ماه دی باشد و آغوش کسی کم باشد..💔
#حاجقاسم
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
6.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا کنه شهید نشید!!!
اما مثل شهید ها زندگی کنید...
#شهید #حضرت_آقا
#امام_خامنه_ای
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🌸🍃 #امام_مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:
🌸هر كه ما را دوست دارد، بايد به كردار ما عمل كند و از پارسايى مدد گيرد ؛ چرا كه آن، بهترين مددكار در امر دنيا و آخرت است.
📚 #الخصال /۱۰/۶۱۴
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
💠 #حاج_حسین_یکتا:
دنبال این باشید که یه دوست خوب پیدا کنید که شمارو به خدا برسونه...
🌹 شهید مجید صنعتی توی وصیت نامش نوشت: خدایا تو شاهد باش که من تمامی مظاهر مادی دنیا را بخاطر تو به سویی افکنده ام تو مرا بخر تو مرا ببر...
👈میدونید لذت های دنیای شهید صنعتی چی بود؟؟؟
باباش مولتی میلیاردر بود...
#شهید_مجید_صنعتی🌷
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
💠 ﷽
🔻 کانال اطلاعرسانی کاروان اهالی بهشت
🆔 https://eitaa.com/ahaliyebehesht
🔸 اینستاگرام: _ahali_behesht
باسلام و عرض ادب خدمت اعضای کانال🌹
ان شاءالله از امروز کتاب دخترها بابایی اند داخل کانال بارگذاری میشود.
کسانی که کتاب شهید رو مطالعه نکردند میتونن استفاده کنند و با زندگی شهید آشنا بشوند.
لازم به ذکره این کتاب خاطرات اقوام شهید هست.
و کتاب بی برادر خاطرات رفقای شهید.
بعد از اتمام این کتاب
کتاب بی برادر هم داخل کانال بارگذاری میشود.
#دخترهاباباییاند 📚
کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم #بهزاد_دانشگر
#پارت_1
« مادر »
هنوز روزها گوشم به در خانه است. منتظرم ببینم کی صدای چرخش کلید را توی قفل در خانه میشنوم و صدای جواد را از پشت در خانه، که همان جا از توی کوچه صدا میزند کجایی ننه ، و من دلم زودتر از قدم هایم پر بزند تا جلوی در اتاق و منتظر شوم که آن قامت بلندش از چارچوب در رد شود و بیاید تو. صدای قهقهه اش دلم را ببرد و بگوید پس کجایی ننه... معلوم هست کجایی؟ سراغی از من نمیگیری؟ همیشه کارش همین بود. وقتی مأموریتی بود یا جایی بود که نمیتوانست به ما سر بزند، بعدش که می آمد، زودتر از من گلایه را شروع میکرد انگار که خودش از خودش گلایه کند.
به خدا همین بود که دیگر دلم نمی آمد بهش گلایه کنم و فقط بغلش میکردم .آن قامت بلند و چهارشانه را به زور توی بغل میگرفتم و میگذاشتم بوی خستگیهایش دلم را تازه کند بمیرم بچه ام همیشه خسته بود. نه خواب شب داشت و نه روزها وقتی داشت برای نشستن. حالا گاهی که
خیلی دلم میسوزد به خودم دلگرمی میدهم و میگویم طوری نیست
مامان جان .... بلکه حالا بتوانی یک ذره آرام و قرار پیدا کنی...
بمیرم، جواد از همان بچگی هم آرام و قرار نداشت. بچه اولمان بود و سه سال بعدش، سجاد به دنیا آمد و چند سال بعد هم دخترمان؛ اما سالهای کودکی جواد برایمان سالهای سختی بود. روزهایی که جواد را باردار بودم با خانواده شوهرم توی یک خانه زندگی میکردیم. صبح که از خواب بیدار میشدیم پنج شش نفر از خانه میرفتند بیرون ظهر برمیگشتند و باید برایشان ناهار آماده میکردیم حتی منِ باردار هم وقتی برای استراحت نداشتم و همیشه در حال انجام کاری بودم .
همان روزها داشتم با هاونگ سنگی گوشت را برای ناهار نرم و له میکردم که باران گرفت. با عجله آن هاونگ سنگی را که مثل تکه سنگی بزرگ بود، بغل کردم و بردم زیر سقف ایوان جاری ام که داشت از اتاق بیرون می آمد، جیغ زد چه کار میکنی زن ؟ بچه ات را الان میاندازی تازه حواسم جمع شد که باردارم گفتم نگران نباش خدا بخواهد نگهش میدارد. شاید این وظیفه شناسی و بی قراری جواد هم از همان روزها رفته باشد توی رگ و خونش.
بعدها، به مرور یک خانه جدا ساختیم و آمدیم خانه شخصی مان. البته آن روزها دور و اطراف خانه مان باغ بود و زمین زراعتی، با بچه های خانه های اطراف میرفتند توی کوچه و صحرا و بازی میکردند؛ اما من ازشان غافل نمی شدم و هرجا که میرفتند پیدایشان میکردم و بهشان سر میزدم از دور مراقبشان بودم چه بازیهایی میکنند که مبادا توی بازیهای
بچگانه شان کار دستمان بدهند.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
کتاب 📚 #دخترهاباباییاند 🖋به قلم #بهزاد_دانشگر #پارت_1 « مادر » هنوز روزها گوشم به در خانه است.
کتاب
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم #بهزاد_دانشگر
#پارت_2
«دایی»
مهمانی که میگیریم کسی نمیداند باید چه کار کند و چه حرفی بزند. اصلا حرفی بزند یا نه از خاطراتش بگوید یا سکوت کند تا هرکسی برای خودش جواد را به یاد بیاورد. فکر کند به خنده ها و قهقهه هایش که آهنگ مهمانی هایمان بود مهمانی مان با این آهنگ جلو می رفت و چقدر همه دوستش داشتند حالا توی ،مهمانی صدایش را که نمی شنوم، با چشم هایم دنبالش میگردم خانمها برای خودشان، دخترها هم گوشه ای دیگر کز کرده اند و من از جمع مردها، به دورهمی پسرهایمان نگاه میکنم که دلم میخواهد جواد در جمعشان باشد.
نیست ...
جواد نیست و صدای بلندش توی خانه نمیپیچد. چشمهایم را میبندم و بر میگردم به چند ماه قبل دور هم نشسته اند و بحث میکنند؛ بحث سیاسی و فرهنگی و هر حرفی که پیش بیاید به قول خودش نشسته ایم لیچار میگوییم آخر کار هم دوسه نفری دست به دست هم
می دادند و سربه سر یک نفرشان میگذاشتند تا از فکر درش بیاورند.
اما من از فکر جواد در نمی آیم ۲۲ ساله بودم و جواد از آب وگل درآمده بود. شیرین شده بود جوانی ام همزمان شده بود با سالهای دفاع مقدس لابه لای کارهای منطقه به مرخصی می آمدم. آن موقع مجرد بودم. خواهرها و برادرها خانه پدرم جمع میشدند. جواد یکی دو سالش بود. میشد سومین خواهرزاده .من بچه ها را خیلی دوست داشتم
.
وقتی می رسیدم، اول سراغ آنها را میگرفتم
جواد را بغل میکردم و بالا و پایین
می انداختم و قربان صدقه اش میرفتم کارهایش شیرین بود. دست هایش را به صورتم میکشید و به ریشهایم ور میرفت. می خواست لپم را بکشد، نمی توانست. نمی دانم چند نفر لپ هایش را کشیده بودند که یاد گرفته بود.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله والضحی ... قسم به روزهای روشن.
#بسم_الله
فَنَفَخْنَا فِيهِ مِنْ رُوحِنَا
تحریم/۱۲