📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_67
« همسر »
همین طور که او حرف می زد ، اشک های من بی اختیار داشت می ریخت پایین .
گفت همین جا هم به من قول بده من که رفتم ، بی قراری نکنی . فکرش را هم نکن که من دارم می روم شهید بشوم . من شهید شدنی نیستم . من هنوز توی این دنیا خیلی دل بستگی دارم . من هنوز از شما و فاطمه دل نکنده ام . همین ها هم نمی گذارند شهید بشوم . مطمئن باش .
گفتم این چه حرفی است که می زنی؟
گفت مگر شما حضرت زینب (س) را دوست نداری؟ مگر زیارت عاشورا نمی خوانی ؟ به خاطر مصیبت های حضرت زینب (س) گریه نمی کنی؟
گفتم قبول ، ولی خب دلم برایت تنگ می شود . گفت من به شما قول می دهم یک ماه دیگر اینجا باشم . آن روز به حرف های الان و گریه هات می خندیم .
این قدر گفت و گفت تا بلاخره لبخند را روی لب من دید . انگار آرام شد .
گفت من لیاقت شهادت را ندارم ، ولی جان می دهم برای جهاد . خیلی کار ها از دستم بر می آید . شما هم به خاطر صبری که می کنی ، توی جهاد من شریکی .
توی خلوت خودم به حرف هایش فکر می کردم . خوشم می آمد که باور های خوبی دارد ؛ باور های مقدس . خوشم می آمد که برای باور هایش تلاش می کند ؛ باور هایی که با اعتقادات خودم یکسان بود .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
♥️امام حسن عليه السلام :
مَن عَدَّدَ نِعَمَهُ ، مَحَقَ كَرَمَهُ ؛
🌺هر كس احسان هاى خود را برشمرد ، بخشندگى خود را تباه كرده است .
📝همان ، ج 74 ، ص 417 .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا رَاغِبُونَ ﻣﺎ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭﻳﻢ.
#بسم_الله
{فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ}
خدا میدونست تو دلشون چه آشوبیه،
برای همین آرامش رو بهشون هدیه داد.
امروز سالروز شکست امریکا در طبس است
خدای ابابیل
خدای شن های طبس
خدای طوفان نوح
خدای نیل و عصای موسی...
خدای ما هم هست
اَللّهُمَّ اِنّا نَشْکوُ اِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَالِهِ
خدایا ما به تو شکایت کنیم از نبودن پیامبرمان که درودهاى تو بر او و آلش باد
وَغَیْبَهَ وَلِیِّنا وَکَثْرَهَ عَدُوِّنا وَقِلَّهَ عَدَدِنا وَشِدّهَ الْفِتَنِ بِنا وَتَظاهُرَ
و از غیبت مولایمان و از بسیارى دشمنان و کمى افرادمان و از سختى آشوبها و از کمک دادن اوضاع
دعا کنیم برای مظلومان جهان
مخصوصا مردم غزه
#وعده_صادق
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_68
« برادر »
بعد ها من وارد سپاه شدم . دلم می خواست بروم دانشگاه افسری ؛ اما رفتم سربازی و از همان جا ادامه دادم و درجه دار شدم .
سپاهی شدن توی خانواده ما شغل آشنایی است . غیر از جواد ، دو تا از دایی هایم و چند تای دیگر از اقوام سپاهی بودند . وقتی ازدواج کردم ، قرار شد من هم بروم طبقه بالای خانه جواد را بسازم و نزدیکشان زندگی کنیم .
مهم ترین درگیری که این سال های آخر با هم داشتیم ، سرِ رفتن به سوریه بود . هر دو سپاهی بودیم . من خودم با خودم درگیر بودم : این لباس شهداست . لباس بچه های جنگ است . لباس مقدسی است . حالا آیا من عرضه و لیاقت پوشیدنش را دارم ؟!
دل و جرئتش را دارم یا نه؟! باید جایی که جنگ جدی تر بود ، خودم را محک می زدم .
اینکه پاسدار اسلامم ، توانش را هم دارم یا نه ؟! این را هم از جواد یاد گرفته بودم که اسلام مرز و جغرافیا ندارد . پس اگر لازم است سوریه هم بروم ، برای پاسداری از اسلام باید بروم .
این شد که بدون اینکه به جواد خبر بدهم ، رفتم برای اعزام به سوریه ثبت نام کردم .
چند وقت بعد و توی دل نگرانی دوره آموزشی ، دیدم جواد هم دارد برای آموزش تخصصی می آید .
اینجا کمی با هم قاطی کردیم .
من می گفتم صبر کن اول من بروم ، بعد شما برو . جواد هم اول می گفت اصلا چه کار به کار همدیگر داریم ؟ داریم مسیرمان را می رویم . حالا اگر شد ، هر دو می رویم .
گفتم می دانی که نمی شود . نمی گذراند هر دو برویم .
گفت خب پس من اول می روم . بعد که برگشتم ، تو برو .
اینجا کمی از دست همدیگر دل خور شدیم . به خصوص چون جواد ارتباطاتش هم زیاد بود ، رفت با مسئول اعزام صحبت کرد تا اسم من را از لیست اولویت در بیاورند . این میان ، هر دو یک جور هایی تلاش می کردیم که از همدیگر مراقبت کنیم .
آن روز ها ، زانوی جواد خیلی درد می کرد . حتی نمی توانست درست راه برود . پایش را روی زمین می کشید و راه می رفت . من همین را بهانه کردم که تو با این پا نمی توانی نیروی رزمی بشوی . تازه سربار بقیه هم می شوی .
بگذار اول من بروم . تو این دوره را بمان ایران و برو پایت را معالجه کن . با دوره بعدی برو .
نگو که یک فیزیوتراپ آشنا پیدا کرده بود و هر روز می رفت فیزیوتراپی تا پایش زودتر خوب بشود و بتواند اعزام بشود .
من هم دیدم چاره دیگری ندارم . روز های آخر رفتم زیرآبش را بزنم . مسئول اعزام نیرو را می شناختم .
رفتم گفتم این جواد که پایش سالم نیست . برای چه می خواهید اعزامش کنید؟
مجبورش کنید بماند ایران و برود پایش را معالجه کند .
گفت پس خبر نداری ! رفته پایش را معالجه کرده و همین یکی دو روز دیگر اعزام می شود .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
✨اَلْمُؤْمِنُ أَعْظَمُ حُرْمَةً مِنَ اَلْڪَعْبَةِ
+ آبروی مومن حرم است
کاش همگی مدافعحرم باشیم...