•🍎❤️•
•°
•🥀🖤•#اعتقادے
•🖤🥀•#آرزوےشھادٺ
•°
😍یک مرتبه که عبدالله در بستری بیماری بود، به مادر گفت: «مادر این نامردی است که من خدای نکرده در بستر بیماری بمیرم و در جبهه به شهادت نرسم.
آرزوی من این است که در جبهه و با شهادت از دنیا بروم» بعد از بهبودی به جبهه شتافت و به آرزوی خود رسید.😍
•🖤🥀•#شهیدعبدالله_قابل
منبع: کتاب سیرت شهیدان، صفحه:210
•°
•°
•°
🖤گفت:« یک لحظه بایستین!».
تویوتا ایستاد. خودش را داخل رودخانه چنگوله انداخت. گفتم:« این چکاریه که میکنی؟».
خندید و گفت:« غسل میکنم، غسل شهادت!».
گفتم:« از کجا میدونی که شهید میشی؟».
گفت:« در هر زمان باید آماده شهادت بود، امّا من آرزومه که شهید بشم!».
در همان عملیات بود که به شهادت رسید.🖤
•💔🥀•#شهیدعلیاکبرابراهیمی
منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد 1، ص 41
•🥀💔•#غریب_طوس
•••❥❤️❥•••
#اعتقادے
#آرزوےشھادٺ
غروب بود و آسمان زیبا؛ محمدرضا هم غرق تماشای آن. پیشش رفتم و گفتم:« قدرت خدا رو میبینی.».
متوجه حرفم نشد. پرسید:« چی؟».
وقتی چشمانش را به چشمانم دوخت، غم بزرگی در آن موج میزد. گفتم:« محمدرضا! اتفاقی افتاده؟».
گفت:« نمیدونم کی آسمون دلم مثل این آسمون صاف میشه که لایق شهادت بشم.».
#شهیدمحمدرضاابراهیمی
منبع فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص55
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفت:« یک لحظه بایستین!».
تویوتا ایستاد. خودش را داخل رودخانه چنگوله انداخت. گفتم:« این چکاریه که میکنی؟».
خندید و گفت:« غسل میکنم، غسل شهادت!».
گفتم:« از کجا میدونی که شهید میشی؟».
گفت:« در هر زمان باید آماده شهادت بود، امّا من آرزومه که شهید بشم!».
در همان عملیات بود که به شهادت رسید.
#شهیدعلیاکبرابراهیمی
منبع: فرهنگنامه شهدای سمنان، جلد 1، ص 41