eitaa logo
مهــمانی شهــ❤ــدا (خمین)
81 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
179 ویدیو
25 فایل
انتقادات و پیشنهادات @ketab1209
مشاهده در ایتا
دانلود
. "خاطرا‌ت‌طنزجبهہ"🙊😂 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند😂 من هم کہ دیدم نمےتوانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا شاید کمے کمتر کتک بخورد..! سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت صبح، گفت...😱 همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟ گفتند : ما خواندیم..!✋🏻 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟ گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ شب اذان گفتم نہ نماز صبح..!😂 🍃 ↖️:محفل_انس_با_شهداء @shahid_khomein
🌐خبر دارید... 🔹هنوز که هنوز است از فاتحانه خیبر بر نگشته... . . 🔹خبر دارید که آن دلیر مرد خطه مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . . 🔸از خبری دارید.... . . 🔹بعد از اینکه یارانش را از به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید . . . 🔹از جوانانی که خوراک کوسه های شدند خبری دارید... . . 🔸هنوز از صدای بچه ها می آید... . . 🔹هنوز صدای مناجات از به گوش میرسد... . . 🔸هنوز وصیت نامهٔ شهدا خشک نشده؛ ... ... . . 🔸و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند 🔸و هنوز هم خبری نیست نه از یاران سفر کرده و نه از بیداری دل غرق در گناهمان، وای بر دل پر گناه و خفته و غافل ما وای.😔😔 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 @shahid_khomein
☘ سلام بر ابراهیم ☘ ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم @shahid_khomein
سردار‌ شهید مهدی‌ زین‌ الدین گفتم: نگرانتیم...! اینقدر‌ موقع توی جاده‌ نزن‌ کنار‌ نماز بخونی... چند دقیقه دیرتر چی میشه؟ افتادی دست کوموله‌ ها چی؟ خندید! گفت: تمام‌ جنگ‌ ما بخاطر همین‌ نمازه! تمام‌ ارزش‌ نمازم‌ توی‌ اول‌ وقت خوندنشه! نماز‌ اول‌ وقت‌ سفارش‌ یاران‌ آسمانی