#سیره_شهدا
سه نفرند. می گویند پایگاه درمان سقوط کرد. از صد و بیست نفر فقط ما توانستیم فرار کنیم.
می گویند چهل و پنج نفر شهید، بقیه اسیر. . .
صدای بی سیم درمی آید. کومله ها آمده اند روی خط ما. می گویند منتظر باشین. بقیه رو هم می گیریم ازتون.
می گویم پدرت را درمی آورم. پوست از کله ی همه تون می کنم.
محمد می گوید این جوری حرف نزن. درست نیست.
می گویم دری وری می گه. کومله است. نمی شنوی ؟
می گوید عیب نداره ! تو درست صحبت کن.
#شهید_بروجردی🌹
#محفل_انس_با_شهداء
@shahid_khomein
🕊🌺🕊🌺🕊🌺
#سیره_شهدا
❣میگفت:
من دوست دارم
وقتی شهادت بیاد دنبالم ڪه
شهادتم بیشتر از موندنم برا بقیه
اثر داشته باشه..
❣اونجا بود ڪه فهمیدم
بعضی ها هستند
تو مرگ و زندگیشون..
دنبالِ عاقبت به خیری بقیه هستند..!
حتی وقتی دیگه
تو این دنیا فانی نیستند..!
✨ #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی ❤
#سیره_شهدا
👤هنگام صحبت با نامحرم سرش را پایین می انداخت.
حجب و حیا در چهره اش موج میزد.
🏙وقتی برای کمک به مغازه پدرش می رفت اگر خانمی وارد مغازه میشد کتابی در دست می گرفت سرش را بالا نمی آورد و میگفت :پدر شما جواب بده
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
🆔@shahid_khomein
#سیره_شهـــدا
پادگان دوکوهه ساعت ۲ نصفه شب بود. خیر سرم داشتم میرفتم نماز شب بخونم.
رفتم سمت دستشویی برای تجدید وضو، دیدم صدای خس خس میاد!!!
چهارتا توالت از حدود ۲۵ تا توالت را شسته بود ،رفته بود سراغ پنجمی!!!
کنجکاو شدم که این آدم مخلص کیه!؟؟
پشت دیوار قایم شدم. اومد بیرون و چند لحظه سرش رو گرفت رو به آسمون!
نور ماه افتاده روی صورتش .
تعجب کردم !!!باورم نمیشد!!!
اسدالله بود .فرمانده گردان .
تا سحر درگیر بودم با خودم.
فرمانده دوتا گردان داشت با یک دست دستشویی های پادگان دوکوهه را تمیز می کرد!!!!!
#شهید_سردار_اسدالله_پازوکی
#شادی_روحش_صلوات
🆔@shahid_khomein
#سیره_شهدا
وسط عملیات ... !
زیر آتیش ... !
فرقی براش نداشت ؛
اذان ڪه میشد ، میگفت :
من میرم موقعیت اللّه .
🌷سردار شهید حاج حسین خرازی🌷
@shahid_khomein
در محضر شهدا:
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌹
اجازه نمیداد پشت سر کسی حرف بزنیم میگفت:«اگر مشکلی هست روی کاغذ بنویس و به شخص برسان».
#سیره_شهدا
@shahid_khomein
#سیره_شهدا
بارها می دیدم ابراهیم با بچه هایی که نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد!
آنها را جذب ورزش میکرد و به مرور به مسجد و هیئت می کشاند.
یکی از آنها خیلی از بقیه بدتر بود 😢
همیشه از خوردن مشروب و کار های خلافش میگفت😒
اصلا چیزی از دین نمی دانست🙁نه نماز و نه روزه😐به هیچ چیز هم اهمیت نمی داد،حتی میگفت:تا حالا هیچ جلسه مذهبی یا هیئتی نرفته ام!
به ابراهیم گفتم: آقا اِبرام اینها کی هستن دنبال خودت میاری؟!
با تعجب پرسید: چطور؟ چی شد؟😳
گفتم: دیشب این پسر دنبال شما وارد هیئت شد، بعد هم آمد و کنار من نشست؛حاج آقا داشت صحبت میکرد و از مظلومیت امام حسین و کارهای یزید میگفت، این پسر هم خیره خیره و با عصبانیت گوش میکرد😰وقتی هم چراغ ها خاموش شد به جای اینکه اشک بریزه، مرتب فحش های ناجور به یزید میداد😐😱
ابراهیم داشت با تعجب گوش میکرد،یکدفعه زد زیر خنده😅بعد هم گفت:عیبی نداره، این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نکرده؛ مطمئن باش با امام حسین که رفیق بشه تغییر میکنه 😊
ماهم اگر این بچه هارو مذهبی کنیم هنر کردیم🙃😉
دوستی ابراهیم با این پسر به جایی رسید که همه کار های اشتباهش را کنار گذاشت؛ او یکی از بچه های خوب و ورزشکار شد😇
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahid_khomein
#سیره_شهدا
🌹شهید ابراهیم هادی🌹
در زندگی آدمی موفق تر است
که در برابر عصبانیت دیگران،کار بی منطق انجام ندهد.
#یادش_باصلوات
@shahid_khomein
#سیره_شهدا
از خواب که بیدار می شدند
پوتین های همه به نظم
داخل قفسه چیده شده بود
پوتین هایی که همه تازه واکس زده شده بودن
هیچکس نمیفهمید کار چه کسیه
تا وقتی که حاج علی شهید شد و کفش ها دیگه
واکس نخورد....
#شهیدحاج_علی_قوچانی
📕 ستارگان خاکی
@shahid_khomein
#سیره_شهدا
همت بالایی داشت ، هروقت فرصت می کرد می رفت مشهد زیارت امام رضا (ع) ، راه طولانی اهواز تا مشهد خسته اش نمی کرد .
شوق پابوسی امام هشتم کافی بود تا سختی راه را فراموش کند .
شهید که شد ، جنازه اش را به جای اهواز برده بودند مشهد ، انگار شوق زیارت داشت ، اینبار پیکر بی جانش به طواف ضریح غریب طوس رفته بود....
#شهیدمحمد_ربانی
📕 خط عاشقی ، ج3
@shahid_khomein
#سیره_شهدا
حاج احمد برای بیمارستان مریوان از بین بچه های سپاه ، مسؤل انتخاب می کند.
یک روز سرزده ، حاج احمد برای بازید به بیمارستان می آید.
حاجی صحنه ای را می بیند که توصیفش در این چند خط آسان نیست.
جوان بسیجی مجروح که بدون رسیدگی روی تخت بیمارستان رها شده است ،
حاج احمد که همیشه در کارها جدی و بی تعارف است رئیس بیمارستان را می خواهد ، یقه او را می گیرد و کشان کشان سمت اتاق آن جوان می برد ،
توبیخش می کند ، که تو چرا به این جوان نرسیده ای؟ ، چرا جورابهایش را عوض نکرده اید؟
بعد حاج احمد ، جلوی همه میرود که او را بزند ، رئیس بیمارستان که منصوب خود حاج احمد است فرار می کند ، حاجی که چنگالی دم دستش هست ، به سمت او پرتاب می کند ، فریاد میزند که امشب بیا سپاه ، می کشمت...
آن رئیس بیمارستان می گوید
اگر حاجی با کلاشینکف هم مرا میزد باز دوستش داشتم ، چون حاج احمد با ما جدی بود اما شبها می آمد ظرفهای پادگان را می شست.....
👈 مملکت حاج احمد می خواهد.
#جاویدالاثر_احمدمتوسلیان
📕 ستارگان خاکی