📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_73
« برادر »
ده روز بعد ، جواد خبر داد که دوباره نیرو می خواهند . من هم اعزام شدم . به خانواده گفتم حالا که دارید دوری می کشید ، یک بار هم دوری هر دویمان را بچشید .
من هم رفتم منطقه الحاضر . ظاهرا یکی از بچه ها از قبل بهش خبر داده بود که من هم دارم می روم پیششان .
وقتی رفتم ، خیلی شاد و خندان از من استقبال کرد و گفت بروم اتاقشان . یک اتاق بیست متری بود و دوازده نفر نیرو . جا هم خیلی نداشتند ؛ ولی جواد من را برد بین خودشان .
بیشترشان بچه های شهرمان بودند و چندتایی دیگر که یکی شان شهید شاهسنایی بود .
چند وقتی آنجا بودیم . یکی دو بار قرار بود عملیات کنیم ؛ اما لغو شد . تا اینکه قرار شد بزنیم به شهر خلصه . هر دومان توی یک گروهان بودیم . جواد همه مان را یک جا جمع کرده بود . توی عملیات ، شهر خلصه آزاد شد و قرار شد عملیات را به سمت روستای حمره ادامه بدهیم .
بین روستای حمره و شهر خلصه ، دشت بازی بود که از وسطش جاده رد می شد . جاده کمی از سطح زمین بالا تر بود . یک تیم شناسایی رفتند سمت حمره . یکی از دوستانمان به اسم یاسر ، آن جلو تیر خورد . توی بی سیم اعلام شد که یاسر تیر خورده . جواد با یکی دو نفر از بچه ها رفتند جلو که به یاسر کمک کنند . جواد می خواست به یاسر نزدیک شود که تیر خورد .
می گفت یکهو انگار یکی با لگد زده باشد به پایم ، رانم داغ شد و افتادم .
دست کشیده بود و پایش خونی است . تیر به رانش وارد شده بود و رفته بود بیرون ؛ بدون اینکه به استخوان پایش آسیبی برسد .
منتظر بودیم که توی بی سیم خبر دادند مرتضی زارع هم شهید شد . ظاهراً اول رفته بود بالای سر جواد ، اما جواد بهش گفته که برو سراغ یاسر . بیست دقیقه است تیر خورده و او بیشتر به کمک احتیاج دارد . مرتضی زارع رفته بود بالای سر یاسر . در حال در آوردن کوله پشتی اش بود که تیر خورده بود و افتاده بود روی سینه یاسر .
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ
#بسم_الله
وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ
بهش میگن بیتقوایی نکن بهش برمیخوره.
حاج اسماعیل دولابی
دعا بکن ؛
ولی اگر اجابت نشد ،
با خدا دعوا نکن ؛
میانه ات با خدا به هم نخورد ؛
چون تو جاهلی و او عالم و خبیر
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🌷دوستان ظاهری تو سختی ها خودشون رو لو میدن
💐🍃💐🍃💐🍃
🍃
❤️امیرالمومنین علی علیهالسلام
💖در تنگى و سختى است كه محبت راستين آشكار مى شود.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
43.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 فیلم کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار معلمان. ۱۴۰۳/۲/۱۲
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_74
« همسر»
یک شب خواب دیدم آقا جواد صدایم میکند.
با نگرانی التماس میکرد خانم پایم دارد قطع میشود.
جیغ زدم.
این قدر جیغ زدم که از صدای جیغ خودم از خواب پریدم.
نفسم بالا نمیآمد. این چه خوابی بود؟
نگاه کردم ببینم فاطمه بیدار نشده باشد. خواب بود، کاش بیدار شده بود.
کاش یکی بود که باهاش حرف بزنم.
کاش یکی بود که بغلش کنم و گریه کنم. دیگر نمیشد بخوابم.
نکند بخوابم و بقیۀ خواب را ببینم؟
روز بعد تا شب دل شوره داشتم.
تا شب هی صدقه دادم و هی نذرهای قبلی ام را به نیت سلامتی آقاجواد بیشتر کردم.
شب زنگ زد. انگار بار سنگینی که به سینه ام فشار می آورد، از روی سینه ام برداشته شد.
هی میگفتم خوبی؟ سالمی؟
میخندید که مگر صدایم را نمی شنوی؟ یعنی خوبم دیگر .
چیزی از خواب برایش نگفتم.
او هم برای چندمین بار گفت که ،
خیالت راحت برای من اتفاقی نمیافتد.
گفت او هم با شنیدن صدای من انرژی گرفته.
بعدها که برگشت، برایم گفت وقتی تیر خوردم، شما و فاطمه آمدید جلوی چشمم و به شماها فکر کردم.
همین باعث شد شهید نشوم.
گفتم خب امیدوار شدم .گفت چطور؟ گفتم چون نمیتوانی به ما فکر نکنی پس هیچ وقت شهید نمی شوی.
کمی مکث کرد. شاید تردید داشت حرفش را بزند.
گفت دل بستگی مال همه است. همه به چیزهایی توی دنیا دل بستگی دارند.
ان شاء الله آن موقع چیزی بهتر و بالاتر
را نشانمان میدهند و آرام میشویم و دل میکنیم....
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii