eitaa logo
كتابخانه ديجيتال (مجمع خادمين شهدا)
43 دنبال‌کننده
18 عکس
2 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(132) -بله طوری شد که تا شب بعد-شامگاه 11شهریور 1360-محمود شهبازی آنجا ماند و تا حوالی ساعت24:00 او و سایر بچه ها داشتند مجروحین و اجساد شهدا را به عقب منتقل می کردند. -در محور چپ جبهه ی سرپل ذهاب هم که قرار بود همزمان با شما،نیروهای سردار شهید محسن حاجی بابا عمل کنند،آیا آنها موفق بودند؟ -نه،بچه های محسن حاجی بابا شب حمله راه را گم کردند و اصلا به هدفشان نرسیدند.در مجموع،کل عملیات شهیدان رجایی و باهنر،یک عملیات ناموفق بود. -در جمع بندی دلایل ناکامی این عملیات،شما چه عواملی را مؤثرتر میدانید؟ -عامل یکم:لو رفتن عملیات توسط ستون پنجم عامل دوم:شتابزدگی در اجرای عملیات عامل سوم:عدم پشتیبانی و لجستیک عامل چهارم:کمبود شدید نیروی رزمی به علت همین نقایص و معضلات این عملیات نبردی ناموفق بود. -بعد از پایان عملیات نیروها را چطور به عقب آوردید؟ -مکافات داشتیم،در محور شیرین آب خیلی تلاش به خرج دادیم بچه ها را عقب بیاوریم،در محور قراویز بعضی از بچه های تحت امر علی رضا حاجی بابایی در منطقه دشمن مانده بودند که دو روز بعد توانستیم آنها را به عقب منتقل کنیم یعنی تا چهل و هشت ساعت بعد از خاتمه عملیات،در پشت خطوط دشمن مخفی شده بودند.چهار نفر هم اسیر شدند.(۱) -درخاتمه ی حمله شهبازی پیش شما ماند؟ -نه،بعد از پایان عملیات،دو سه روزی ماند و روز سوم جلسه ای برای بررسی علل ناکامی عملیات با ما برگزار کرد،در خاتمه ی همین جلسه بود که شهبازی به همدان مراجعت کرد. حدود ده روز بعد از مراجعت شهبازی،بنده هم به همدان برگشتم.اواخر شهریور1360بود،آنجا برای سرکشی به خانواده های شهیدان،این عملیات-خصوصا شهدایی که اجسادشان در منطقه دشمن جامانده بود-برنامه ریزی کردیم و7 به ملاقاتشان رفتیم،آخر 59شهید در آن حمله داده بودیم. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱.اسامی آن چهار اسیر عبارت بود از:حسین رضایی،علی صادقیان،رضا شریفی راد و محمد رضا زهرایی پاک. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه205
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(133) -شهادت بچه ها بر روحیه ی شهبازی تا چه حد مؤثر بود؟ -خیلی!واقعا آن روزها محمود به شدت ناراحت و افسرده شده بود.ناکامی در آن عملیات به قدری او را متأثر کرد که تمام دوستان در سپاه همدان متفق شدند،به هر طریق ممکن او را از آن حالت افسردگی بیرون بیاورند و به او روحیه بدهند. البته می دانستیم که محمود در این ناراحتی،محق است.بعد از آن همه برنامه ریزی و شناسایی های دقیق،نه تنها او بلکه ما هم ابداً توقع نداشتیم این عملیات چنان فرجام تلخی در پی داشته باشد.دادن 59 شهید در یک حمله هم،خب تا آن موقع در استان همدان بی سابقه بود. -وقتی که محمود شهبازی مطلع شد برکنار از کمبودها و کسری های موجود در منطقه،این عملیات از قبل لو رفته بود،چه واکنشی نشان داد؟ -یادم هست در جلسه ی شورای پاسداران سپاه همدان،شهبازی به آن عنصر خائن یا آقای ایکس اشاره داشت و گفته بود راستش من از همان ابتدا که وارد سپاه همدان شدم دلم با او صاف نبود،اما چون مدرک و حجتی نداشتم،به خودم اجازهع نمیدادم علیه او موضع گیری کنم. از طرفی خدا را شکر میکرد که این عنصر خائن رسوا شده و از طرفی هم به نماینده ی خودش در کمیسیون تصفیه سپاه همدان می گفت:آقای چلویی،شما کوتاهی کردی،وظیفه ی شما بود که در کمیسیون روی اشخاصی مثل ایکس کار میکردید و ته توی مطلب او را در می آوردید،آقای چلویی هم در جواب گفته بود:آقاجان شما بایستی مقدورات ما را هم در نظر بگیرید.من برای شناسایی و کشف عناصر نفوذی در سپاه دست و بالم خالی بوده،از کدام سیستم مناسب و افراد آموزش دیده ای برخوردار بودم که آنها را مورد استفاده قرار ندادم؟حتی شهبازی به مسئول واحد اطلاعات آقای محمد نوری گفته بود:شما بعد از این بایستی حسابی چشم و گوشتان را باز کنید،مراقب بچه های سپاه باشید تا ما دیگر در سپاه استان موردی مثل آن خائن از خدا بی خبر نداشته باشیم. -برای رفع افسردگی روحی شهبازی چکار کردید؟در هر صورت او فرمانده تان بود. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه206
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق سردار شهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(134) محمود در غم آن بچٓه ها مثل پدرفرزندمرده، گریه می کرد و اشک میریخت . البته اندوه و افسرده گی خودش را درجمع بروز نمیداد. تا اینکه دوستان خبررا به آقای جعفری رساندند .آقای جعفری که روزها معاونت اداره کل آموزش وپرورش استان را بر عهده داشت. انسان بسیارفاضل ،باسواد وملایی است. ایشان از سالهای پیش از انقلاب، درمحافل مذهبی همدان، مدرس معارف اسلامی بود و بعد از انقلاب هم در واحد عقیدتی سپاه تدریس میکرد .خلاصه ،آقای جعفری از شهبازی دعوت کرد به خانه اش بیاید . شبی به اتفاق محمود به منزل آقای جعفری رفتیم، به محض اینکه دورهم نشستیم ،آقای جعفری شروع کرد به صحبت با محمود. مدام دوستانه و صمیمی به او گوشه میزد ومیگفت: آقای شهبازی، برادرمن ،شما درفلان جلسه سپاه استان ،ازفلان خطبه ی حضرت امیرالمومنین علیه السلام برای مادرباره ی شأن ومقام صابرین به تفصیل صحبت کردید. چندین حدیث از سایر ائمه معصومین علیه السلام دراین باره گفتید، یادتان هست؟ درجلسه دیگر از آیات قران درباری ضرورت مأیوس نشدن مومنین صحبت داشتید، حالا چه شده ؟کو؟چراخودتان اینطورشده اید؟ یاران امام حسین علیه السلام درروز عاشورا، باآن که پشت سرهم شهید میدادند، شاداب تر از قبل به رزم ادامه میدادند، حالا چزا خودتون این طور شده اید؟ صحبت های آن شب آقای جعفری، روی روحیه ی شهبازی تاثیرگذاشت. در حاشیه این راهم اعتراف کنم؛ روحیه خودمن هم دست کنی ازشهبازی نداشت، بشتر سعی میکردم کاری کنم تا محمود از ان وضعیت وخیم روحی خارج بشود.صحبت های آقای جعفری درباز سازی روحی شهبازی تا حدودی موثربود. آیا درمنطقه سرپل ذهاب دشمن دیگر تحریکی انجام نداد؟ چرا .درپایان عملیات۱۱‌شهریور،دشمن پاتکی دزمنطقه انجام داد وتا تنگه ی قراویزنیروهایش راجلوکشید،منتها با مقاومت بچه های ما ،ناچار شد عقب بکشدوپاتک دشمن ناکام ماند. خودتان هم گفتید از ناکامی عملیان 11شهریور متاثرشده بودی . خب ،درآن زمان که عرصه از هرطرف برما تنگ بود،شهید شدن ۵۹نفراز بچه ها ضربه سنگینی محسوب میشد .طوری شد که خودم تا چند روزبعد از عملیات، جرأت نمیکردم به همدان برگردم. خجالت میکشیدم دوباره درشهر افتابی خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 207
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ، سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(135) بشوم. خودم را شماتت میکردم . حالایک موردی به خاطرم آمد که بد نیست آن را همین جا باز گوکنم: دربین شهدای آن حمله، برادری داشتیم به اسم سیّد جواد موسوی. بچّه سیٌد بود وخیلی با صفا.وقتی شهید شد ،جسدش ان جلوماند.البته سعی کردم جسدش را به عقب بیاورم . به همین خاطر ،همراه یکی از دوستان به اسم اقای اصلیان رفتیم جلو ،منتها دشمن روی منطقه اشراف دید و تیرداشت. کلوله ی خمپاره ای کنارمان منفجرشد که براثر اصابت ترکش آن، یکی از انگشتان آقای اصلیان قطع شد. دیدیم جلوتر نمیشودرفت و برگشتیم عقب . بعدکه به همدان آمدیم ،قرارشد برای دیدار با خانواده های شهدا عملیات ۱۱شهریور به خانه هایشان برویم. از جمله یکی هم خانواده همین شهید سیّد جوادموسوی بودند که محل سکونتشان ،شهرستان مریانج بود . پدرشهید موسوی قصاب است .درمحله شان خیلی معروف بود .حتی بعضی ها به ما میگقتند خدانکند کسی باآقای موسوی درگیربشود، چون برای او کشتن آدمیزاد با کشتن گوسفند هیچ فرقی ندارد! ازاین جور حرف های عجیب وغریب خیلی درباره اش شنیده بودیم ! به بنده میگفتند :اقای همدانی !کافیست بروی جلوی خانه آن ها؛ رفتن همان ونفله شدن همان !آقای موسوی کارد قصابی اش رامی آورد وشکم نو را سفره میکند! مریانجی هاهم هم که از قدیم معروفند به قمه زنی . واکنش شما چه بود؟ طبیعی است .خیلی خوف کرده بودم. منتها دیدکه نمیشود به خانه سایر شهدا بروم ،اما به خانه این شهید نروم. ازآن طرف، محمود شهبازی وقتی فهمیدمیخواهم به منزل اقای موسوی بروم، حدود هفت_ هشت نفراز بچه های سپاه همدان، از جمله شهید عزیمان شکری موحدوحبیب مظاهری را مأمور کرد در سفر به مریانج ،مراهمراهی کنند . بنده گفتم: ای اقا چه اشکالی دارد؟پدرشهید است و د‌اغ دیده، داغ جوانی به آن رعنایی. بگذارید مرا بزند، حق دارد.با رسیدن به مریانج، ابتدا به خانه دو شهید رفتیم و بعد، اوایل شب بودکه وارد منزل شهید موسوی شدیم .خدارا گواه میگیرم به محض ورود به خانه. اقای موسوی جلو آمد وپیشانی یک یک مارابوسید. حالا بازدلها قرارنداشتند. بچه ها میگفتند :باید دید اخر عاقبت این دیدار چه میشود؟ بعید نیست این بنده خدا یک دفعه ای جوش بیاورد ودرآن صورت... خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه208
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(136) مگر خدا به فریادمان برسد! من نشستم خیلی شمرده، گزارشی درباره ی مراحل آماده سازی واجرای عملیات، روحیات بچه رزمنده ها وموقعیت دشمن، به پدرشهید موسوی ارائه دادم . ازایثارهاو فداکاری های بچه ها درجریان شناسایی ها وعملیات برایش چندخاطره تعریف کردم. و درآخر هم به خاطره ای که از فرزند شهیدش درشب حمله داشتم اشاره کردم و گفتم : اقای موسوی ! عصرروزی که شب آن میخواستیم حمله کنیم ، درپادگان شام را زودترتوزیع می کردند .من به سیّددجواد و دوستان اوگفتم: برادرهاشام چلومرغ است ، زودتر بخورید چون میخواهیم برویم عملیات . این ها داشتند باشورو شوق وسایل شان راجمع وجور میکردند وتفنگ های شان را پاک میکردند. از آن جارفتم ووقتی دوباره برگشتم ،دیدم هیچ کدام دست به غذا نبرده است . پرسیدم :چرا شام نمی خورند؟ دیراست میخاهیم برویم . سیّد جوادوان دودوستش درجواب من گفتند: بردارهمدانی ،قراراست ظهر فردا ،یک غذای محشری به مابدهند . خدارا گواه میگیرم این عین جوابی بود که آن سه جوان مرد ،به بنده دادند. هیچکدام آن شب غذا نخوردن و رفتند برای عملیات .حالا من درآن موقعیت، اصلا متوجه نشده بودم اینها دارندچه میگویند. روز یازدهم شهریور، هرسه نفر پیش ازاذان ظهر شهید شدند. من همین خاطره را برای پدرشهیدموسوی گفتم. عموی شهیدهم که کنارایشان نشسته بودپرسید: برادر همدانی! آیا نمی شد جنازه های برادرزاده ی من را به عقب بیاورید؟! بنده گفتم : که من وبرادر اصلیان رفتیم که جنازه شهید را به عقب بیاوریم، ولی خمپاره دشمن آمد و ترکش آن ، انگشت اصلیان را قطع کرد. دفعتاً دیدم رنگ به صورت پدرشهید نمانده. فهمیدم ان عصبانیتی که منتظرش بودیم ، به ایشان مستولی شده .ناگهان روکرد به برادرخودش و با خشم و پرخاش گفت : هیچ معلوم است توچه میگویی؟ بعدهم رو به ما ادامه دارد : انگشت آن جوان با کدام حجت قطع شد؟ چرارفتید؟مگرانسان وقتی درراه خدا قربانی ای میدهد ، چیزی ازان رابرای خودش برمی دارد؟قربانی را باید دربست بدهی به پیشگاه خدا! خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 209
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(137) آقا مارا میبنی ؟‌خیال می کردیم ایشان اگر این موضوع را بشنود، مارا تکه تکه می کند، در عوض میدیدم اینطور با صلابت ومحکم دارد برادرش را سرزنش می کنـد! بعد هم به اوگفت: آیا تومسلمانی؟ چی داری میگویی؟ به خاطر جنازه بچّه ام، یک جوان ناقص شده ! قربانی بوده که آن را درراه خدادادم . حتی اگرالان جسداورابیاورند، نمیخواهم. اورا به راه خدادادم. آقا ، ازهمان جا بودکه فهمیدم این مردم راباید ازنوشناخت، این مردم شهیدکه میدهند، عوض آنکه مایوس و دلمرده بشوند ، خودشان میشوند علمدار استقامت برای سایرین . خداوند عجیب با شهادت بچه ها ، نفوس و قلوب خانواده های ان هارا منقلب می کرد. ازاین موارد تا دلتان بخواهد سراغ دارم. پدرخانم برادرم درمحله بیسیم نجف آبادتهران سکونت دارد . ایشان یک فرزند پسربیشترنداشت که درهمین لشکر ۲۷محمد رسول الله بسیجی بود ودرعملیات آزادسازی مهران_ نبرد کر بلای ۱-به شهادت رسید. این آقا با کلی نذرو نیاز آن بچه راازخدا گرفت . سه فرزند دختردارد وتنها پسرش همین بچٓه بودکه اسم اورا گذاشت رضا. بعد که این پسربه جبهه رفت، ماتوی فامیل می گفتیم: اگر رضا شهید بشود، پدرش جابه جا ، می میرد! اما ...بعد از شهادت رضا همین پدر، خیلی بزرگوارانه با فقدان تنها پسر دلبند خودش کنارآمد. طوری شد که همه فامیل و آشنا ها، حیران مانده بودیم. بعداز خاتمه ی جنگ، حضرت آیه الله خامنه ای یک باردر دوره رهبری شان، بدون اعلام قبلی ، به منزل ایشان تشریف اورد وازاین خانواده خیلی تفقد کرد .خانه کوچک وچهل_ پنجاه متری این خانواده هنوزهم دربیسیم نجف آباد است. دررابطه با شهدای عملیات یازدم شهریورمطالب ناگفته ای باقی مانده؟ ناگفته هابسیارند ،امامجال ما کم است. منتها پیشنهادمیکنم درزمان تدوین این صحبت ها ، اسامی متبرک آن ۵۹شهیدمظلوم عملیات یازدهم شهریوررا_ ولو با حرف ریز درپا نوشت ذکرکنید. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 210
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(138) بعدازخاتمه ی عملیات یازدهم شهریور، کلًا چه مدت درهمدان ماندید و به فاصله ی چندروزبعد بودت که به جبهه ی سرپل ذهاب مراجعت کردید؟ تا انجایی که به خاطردارم، اقامت من درهمدان، چندان به درازا نکشید .خب ، مسئولیت فرماندهی نیروهای محورمیانی جبهه سرپل ذهاب رابه عهده داشتم، لذا ، ضرورت ایجاب میکرد تا هرچه زودتر به منطقه برگردم .البته در همان مدت حضورم درهمدان، به فکر تقویت نیروهای محورمان بودم .چه اینکه برای جذب نیروهای رزمی داوطلب فراخوانی داشتیم، که بحمدالله ازاین فراخوان سپاه استقبال خوبی هم به عمل امد. ظرف آن مدت، با منطقه هم ارتباط داشتید؟ بله. دایم با بچّه های جبهه درتماس تلفنی بودیم.علاوه برآن ، خودم درجهت تشویق نیروهای مردمی برای شرکت درجبهه ونبرد با دشمن فعالیت میکردم . یکیٰ _ دو نوبت به محل اعزام نیروهای سپاه همدان رفتم و برای آن نیروهای داوطلب سخنرانی کردم. تنوع آن نیروهای داوطلب از حیث اقلیمی و تیپ های اجتماعی به چه صورت بود؟ عمده نیروها، جوانهای داوطلب اعزامی از روستاهای استان همدان بودند. مشخصاًنیروهایی از کبودر اهنگ و بهار. از آنجا که فصل درو داشت محصول دراستان به پایان رسیده بود، این نیروهای زحمت کش روستایی بااستفاده از فراغت پایان فصل درو ، کمر همت بستند آمدند ثبت نام کردند تا به جبهه اعزام بـشوند. دست های برکت افرین مردانه ای که چندروز قبل، داس ودستغاله رابه زمین گذاشته بودند، حالا داشتند قبضه های تفنگ را درمشت می فشردند . تعداد این نیروهای مردمی چند نفربودند؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۱چند سال بعد این مکان توسط جت های جنگنده بمب افکن نیروی هوایی ارتش متجاوز عراق مورد حمله قرارگرفت وبشدت انجارا بمباران کردند. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 215
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(139) -حدود 500 نفر. -پاسداران ذخیره سپاه استان بودند یا نیروی بسیجی؟ -نه دیگر،چنان که گفتم،نیروهای بسیجی روستایی و شهرستانی استان همدان بودند.البته تا چند سال بعد،ما از نعمت حضور پاسداران ذخیره در سازمان تشکیلات سپاه استان برخوردار بودیم،حتی در زمانی که قرار شد تیپ انصار الحسین تشکیل شود باز هم پاسداران ذخیره را داشتیم که تعدادی از آنها ارتقاء پیدا کردند و به عضویت دائمی سپاه در آمدند و شدند پاسدار کادر و رسمی. -تمام آن 500 نیروی بسیجی سرپل ذهاب اعزام شدند؟ -خیر 300 نفر به مناطق عملیاتی کردستان اعزام شدند و 200 نفر باقیمانده را فرستادیم به جبهه ی سرپل ذهاب،آخر آن روزها ما در کردستان هم محورهای فعالی را توسط نیروهای همدان اداره میکردیم،به عنوان مثال درمنطقه ی دیواندره،محوری را به سپاه همدان داده بودندکه مسئول آن محور،برادر خسرو صادقی بود.در قروه هم ما پایگاه داشتیم،فرمانده آن جا شهید یار محمدی بود.یار محمدی رزمنده بسیار شجاع،مؤمن و متعهدی بود از اهالی مریانج.حتی از مدت ها قبل از شروع تجاوز ارتش عراق،ما برای تقویت جبهه ی پاوه،به آن جا نیرو اعزام می کردیم و در مقطع شهریور 1360 این اعزام نیرو به پاوه کماکان ادامه داشت،عمده این نیروها،متشکل از عناصر فرهنگی استان همدان بودند که برای کار تبلیغی و فرهنگی رهسپار پاوه شدند. -خب در شهریور 1360 ناصر کاظمی فرماندهی سپاه شهرستان پاوه را به محمد ابراهیم همت واگذار کرد و خودش به حکم آقای بروجردی به سنندج رفت و فرماندهی سپاه استان کردستان را عهده دار شد،پس لابد با همت هم ارتباط داشتید،بله؟ -درست است،اصلا ما چندین بار با همت در جلسات سپاه منطقه هفت کشوری در کرمانشاه ملاقات کردیم،ضمن آنکه با ایشان ارتباط های متعددی هم داشتیم در آن جلسات سپاه منطقه هفت یادم هست،معمولا همت به همراه ناصر کاظمی شرکت میکرد،تا قبل از شهریور 1360 ناصر کاظمی علاوه بر تصدی فرمانداری شهرستان پاوه،مسئولیت فرماندهی سپاه این شهر را هم به عهده داشت.همت هم که از بهار 1359 به پاوه آمده بود،ابتدا مسئولیت واحد روابط عمومی سپاه آن جا را عهده دار خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه216
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(140) شد و چند ماه بعد،ناصر کاظمی مسئولیت معاونت عملیات سپاه پاوه را به او واگذار کرد. سایر فرماندهان شاخص مناطق سپاه در جبهه غرب که در آن جلسات ادواری سپاه کرمانشاه شرکت میکردند،عبارت بودند از آقایان:محمد کوثری،فرمانده سپاه شهرستان سومار،طهماسبی مسئول محور دالاهو و ریجاب و آقای حسین الله کرم فرمانده سپاه گیلان غرب. احمد متوسلیان را دیگر کمتر در آن جلسات میدیدیم.چون سپاه مریوان در حوزه سازمانی سپاه کردستان قرار داشت.احمد با ناصر کاظمی از زمستان 1358 در پاوه دوست و رفیق بود،لذا طبیعی بود که بیشتر به سنندج آمد و رفت داشته باشد،ما با آقای کرم الله ارتباط بیشتری داشتیم. -کل مدت حضورتان در همدان دو هفته شد؟ -نه،کمتر از دو هفته بود. -بعد از آن که مجددا مسئولیت فرماندهی محور میانی جبهه ی سرپل ذهاب را شما به عهده گرفتید چه کسی به جانشینی شما تعیین شد. -معاونت بنده را علی رضا حاجی بابایی عهده دار شد،مسئولیت معاونت عملیاتی محور میانی جبهه ی سر پل ذهاب را به برادرمان حبیب الله مظاهری محول کردیم.در ضمن برای عملیاتی که قصد داشتیم مجددا در منطقه اجرا کنیم،فرماندهی محور را هم به حبیب واگذار کردیم. -یعنی بعد از فائق آمدن بر لطمات روحی و عاطفی ناشی از ناکامی حمله ی یازدهم شهریور،به جبهه برگشتید و آستین ها را بالا زدید برای نبردی دیگر؟ -بله به محض مراجعت ما از همدان به منطقه،جلسه ای با حضورفرماندهان محورهای عملیاتی جبهه غرب در محل پادگان ابوذر برگزار شد،حضار آن جلسه عبارت بودند از: غلامعلی پیچک مسئول عملیات سپاه غرب کشور،جانشین ایشان،محسن حاجی بابا،بنده،سرهنگ محمود بدری،فرمانده تیپ 3 سرپل ذهاب لشکر81 زرهی ارتش و عده ای دیگر. -این اولین جلسه فرماندهان منطقه در پادگان ابوذر،بعد از ناکامی عملیات یازده شهریور بود؟ -خیر،تا آن زمان پیچک و سایر فرماندهان در غیاب ما،چند جلسه در پادگان ابوذر برگزار کرده بودند،منتها چون ما برای حل و فصل مسائل حاشیه ای مربوط به عملیات یازده شهریور به همدان رفته بودیم،در آن نشست ها حضور نداشتیم. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه217
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق ،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(141) -این که مجموعه ای 200 نفری از نیروهای مردمی با عنوان مشخص بسیجی برای اولین بار به سر پل ذهاب اعزام میشد برای شما لابد خیلی قابل توجه بوده،بله؟ -صد در صد البته بازهم باید متذکر این معنا بشوم که ما از محبت حضور نیروهای داوطلب مردمی در جبهه ی سرپل ذهاب،پیش تر هم برخوردار بودیم،درست است که ما به آنها میگفتیم پاسداران ذخیره،اما در واقع امر اینها همان بسیجی های استان همدان بودند.این اصطلاح پاسداران ذخیره را ما برای بسیجی های سپاه همدان باب کرده بودیم چه اینکه عمده نیروهای شرکت کننده در همان عملیات یازدهم شهریور،از بسیجی های استان بودند.به عنوان مثال شهید سید علی خوانساری که در همین عملیات حضور داشت و تصاویر جالبی هم با دوربین خودش از منطقه گرفت و در همین حمله هم به شهادت رسید.یکی از نیروهای بسیجی ما در سپاه همدان بود. -خوانساری فیلمبردار بود؟ -بله فیلم بردار بود و با دوربین سوپر8 فیلمبرداری میکرد.ما برای بسیجی هایمان که کارت شناسایی و عضویت صادر میکردیم،در آن کارت ها به جای بسیجی مینوشتیم پاسدار ذخیره. این لقب را ما رایج کرده بودیم.ولی این بچه ها از لحاظ ماهوی،واقعا بسیجی بودند.منتها چون در عملیات یازده شهریور حدود 500 نفر از نیروهای پاسدار ذخیره ما شهید شده بودند و الباقی نیروهای موجود در خط ما به علت استقرار چند ماهه در جبهه و شرکت در عملیات خسته و فرسوده شده بودند،لازم بود آنها را به عقب بکشیم و به مرخصی بفرستیم. طبعا همین جا بحث جایگزینی نیروهای فرسوده با نیروهای تازه نفس مطرح میشد. -پس میشود گفت آن 200بسیجی روستایی تازه نفس،نخستین نیروهای اعزامی به خط سرپل ذهاب بعد از عملیات یازدهم شهریور بودند؟ -نه!قبل از آن،در عملیات یازده شهریور درست در گرماگرم پیشروی ما در جاده قصر شیرین اتفاقی رخ داد که باعث شد جمعی از نیروهای مردمی،به صورت خودجوش خودشان را برسانند به منطقه،روز یازدهم شهریور،آقای فخرالدین حجازی برای سخنرانی به مسجدجامع همدان آمد.در اثناء سخنرانی یادداشتی به دست ایشان داده شد به این مضمون: خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه218
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(142) آقای حجازی بچه ها در جبهه ی غرب عملیات خودشان را آغاز کرده اند و دارند به سمت قصرشیرین اشغالی پیشروی میکنند. ایشان به محض قرائت این یادداشت،با همان جوش و خروش خاص خودش،حضار را مخاطب قرار میدهد و میگوید:ای مردم همدان!بچه های شما رفته اند که قصر شیرین را از نیروهای ارتش بعث کافر پس بگیرند.چه نشسته اید؟حالا که جای نشستن نیست!سریع خودتان را به غرب برسانید که بچه های شما نیرو لازم دارند! آقا،مردم را میگویی؟غوغا کردند!...[میخندد].... با هر وسیله ای که گیرشان آمد همان روز خودشان را به جبهه سرپل ذهاب رساندند.هیچ وقت فراموش نمیکنم،قاطی آنها،آقایی را دیدم که یک نان سنگک دستش گرفته دارد از اتوبوس پیاده میشود،رفتم جلو و از او پرسیدم این نان دیگر چیست شما با خودت آوردی؟ جواب داد رفته بودم مغازه نانوایی،تا برای نهار خانواده نان بگیرم که از مردم شنیدم عملیات شده و نیرو کم است،این بود که هول شدم و با همین نان پریدم توی اتوبوس در حال حرکت.آمدم این جا! بله آقا جان،ما به اتکای چنین مردمی بود که میجنگیدیم.همین نیروهای مردمی،با آمدنشان در آن شرایط دشوارجبهه،خیلی به ما کمک کردند....اما آن 200 نفر نیروی بسیجی که آمدند،ما توانستیم نیروهای خسته و فرسوده مان را آزاد کنیم و برای تجدید قوا به مرخصی بفرستیم. -پس معضل کمبود نیروی شما،نسبتا برطرف شده بود.می ماند بحث تجهیز و تسلیح این نیروها.در جلسات قبل،شما ضمن اشاره به شرایط وخیم لجستیکی جبهه غرب،اشاره داشتید به این که به هر سه نفر رزمنده،یک قبضه تفنگ میرسید،در آستانه رسیدن یکمین سالروز آغاز تهاجم دشمن،از حیث لجستیک و تسلیحات سبک در چه سطحی قرار داشتید؟ -وضعمان مقداری بهتر شده بود،ما در سپاه از بدو پیروزی انقلاب تا ماه های اول جنگ،از تفنگ ژ-3استفاده میکردیم. این اسلحه با ماهیت مأموریت های رزمی سپاه که عمدتا مبتنی بر شیوه های جنگ چریکی تعریف شده بود،سازگارخ نبود.بماند که اصولا تفنگ آلمانی ژ-3 ‌اسلحه خوش دستی نیست.علاوه بر سنگینی و ظرفیت کمتر خشاب آن نسبت به کلاشینکف،مدام نیاز به مراقبت و تنظیم دارد و الا بعد از شلیک سه چهار گلوله گیر میکند.باز و بست کردن آن هم خیلی وقت میگیرد. خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه219
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(143) در عوض تفنگ هجومی آ.کا.47 معروف به کلاشینکف اسلحه مطلوب و مناسبی برای ما محسوب میشد.سلاحی که در قیاس با ژ-3 به مراتب سبک تر و خوش دست تر است و با ظرفیت متغیر خشاب -از 30 و 40 تا 72 گلوله- در هر شرایط آب و هوایی به سهولت اجرای آتش میکند.اصولا گیر نمیکند و باز و بست کردن و تنظیف آن خیلی آسان است.در اواخر تابستان سال 1360 دیگر این تفنگ وارد سازمان رزم سپاه شده بود.البته نه نوع روسی و مرغوب آن،بلکه مدل تولید شده در کره شمالی ،که در قیاس با مدل روسی از کیفیت به مراتب نازل تری برخوردار بود. به عنوان مثال در مدل دارای قنداق ثابت روسی،قنداق،قبضه و روکش های فوقانی و تحتانی اسلحه از جنس چوب است.اما از نوع کره ای که خریداری شده بود،تمام این اجزا از جنس "باکالیت" و بسیار شکننده بود.طوری که بچه های ما به آن میگفتند اسلحه پلاستیکی....[میخندد].... در هر صورت دیگر کلاشینکف جای خودش را در سازمان رزم سپاه باز کرد.در قیاس با ژ-3 های بد قلق و مستعمل ما این تفنگ های آکبند که نایلون پیچ شده و در جعبه های چوبی،در خط مقدم تحویل میگرفتیم،موهبتی بودند.از لحاظ تیربار هم وضعمان بهتر شد.تیربارهای خوش دست گرینوف خریداری شده از کره شمالی،تیربارچی های بسیجی ما را نونوار کردند.در جبهه ی میانی سرپل،واحد خمپاره انداز معروفمان دیگر سازمان یافته بود.مسئولیت این سازمان را برادر شهیدمان پرویز اسماعیلی عزت به عهده داشت که به اتفاق سایر دوستان،ادوات جبهه ما را اداره میکردند. -واحد ادوات شما کلاً چند نفر نیرو داشت؟ -در حدود سی نفر نیروی ثابت داشت. -این بچه ها را خودتان آموزش داده بودید؟ -تعدادی را خودم آموزش داده بودم،و سایرین را فرستاده بودیم پیش بچه های ارتش در پادگان ابوذر،دوره ی کار با انواع قبضه های خمپاره اند از،طرز کار با پلاتین برد و زاویه یاب ودیده بانی خمپاره انداز را دیده بودند. طوری شد،که در مناطق شاه نشین قراویز و جلوی تپه شهرک المهدی (عج) خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه 220
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(144) در کنار هر دیدبان ارتشی، یک دیدبان سپاهی داشتیم . چهره های شاخص این دیدبان ها عبارت بودند از :شهید علی رضا ترکمان و شهیدمحمد منوچهری با منوچهری که در بحث و گفت و گو خیلی آدم کنجکاوی بود خودمانی بودیم. خیلی بچه شجاع و زحمتکش و خوبی بود معروف ترین دیدبان جبهه غرب هم که قبلا از او یاد کردم ،حجت الاسلام محمد علی غفاری بود که طی عملیات یازدهم شهریور۱۳۶۰ در جبهه ی چپ سر پل ذهاب به شهادت رسید.بعد از ماجرای آن دیدبان نفوذی منافقین در دیدگاه بچه های ارتش،عملا دیدبانی منطقه را بچه های ما به عهده گرفتند. ⚪️یعنی عناصر دیدبانی ارتش دیگر به کارگیری نمی شدند؟ ◽️چرا!ولی دیگر از سرباز معمولی استفاده نمی کردند این بار دیدبان ها را از فیلترهای حفاظتی می گذراندند معمولا عناصر دیدبان ارتش از بین افسران وظیفه انتخاب و به کارگیری می شدند.این ها می آمدند در کنار دیدبان های ما .اسم کار به نام آن ها بود،دوربین از آن ها بود ولی بچه های ما دیدبانی می کردند. ⚪️از حیث تأمين مهمات هم چنین گشایشی در کارتان بوجود آمد؟ ◽️بله .دیگر مهمات مورد نیاز مان را بدون دردسر دریافت می کردیم . از لحاظ تأمين مهمات _برخلاف دوران تلخ حاکمیت بین صدر _ دیگر محدودیت نداشتیم. ⚪️از بابت اقلام مخابراتی چطور؟ خصوصاً بی سیم های سبک پی. آر_ ۷۷ و بی سیم فرماندهی محور وی .آر. سی _ ۴۶ و تلفن های قورباغه ای تأمين بودید؟ ◽️عرض می کنم: از حیث بی سیم مادر متکی بودیم به واحد مخابرات گردان. ۲۱۱ تیپ ۳ لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه به فرماندهی جناب سرگرد قبادی. یعنی خدمات بی سیم برد بلند و برقراری تماس با پادگان ابوذر را بچه های مخابرات گردان تحت فرماندهی آقای قبادی برای مان تأمين می کردند. عمده ی ارتباط های بی سیمی گروه های رزمی ما در منطقه متکی به بی سیم های پی. آر. سی _۷۷ بود که تعداد مکفی از این بی سیم ها در اختیار داشتیم. تلفن قورباغه ای هم به قدر کافی موجود بود. مسؤول این واحد ،مصطفی جوادی شعار بود. در حاشیه این _______________________________________________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه221
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردارشهید کتاب ؛مهتاب خین قسمت(145) نکته را هم باید عرض کنم که آن روزها براساس تدابیر محمود شهبازی روال رایج در سپاه استان همدان این بود که در بحث تدارکات و لجستیک اولویت با جبهه ی سر پل ذهاب بود برادرمان آقای امیر چلویی که عهده دار مسؤوليت واحد تدارکات سپاه همدان شد ملزومات لجستیکی ما را در ارتباط مستقیم با مسؤول واحد تدارکات کل سپاه آقای رفیق دوست تأمين می کرد و به جبهه می فرستاد. ⚪️نیروهای اعزامی سپاه همدان به جبهه را در کجا آموزش می دادید؟ ◻️در پادگان آموزشی ابوذر شهر همدان نیرو ها را در آن جا آموزش می دادند. البته با توجه به روابط خوبی که با کادرهای انقلابی تیپ ۳ لشکر ۱۶ زرهی ارتش در همدان از قبل از انقلاب داشتیم شماری از نیروهای ما در پادگان ارتش هم آموزش می دیدند طوری شد که وقتی در سال ۱۳۶۱ آمدیم و تیپ ۳۲ انصار الحسین را برای سپاه همدان راه اندازی کردیم بچه های زرهی این تیپ از قبل در پادگان ارتش دوره کار با تانک آمریکایی ام -۶۰ و نفر بر روسی بی . ام . پی را کاملاً فرا گرفته بودند . ⚪️واحد موتوری شما هم شکل گرفته بود دیگر ، بله؟ ◻️بله. آقای اکبر غمخوار.... ⚪️همین مدیر عامل سابق باشگاه ورزشی پرسپولیس را می گویید؟ ◻️بله. ایشان در آن روزها مسؤول واحد تدارکات سپاه منطقه هفت بود. خیلی به ما کمک کرد انواع جیپ ، تویوتا استیشن را دراختیارمان گذاشت. تا قبل از آن در بحث موتوری ، ما متکی بودیم به آن وانت سیمرغ که روز اول جنگ با آن به جبهه آمدیم و وانت مزدایی که آن بچه های آملی به سرپل ذهاب آوردند به علاوه ی یک دستگاه وانت سیمرغ که از طرف اداره ی کل کشاورزی استان همدان برایمان ماست اهدایی آورده بود. آن روزها به قدری از لحاظ خودرویی در مضیقه بودیم که وانت اداره کشاورزی را در منطقه نگه داشتیم و رسیدی هم به راننده اش دادیم ببرد برای مسؤولين اداره کشاورزی استان زا این مضمون: به علت نیاز شدید به خودرو در منطقه با کمال شرمندگی وانت شما را برای استفاده در جبهه های نبرد حق علیه باطل موقتاً ضبط کردیم. ان شا ءلله در اسرع وقت ، به ____________________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه222
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(146) محض برطرف شدن این نیاز، آن را عودت خواهیم داد! یک دستگاه وانت نیسان جونیور ۲۰۰۰ هم داشتیم. البته در اواخر تابستان سال ۱۳۶۰ با کمک آقای غمخوار به تدریج خودروهای مورد نیاز تأمين شد. مسؤول واحد موتوری ما هم شهید علی درویشی مروت بود. ⚪️جیپ هم تحویل گرفتید؟ ◽️بله، دو دستگاه جیپ برای حمل تفنگ ۱۰۶ تحویل گرفتیم. ⚪️از نوع جیپ آمریکایی میول بودند یا جیپ های مونتاژ ایران معروف به شهباز؟ ◽️جیپ شهباز. مسؤول قبضه های ۱۰۶ ماهم برادر غلام علی درویشی داراب بود. در آن روزها، در ادوات جبهه ی ما خمپاره اند از مسؤول جداگانه داشت، ۱۰۶ هم همین طور. برکنار از واحد موتوری، یک واحد قاطرچی!هم ایجاد شد. آمدند مسؤوليت پدافند در تپه ی ابوذر را هم به محور ما محول کردند. لذا به علت ناهمواری منطقه و عدم وجود جاده، برای انتقال آب ،غذا و مهمات و تردد نیروها در تپه ی ابوذر، ناچار شدیم از قاطر استفاده کنیم. ⚪️به قول معروف یک واحد قاطریزه بر وزن مکانیزه هم تشکیل دادید! ◽️[می خندد].... بله، مسؤوليت این واحد قاطریزه! را هم سپردیم به برادرمان جعفر.....- نام فامیلی اش را به خاطر ندارم. از آن جا که در منطقه کسی حاضر نبود مسؤوليت نگهداری از آن قاطرهای چموش را بپذیرد ، مانده بودیم با این قاطرها چکار کنیم. یادم هست این برادرمان پا پیش گذاشت و گفت: آقا جان ، ما برای خدمت به جبهه آمدیم، چه فرقی دارد آدم در جبهه ی اسلام تیر بارچی باشد یا قاطرچی؟ مهم خدمت است. بنده این مسؤوليت را قبول می کنم. از سربند همین ماجرا بود که بچه های بازیگوش و شوخ طبع خط، به او لقب دادند برادر قاطرچی! البته گفته باشم که جعفر، از آن بچه های مخلص جنگ بود. نفس خدمت و ادای تکلیف برابش مهم بود. زیاد توجهی به مطبوع بودن یا نبودن کاری که به او محول می شد نداشت. در واقع با این کار خودش، درس بزرگی به بچه ها داد: خودشکنی کردن، در حرف، زیاد مدعی داشت، اما در عمل، آدم هایی از این طراز کن بودند. ‌‌‌‌‌‌این رسم همیشه تاریخ بشریت است. جعفر بچه باسوادی بود. روحیه لطیف و عارفانه ای هم داشت. با این حال قلندرانه پا پیش گذاشت و این وظیفه _______________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه223
بسم الله الرحمن الرحیم خاطرات سراسر عشق،سردار شهید کتاب؛مهتاب خین قسمت(147) پردردسر و فاقد وجاهت را در جبهه به عهده گرفت. خیلی دلسوزانه کارش را انجام می داد. خودش بدن قاطرها را قشو می کشید، آن ها را نوازش می کرد، مدام نعل هایشان را وارسی می کرد گه اگر لق شده باشند ، آن ها را تعویض کند. حتی گاهی می دیدیم دارد با دست با آن ها علوفه می دهد. او هم با قاطرهایش درخط پدافندی سر پل ذهاب عالمی داشت. ⚪️خب بهتر است بپردازیم به یک سوال شکمی![خنده حضار].... وضعیت تعذیه بچه های شما به چه صورت بود؟ متکی به کمپوت و کنسروهای اهدایی بودید یا از غذای گرم هم استفاده می شد؟ اگر جواب مثبت است،آشپزخانه ثابت داشتید یا صحرایی؟! ◽️خدا خیرتان بدهد که این سؤال زیر بنایی! را پرسیدید....[می خندد]. اوایل که خورد و خوراک بچه ها عبارت بود از کنسرو و صیفی جات: مثل هندوانه و خربزه و گرمک و نان خشک. بعد که برادرمان غلام علی پیچک مسؤوليت واحد عملیات سپاه غرب کشور را به عهده گرفت، با مساعدت ایشان، وضعیت تغذیه نیروهای رزمنده بهبود چشمگیری پیدا کرد. ⚪️چطور؟ ◽️بعد از آن که پیچک یک بلوک ساختمانی کامل از پادگان ابوذر را به ما تحویل داد تا از آن به عنوان عقبه خودمان استفاده کنیم، با پیگیری پیچک چند باب آشپزخانه و حمام هم تحویل گرفتیم. مسؤوليت اداره ی حمام ما در پادگان ابوذر را، رزمنده ی مخلص ، برادرمان محمود تیماچی عهده دار بود. محمود بسیجی زحمتکشی بود که از روز اول جنگ به جبهه آمد و تا پایان دفاع ۸ ساله ، در جبهه ها ماند . از محروم ترین اقشار جامعه همدان برخاسته و به جبهه آمده بود. خیلی صبور ماند و زحمت کشید و کمترین منتی هم بر سر کسی نگذاشت. ⚪️آشپزخانه تان هم فعال شده بود دیگر؟ ◽️بله. بچه های این آشپزخانه معمولاً روزی یک وعده غذای گرم و یک وعده هم غذای حاضری تهیه می کردند که آن ها را با استفاده از وانت نیسان به شهرک المهدی( عج) می رساندند و بین بچه ها ی ما توزیع می شد. در هر وعده به طور میانگین برای حدود ۳۰۰ رزمنده، حاضر در جبهه ی میانی سر پل ذهاب، تدارک طبخ غذا را می دیدند. این تعداد را جمع بزنید به حدود شصت ، هفتاد نفری که معمولاً در خود پادگان ابوذر داشتیم. نیروهایی که برای استراحت ، استحمام و تجدید قوا به _______________________________ خاطرات سراسر عشق , شهیدحاج حسین همدانی :مهتاب خین کتابخانه (مجمع جهانی خادمین شهدا) http://eitaa.com/joinchat/1518075916C941fff5a2b صفحه224
✳️به مناسبت نهم دي ماه_ روزبصيرت 🔴خاطرات کف خیابان ستادبزن وبرقص توی ستاد موسوی (شهرما)شبها شلوغ می کردند،من هم می خواستم ببینم اوضاع چه خبره می رفتم انجا سرمی زدم، به انها می گفتم من هوادار موسوی هستم، یکی دوشب انجا ساکت وارام بود،فقط بزن وبرقص بود، اوضاع اخلاقی خیلی بی ریخت بود، ادم خجالت می کشید هفته اخر که درگیری ها شروع شد یک شب اونجا ایستاده بودم، دیدم یک پژو امد جلوستاد ایستاد خانم باحجابی بود بادخترش، شیشه ها بالا بود،یک دفعه بچه های ستاد موسوی ریختن بیرون، وشروع به فحش دادن به این خانم پژویی، خانم راننده شیشه را داد پایین، گفت، چرافحش می دیدید؟ رشته، کراهت داره،شما جوانید،بچه مسلمانید! انها باز ناسزا گفتن، درخترش هم شیشه را اورد پایین، که چیزی بگوبید، با مشت زدن توچشمش، من دیگه حقیقا ناراحت شدم،ازکروه دررفتم، وضارب را گرفتم ومحکم زدم، اعضا ستاد امدن چرا می زنی؟ نکنه از انقلابی ها هستید؟ گفتم نه بابا من خودم طرف دار موسوی ام! یک شال سبز هم بسته بودم کمرم، مال "کربلا "بود،نشانشان دادم وگفتم ببینید،ودوباره چند تا چک زدم توی گوش ضارب انها گفتن این خانمها حقشان است،کتک بخورند! گفتم یعنی چی حقشان هست! مردم همه جزماهستن فرقی نمی کند شبها اکثرا چون درگیری بود من می رفتم میدان راه اهن ومانع درگیری، می شدم، ولی انها نمی دانستند هدف من چیست! راوی:ن.ا.ث کتاب خرابکار اجاره ای، ص ۱۲ 📕كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي(حيدريون) _مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 ____________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴به مناسبت نهم دي ماه_روز بصيرت 📩خاطرات کف خیابان، 🚩صحنه ای کوچک از عاشورا، با همه بی لیاقتی که من دارم همیشه از خدا خواسته بودم، که خدایا اگر می شود صحنه کوچکی از واقعه را یا درخواب،یادربیداری،به من نشان بدهد سرظهر عاشورا،میدان انقلاب بودم تک وتنها فضای تهران انقدر غم زده بود،ودود وغبار گرفته بودکه حد وحساب نداشت، من انجام یک لحظه یا خواسته ام افتادم،انقدر می امد طرف بچه های نیرو انتظامی وبسیج که نگو، هئیت ها همه مشغول عزاداری بودن، از انجایی که می گویند گذشت زمان تکرار تاریخ است، واقعا همین بود،همه توی هئیت ها عزاداری می کردن سرظهر نماز می خواندند انوقت اینها(فتنه گران)مثل لشگر عمرسعد وشمر، عاشورا را سنگ باران می کردند،هلهله وشادی می کردند پای کوبی می کردند،،، ولی در نهایت حضرت اقا مثل همیشه حرف زیبا وقشنگی فرمود، قضایا واغتشاشات ۸۸انقلاب را کرد، حضرت امام (ره)چند تا پیش بینی داشت،بالای بیست تارا من خودم برای خودم مرور کردم،که تمام انها به واقعیت پیوست، حضرت اقا هم همینطور، اقا هم فرمود، از ان حزب اللهی هاست، ان شاالله، راوی:ر،ر 📗برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴به مناسبت نهم دي ماه_روز بصيرت 📩خاطرات کف خیابان، 🏴عزاداران حسيني را زدند!! روز عاشورا ، سر پل هوايي كريم خان درگيري شد . همان روز توي خيابان وليعصر ، روي پل را دود غليظي گرفته بود . اينها امدند يك بسيجي را هل دادند و از روي پل انداختند پايين!ريشش بلند بود ، از روي همان ريش شناسايي اش كردند و گفتند اين اقا بسيجيه!! پرتش كردن پايين ! اما شديدترين درگيري ، روز عاشورا ، ساعت ده صبح بود؛ در خيابان طالقاني. ما ساعت هشت و نيم _ نه بود رسيديم تهران . با قمه امده بودند ، اتش زده بودند و شلوغ كرده بودند.تو خيابان طالقاني جلو هيئت عزاداري درگيري ايجاد كرده بودند هيئت را بهم ريختن و حسينه را اتش زدند. همان وقت يك جمعيت هزار نفره موتوري ، از بچه هاي بسيج امدند.درگيري روز عاشورا تا ساعت چهار طول كشيد .خورده درگيري بود اما اوج درگيري ها همان صبح بود .... ان طور كه من امار داشتم ، فقط سه تا هيئت را در تهران اتش زدن ،پرچم و اين ها كه خيلي زياد اتش زدند . يك دسته عزاداري رفته بود وسط اغتشاش ،به اين نيت كه ما از كنارشان رد مي شويم . اما اشوبگرها عزاداران حسيني را هم زدند!! پ،ن_:قابل توجه برخي از عزيزان كه تحت تاثير القائات غلط دشمنان قرار گرفته و فكر مي كردند كه اينها معترض هستند و شعار راي من كو حقيقت دارد، اما غافل از اينكه دشمن فرهنگ عاشورايي را هدف گرفته است . ايا مطالبه گر و معترض بر اعتقادات ديگران تعرض مي كند؟؟ كجاي دنيا چنين رفتاري مرسوم است؟؟ 📕برگرفته از كتاب خرابكار اجاره اي. راوي : ج ق ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴 به مناسبت نهم دی ماه_ روز بصیرت 📩 خاطرات کف خیابان 🚩حیله پیرمرد یک روز توی پارک بودیم پیرمردی امد یک لیوان اب به من داد وگفت: اب بخورتشنه ای، خسته شدی! بچه ها گفتند:نخور شاید اب مسموم باشد! نخوردم،دو-سه دقیقه بعد همان ادم امد گفت:بیا از این طرف برو پشت خرابکارها انجا هستند،انها را (خفت کن)😊 ما امدیم پیچیدیم بریم دیدم جمعیت انبوهی ایستاده، از حرکات این پیرمردی،فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه هست، با این حیله بچه های بسیجی رو می کشید سمت ارازل ،وتحویل انها می داد! گفتم بلایی سرت بیارم که عبرتی برای دیگران بشه، به قول خودت می خوای من وخفت کنی، پشت دیوار ایستادم، منتظر ماندم تا امد نقشه رو برای کسی دیگه اجرا کنه، یک کابل نثارش کردم، گفت:ای نه نه سوختم" گفتم برو دیگه از این کارها نکن، بعد از یک ساعت فهمیدیم همان شخص از سرکردگان اوباش هست، وان اب هم مسموم بوده! راوی:(ن،ا،ث) کتاب خرابکار اجاره ای ✍اگر دین ندارید حداقل مرد باشید، تک تیر انداز رزمنده ما بهترین شلیک موفق را رها می کند، تا تکفیری جانی اب بنوشد، این قوم ظالم با اب رزمنده امنیت را مسموم می کند، ادعای حقوق بشر وروشنفکریشان هم گوش عالم را کر می کند، 📗برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴 به مناسبت نهم دی ماه_ روز بصیرت 📩 خاطرات کف خیابان اول با ماشین می زدند، ،،، روز سوم -چهارم بودکه یک کاور بسیج تنمان کردیم وبا متور گشت زدیم، اطراف میدان گشت می زدیم،موقع برگشت،سرپل یادگار امام ترافیک شدید شد از ساعت ۷به بعد وقتی ادارات تعطیل می شد ترافیک هم می شد،مخصوصا در خیابان ازادی،، ترافیک پل یادگارامام جوری شد که بالا اجبار از هم شدیم دست خودمان نبود، متور ما بین ماشینها گیر افتاد،مجبور شدیم از جاهابی که خلوت تر بود برویم،من دقت می کردم پشت سرم را نگاه می کردم، بریدگی را دور زدیم برگشتیم بیاییم خیابان نمی دانم. چطور شد که یک پژویی امد وبه قصد زیر گرفتن زد به ما،،، ما وسط اتوبان، یک لحظه چشمم سیاهی رفت دیگر جایی را ندیدم، فقط با توجه که می دانستم اول با ماشین یا متور به وسیله نقلیه بچه ها می زنند،بعد از رویش رد می شوند، ،هرجور بود خودم را وسط بلوار رساندم که نتوانند زیرم بگیرند، یک لحظه به خودم امدم دیدم ضارب رفته زیادی دیده بودم که بسیجیها امدن به دادمان رسیدن وبردن بهداری،، ان شب مجبور شدم برم خانه، با توجه به درد پا وصدمه زیاد، یک روز درمیان می امدم مبارزه با اختشاشگر ها موضوع این بود که یکی ازبچه های بسیج که صدمه زیادی دیده بود با امبولانس می بردند بیمارستان، اغتشاشگرها امبولانس را گرفتند، را بیرون کشیدند وطوری زدند که به رسید 🌹 توی روزنامه های ان روزها نوشتن که انگشتان، بینی، بسیجی را پاره کرده بودندوخیلی از دیگر 🎤راوی:-م.د 📕برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴 به مناسبت نهم دی ماه_ روز بصیرت 📩 خاطرات کف خیابان کاورت رادر بیار.... 1⃣ یک مقدار که رفتیم جلو خیابان حبیب اللهی دوراهی می شد، سردوراهی رو بسته بودند، همانجا یک خورد توی پام از سنگهای پله ای،! تو فاصله نیم ساعت اصلا پام دراختیار خودم نبود، خیلی فشار اوردن به ما به طوری که می خواستیم عقب نشینی کنیم، اما اگر نشینی می کردیم، بچه هایی که سر ان خیابان رابسته بودند می افتادند،چون پشتشان به ما بود، طوری کم شد که دیگه درگیری تن به تن شد، من همان لحظه کلاهم را دادم بالا که بگم بیاین عقب، زدن توی صورتم سرم از شدت ضربه سنگ برگشت عقب، جوری که از زیر کلاه ولباس پاشید بیرون! یکی از بسیجیها دست انداخت گردنم وکشید عقب، فرستادن مقداد، انجا یکی از جانبازان شیمیایی جنگ هم بستری بود از دست اغتشاشگرها گاز اشگ اور خورده بود وبدتر شده بود، رنگش وزیر اکسیژن بود ،یکی دیگه از بچه ها هم پاشیده بودن روش انهم انجا بود به هر حال لبم چنان پاره شده بود که دندانهام پیدا بود دکتر بخیه کرد،ولی به خاطر دماغم گفت باید منتقل بشی،،، دارد،،⏪ 🎤راوی:م-ح 📒برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴 به مناسبت نهم دی ماه_ روز بصیرت 📩 خاطرات کف خیابان کاورت رادربیار... 2⃣ یک امداد امد چهار نفر بودیم سوار شدیم، امدادگر به من گفت را دربیار! بین را اغتشاشگرها می گیرند وامبولانس رو می زنند! رفتیم بیمارستان حضرت رسول (ص) تا نگو یک انجا جمع شدند،ومنتظرند مجروح بسیجی اوردند کنند! جمعیت هم زیاد بود، از ما چهار نفر یک پیرمرد، یک جوان سی و چند ساله، شلوار داشت، ما دونفر هم لباس شخصی، یک پسر بچه تهرانی هم بود با تفنگ بادی زده بودن پاش، یکی دیگه سنگ خورده بود سینه اش دنده هاش بود، اون رفت پایین، به محض رفتن دور امبولانس شلوغ شد، امدادگرها سریع فرستادنش داخل، من تا امدم پایین گفت برو بالا، من رفتم بالا بلافاصله چنان شد، جو رو بهم ریختن، یکی می گفت بچه چند سالمه وکشتید،! یکی می گفت بچه دوساله ام چه گناهی داشت و، یکی می گفت اخه بچه شش ماهه چه گناهی کرده بود کشتیش؟ با مظلوم نمایی جو را جوری کردن که انهایی که اغتشاشگر هم نبودن کردند به امبولانس! یک دفعه اجر وسنگ بود که می امد داخل، ماشین پر شد سنگ واجر! معلوم بود از اماده کردند، راننده امدادگر دور ماشین می گرفت می گفت نزنید، ولی می کشیدن کنار ومی زدند، ی خانمی هم با موبایل می گرفت، همچنان سنگ بارانمان می کردند بغل دستی بیچاره به خاطر مجروحیت دفاع هم نمی توانست کند ان رو می زدند😔 ولی من بعضی از سنگها رو بادست می گرفتم، یک نفر یک تیغه بلند🗡 دستش بود می امد می زد ومی رفت، وقتی،،،، ادامه دارد،،،⏪ 🎤راوی:م-ح 📒برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴 به مناسبت نهم دی ماه_ روز بصیرت 📩 خاطرات کف خیابان کاورت رادربیار... 3⃣ یک نفر یک تیغه بلند🗡 دستش بود می امد می زد ومی رفت، وقتی دید وضع اشفته است،واقعا کرد ونشست پشت فرمان ودنده عقب گرفت به چند تا ماشین هم زد اغتشاشگرها درب ماشین را گرفته بودن ول نمی کردند، یکی شده بود به ماشین توی حرکت هم رها نمی کرد، منم از که داخل ماشین بود برداشتم وکوبیدم روی دستش افتاد وسط خیابان غلط زدن چرخ عقب رو پنچر کرده بودن روی رینگ حرکت می کرد واژیر می کشید،هول هم کرده بود پشت بی سیم داد می زد امبولانس بفرستید حال خرابه !! سرمیدان توحید ی جایی رسیدیم نیروهای ایستاده بودند راننده گفت اینجا امنیت داره ایستاد،همزمان دوتا امبولانس امد مارا جابجا کردن بردند بیمارستان شماره ۲فیاض بخش انجا عکسبرداری کردن،بخیه ها باز شده بود مجدد زدن،گفتن بینی ات شکسته باید بری پیش متخصص! 🎤راوی:م-ح 📒 برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110
🔴خاطرات کف خیابان ⭕️کاورت رادربیار،،، 3⃣ یک نفر یک تیغه بلند🗡 دستش بود می امد می زد ومی رفت، وقتی دید وضع اشفته است،واقعا کرد ونشست پشت فرمان ودنده عقب گرفت به چند تا ماشین هم زد اغتشاشگرها درب ماشین را گرفته بودن ول نمی کردند، یکی شده بود به ماشین توی حرکت هم رها نمی کرد، منم از که داخل ماشین بود برداشتم وکوبیدم روی دستش افتاد وسط خیابان غلط زدن چرخ عقب رو پنچر کرده بودن روی رینگ حرکت می کرد واژیر می کشید،هول هم کرده بود پشت بی سیم داد می زد امبولانس بفرستید حال خرابه !! سرمیدان توحید ی جایی رسیدیم نیروهای ایستاده بودند راننده گفت اینجا امنیت داره ایستاد،همزمان دوتا امبولانس امد مارا جابجا کردن بردند بیمارستان شماره ۲فیاض بخش انجا عکسبرداری کردن،بخیه ها باز شده بود مجدد زدن،گفتن بینی ات شکسته باید بری پیش متخصص! 💎 راوی:م-ح 📗برگرفته از کتاب خرابکار اجاره ای،ص،۱۱۹ ✳️كتابخانه ديجيتال جبهه فرهنگي انقلاب اسلامي (حيدريون) مجمع جهاني خادمين شهدا https://eitaa.com/shahid_ketab110 __________________________ eitaa.com/joinchat/shahid_110