📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_83
«مادر»
بچه ها آمده بودند خانه و من هنوز جرئت نمیکردم درباره مجروحیتشان سؤال کنم. تا اینکه چند روز بعد جواد صدایم زد. گفت ننه ، بیا جایی را که تیر خورده ببین. خندیدم که مگر تیر خورده بودی؟ گفت برای همین میگویم بیا ببین که اگر بعد چیزی شنیدی، فکر نکنی پاهایم قطع شده.
یکی دو روز قبلش، چیزهایی از زخمی شدنش فهمیده بودم.
یعنی پارچه ای داشتیم که قدیمها باهاش زیر شلواری می دوختند.
این پارچه را جواد دید و گیر داد که برایش زیر شلواری بدوزم.
بعد هم لباس را برداشت و با خودش برد سوریه .
میگفت این لباس را خیلی دوست دارد بعد از برگشتنش، رفته بودم خانه شان دیدم شلوار روی بند رخت پهن شده یک پاچه اش هم پاره و ریش ریش شده.
گفتم حالا این هم تحفه است که جواد برداشته از آنجا سوغات آورده؟
دلم ریخته بود پایین؛ اما میخواستم حرف را بکشانم یک جای دیگر خانمش گفت از بس این لباس را دوست دارد.
بعدها که دوستانش می آمدند خانه مان ماجرای مجروحیتش را برایشان تعریف میکرد: توی بیمارستان دکتر آمد پاچه شلوارم را جر بدهد شلوار نظامی ام را پاره کرد؛ اما تا خواست دست بزند به زیر شلواری ام ،گفتم نه آقای دکتر این را پاره نکنی ها! این زیر شلواری را ننه ام برایم دوخته .
همین طوری نگهش دار دکتر از خنده مرده بود.
زخم پایش را که دیدم دلم ریخت.
شاید کمی چشمم هم تر شد .
جواد اما این قدر حرف زد تا زخم را فراموش کنم :
ننه این زخم که چیزی نیست تیر از توی گوشت پایم رد شده .
خدا خیلی دوستم داشته .
خدا می خواسته من را برای شماها نگه دارد؛ وگرنه این لامذهبها با تفنگ دوربین دار می زنند و تیرشان را هدر نمیدهند.
دقیق میزنند به پیشانی یا توی سینه؛
ولی اگر خدا نخواهد هیچ طوری نمیشود. از پیش جواد بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه که اشکم را نبیند که شکستن مادرش را نبیند.
که مبادا یک وقتی توی مبارزه اش بخواهد مراعات من را بکند .
بعدها اگر جایی کسی به جواد میگفت جانباز، تند میشد که جانباز کدام است؟ فقط یک خراش جزیی بود حالا کو تا ما لایق جانبازی شویم...
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
#بسم_الله امضای خاص خدا پای اتفاقات زندگیمون
#بسم_الله
-وَ لَقَد نَعلَمُ اَنَّکَ یَضیقُ صَدرُکَ
بِما یَقُولُونَ..
+ما میدونیم که دلت میگیره به خاطر
حرف هایی که میزنن
"سر به سجده بگذار و خدا را تسبیح کن"
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 یه جایی خدا بهت میگه:..
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
شهادت میخوای بایدواسش تلاش کنی،
هرکار شهدا میکردن بشه عادتت . .
هرکار نمیکردن بشه
جز خط قرمزات !
'تلاش کن'
تا به مقصد برسی
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
شهادت میخوای بایدواسش تلاش کنی، هرکار شهدا میکردن بشه عادتت . . هرکار نمیکردن بشه جز خط قرمزات ! 'تل
-مشتریشھادتزیاده!
اماهرکسینمیتونههزینشروبپردازه..
بایدوسعتبرسهوگرنهنسیهنمیدن:)💔!'
#شهادت
.تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
🇮🇷شهید مدافع حرم جواد محمدی🇮🇷
❤️🩹...
خدایا
دردفاعازدینٺ
دویدم
جهیدم
خزیدم
گریسٺم
خندیدم
خنداندم
وگریاندم
افٺادم
وبلندشدم
ڪریمحبیب
بھڪَرَمٺدلبسٺھام
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii
📚 #دخترهاباباییاند
🖋به قلم بهزاددانشگر
#پارت_84
«برادر»
زمان مأموریتمان تمام شد و برگشتیم ایران بعد از آن باز ، میخواستیم برویم سوریه؛ اما چون داوطلب زیاد بود نوبت ما نمیشد این
شد که جواد یگانش را عوض کرد تا بتواند باز هم برود.
جواد همان روزهایی که ایران بود به شکل عجیب و غریبی کار می کرد.
صبح ها قبل از من میرفت شبها معمولاً خیلی دیر وقت میآمد آمدنش را از صدای موتورش میفهمیدم یک شب ساعت ۱۰ صدای موتورش آمد گفتم حتماً آمده خانه و کاری دارد و میرود. بعد دیدم صدای در خانه می.آید تعجب کردم شاید حتی نگرانش شدم توی راه پله ها صدایش زدم
گفتم ،داداش طوری شده؟ گفت .نه گفتم پس چرا زود آمدهای خانه؟! اگر توی میهمانیها حضور داشت بقیه تعجب میکردند خیلی وقتها شاممان را میخوردیم و جواد بعدش میآمد برای ،همین هر چقدر جایگاه شغلی اش را عوض میکرد کارش کمتر نمیشد همیشه کارش بیشتر بود. اصلاً خیلی از کارهایی که میکرد ربطی به شغلش نداشت یعنی وظیفه ای نداشت یا برایش پول نمیگرفت؛ اما نمیگفت به من چه
شانه اش را میداد زیر بار مسئولیت و میگفت من هستم.
تنها کانال رسمی #شهید_جواد_محمدی᯽ ⃟ ⃟
┄•୫❥ @shahid_javad_mohammadii