیم. از خواب که بلند شدم، آمدم توی سالن. بابا نشسته بود روی مبل. گفتم مامان کجاست؟ بابا گفت رفته کلاس. بعد گفت بیا با هم صبحانه بخوریم. بابا برایم لقمه گرفت و گذاشت توی دهانم. لقمه ها که تمام شد، گفت می خواهد برود سوریه. گفتم من نمی گذارم بروی. گفت چه جوری؟ گفتم من و مامان می ایستیم جلوی در و راهت را می بندیم. بابا گفت شما مگه رقیه(ع) را دوست نداری؟ گفتم چرا. بابا گفت اگر من نروم سوریه بجنگم، دشمن های حضرت رقیه الله حرمش را خراب می کنند. دختر کوچولوهای سوریه ای را که قد تو هستند، اذیت می کنند. یادت هست آمده بودی سوریه با بچه ها بازی کردی؟ رفتیم حرم؟ یادم بود که رفتیم سوریه. سومین باری بود که بابا رفته بود جنگ. مامان گفت می رویم زیارت حضرت زینب(ع)، زیارت حضرت رقیه (ع). می رویم بابا را ببینیم .از هواپیما که پیاده می شدیم، بابا را دیدم. من و مامان روی پله های هواپیما بودیم. بابا برایمان دست تکان داد. بین همه مردها قد بلندتر بود. خواستم بدوم پایین. مامان دستم را گرفت. گفت از پله ها می افتی. وقتی رسیدیم پایین، مامان هم دوید. دست من را ول کرد. بابا بغلم کرد. برایم یک عروسک خیلی خیلی خوشگل خریده بود. خیلی خوشگل. هنوز هم دارمش. بعد هم رفتیم زیارت. رفتیم بازار برای خرید. من از هر اسباب بازی که خوشم می آمد و می گفتم قشنگ است، بابا برایم می خرید. خیلی خوش گذشت آن روزها ..... تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
باسلام و احترام خدمت دوستداران و شهید جواد محمدی🌹 در این مدت سعی کردیم در راستای شناخت بیشتر آقا جواد ،خاطرات خانواده شهید رو که در کتاب «دخترها بابایی اند» جمع آوری شده ،خدمتتون ارائه بدیم . به لطف خدا پارت آخر این کتاب بارگذاری شد شما میتونید برای دسترسی راحت به خاطرات و مستندات بارگذاری شده ،مطالب سنجاق شده رو مطالعه کنید👌 و با شهید بزرگوار بیشتر آشنا بشوید . از همینجا از دوستانی که در این امر کمک کردند ،کمال تشکر را داریم اجرشون با خود آقا جواد عزیز🥰🌱
گاهی دعاهایمان و اصرار بر آن خود گره‌ای بر زندگیمان می‌شود پس،دعا کن و خیر بخواه اما نه آن خیری که تو فکر میکنی..!
روا بُود که گریبان ز هجر پاره کنم!؟💔 تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حسن‌بن‌راشد از امام صادق علیه السلام درباره آیه : «أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ» آيا ما سينه‌ی تو را گشاده نساختيم و شرح صدر ندادیم؟ نقل کرده اند که فرمود: «با ولایت امیرمؤمنان حضرت علی (ع)» بحارالأنوار📚
حفظ عفاف و حجاب ادامه پیام عاشورا است. تنها کانال رسمی ᯽ ⃟ ⃟ ‌‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii