eitaa logo
شهید مسعود عسگری
968 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
4.2هزار ویدیو
38 فایل
مدافع حرم حضرت زینب س فدایی سید علی تولد:69/6/8 شهادت: 94/8/21 بهشت زهرا س قطعه 26 ردیف 79 شماره 19 خواهر زاده شهيد مدافع حرم مصطفی نبی لو ارتباط با ادمین👇 @masoud1394
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | باید از بچگی یاد بگیریم در مقابل زورگویی مقاومت کنیم 🔻 رهبر انقلاب در : دنیا، دنیای زورگویی است؛ همه زور میگویند، هر که بتواند زور بگوید زور میگوید؛ بزرگ و کوچک هم ندارد، شرق و غرب هم ندارد؛ باید یک ملّت بتواند در مقابل زورگویی‌ها بکند؛ این را باید از بچّگی یاد بگیریم، این از نوجوانی باید در ما نهادینه بشود. ۱۴۰۱/۲/۲۱ 💻 @Khamenei_ir
202030_1684329105.mp3
6.31M
7❤ استاد پناهیان ابرگروه( براهین )پاسخگویی به شبهات‌مذهبی وسیاسی روز در ایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/925368339Ca1732dd521
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبرمعظم‌انقلاب: 🌹 همین الان ڪسانے در دنیا هستند ڪه با شهدا اُنــس بیشترے دارند ، در مشڪلات زندگے متوسّل بہ شهدا مےشوند و شهدا جواب مےدهند . اُنس با شهدا را امروز تجربہ ڪن با شهدا ڪه انس داشتہ باشے ، یڪ قدم بہ خدا نزدیڪ ترے...
شهدا عاشق اند معشوقشان شاگردند؛ معلمشان (ع)است... معلم اند... درسشان است مسلح اند... سلاحشان است مسافرند، مقصدشان است 🕊 مستحکم اند، تکیه گاهشان ست...🍃 شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات 🌸
گر چه اسلام گرفته است به خود رنگ حسین به خدا صلح حسن نیست کم از جنگ حسین شیعه آن است که در خط امامش باشد تابع رهبر و در صلح و قیامش باشد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه مدیر یک دبیرستان در لبنان به دانش آموزان که باید بـا طـلا نوشت!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم آیت‌الله فاطمی‌نیا (ره) امروز تضعیف رهبری بالاترین گناه و از شرب خمر هم حرام تر است.
🔴دکتر رئیسی: کمک‌معیشتی ماه اول، به‌حساب همه مشمولان قبلی که در دهک‌بندی فعلی هستند، واریز شود. وزارت رفاه ظرف یک ماه درخواستها را بررسی و اعلام‌نظر نماید.
🌹🌹 خوشا آنان که جانان می شناسند طریق عشق و ایمان می شناسند بسی گفتیم و گفتند از شهیدان شهیدان را شهیدان می شناسند 🌸 🌸
شهید مسعود عسگری
خاطره از #شهید_مسعود_عسگری 👇
خاطره اولین ماموریت اعزام به سوریه: صدای زنگ تلفن همراه ... مراسم عروسی مجتبی یکی از بچه های پایگاهه ... تو سالن صدا زیاده نمیشه جواب داد ... الو ... الو ... حاجی چند لحظه گوشی ... اومدم بیرون تو لابی سالن ... سلام حاجی حالتون خوبه ...؟ حاجی: با اون لحجه کرمانشاهی گفت ها پسر چیا لازم داری؟ حاجی چی رو چیا لازم دارم؟ پنجشنبه شب همه جا تعطیله و کاری نیست که حاجی: مجید باهات تماس نگرفته؟ نه چی شده؟ حاجی: زود زود زنگ بزن مجید بعد سریع به من بگو چی میخایی تا کارا رو هماهنگ کنم چشم ... ...تماس با فرمانده سلام فرمانده: سلام کجایی؟ عروسی فرمانده: سریع با یه وسیله ارتباطی مطمئن با من تماس بگیر چشم حاجی بفرما چی شده فرمانده: زود بیا ستاد یه کار خیلی خیلی مهم پیش اومده با مسعود تماس گرفتم ( ) مسعود کجایی سریع بیا خیابون قزوین منتظرتم باید بریم ستاد یه خبرایی هست فقط زود بیا که وسیله ندارم مسعود: چشم اومدم رفتم بالا تو سالن با داماد روبوسی و خداحافظی گفت کجا؟ گفتم یه کاری پیش اومده باید برم؛ از اونجایی که رو من شناخت کامل داشت محکم بغلم کرد گفت تورو خدا شهید شدی شفاعتم کن گفتم من خودم نمیدونم چه خبره گفت خواهش میکنم، خواهش میکنم... اومدم پایین محمد برادرم با یکی از دوستانم که اسم اونم مجتبی هستش اومدن پایین گفتن کجا میری گفتم والا نمیدونم پشت تلفن چیزی نگفتن ولی باید سریع برم ستاد اومدم خیابون وایسادم تا مسعود بیاد یکی از بچه ها زنگ زد و گفت اعزام به ماموریت داریم گفتم کجا گفت معلوم نیست گفتم داخلی یا خارجی گفتم منم نمیدونم ولی مثل اینکه کار جدیه مسعود با اون موتور پالس آبیه رسید گفتم کجایی پس؟ چرا دیر کردی؟ گفت به منم زنگ زدن داشتم وسایلامو جمع میکردم گفتم یعنی چی شده؟ گفت نمیدونم!!!! اینم بگم که این موضوع برای سال ۹۲ یا ۹۳ بود که اصلا بحث عراق و سوریه زیاد بحرانی نبود و از ایران فقط افراد محدودی میرفتن برای ماموریت. گفتم زود بریم خونه ما من وسایلامو جمع کنم تو این فرصت توام برو وسایلاتو جمع کن بعد بیا دنبال من بریم مسعود گفت باشه و سر کوچه منو پیاده کرد رفت در و باز کردم با عجله رفتم داخل اتاق مادرم داشت سبزی پاک میکرد به زبون ترکی گفت چرا زود اومدی مگه نرفتی عروسی گفتم چرا کار پیش اومده باید برم زیارت گفت کجا گفتم فکر کنم کربلا گفت چند روزه میری گفتم معلوم نیست شاید یه ماه طول بکشه بابام تو که اون یکی اتاق دراز کشیده بود بین خواب بیداری بود بیدار شد سلام کردم گفت چه خبره؟ گفتم دارم میرم زیارت گفت زیارت یه ماه نمیشه عملیاته؟؟؟ گفتم نمیدونم چیزی نگفتن مثل همیشه گفت برو بسلامت مواظب خودتو رفیقات باش خدا خیرتون بده و آخر و عاقبتتونو بخیر کنه و کلی دعای خیر مادرمم دستاشو آورد بالا و دعا کرد و گفت برام یه مهر از کربلا بیار گفتم چشم لباسامو عوض کردم وسایلا رو جمع کردم تو اون چمدونی که با مسعود برای سفر حج خریده بودیم باهاشون روبوسی و خدا حافظی کردم مادرم قرآن آورد از زیر قرآن رد شدم به مسعود زنگ زدم گفت تو راهم از خونه اومدم بیرون مادرم از پنجره طبقه دوم داشت نگاه میکرد و زیر لب دعا میکرد ... مسعود رسید سرکوچه و سوار شدم با دست به حالت خداحافظی برای مادرم دست تکون دادم و راه افتادیم رسیدیم ستاد، فرمانده ها و مسئولین سپاه اونجا بودن ساعت حدود ۲۲ بود سلام و علیک کردیم و یه توجیه اجمالی در مورد ماموریت و کاری که به من سپردن تجهیز نیروها بود که باید زود برآورد و لیست و میدادم و میرفتم برای تحویل گرفتنشون منم سریع با مسعود و اسماعیل و چند نفر دیگه یه گروه شدیم تا زود کار انجام بشه ماشینارو برداشتیم و رفتیم به سمت انبار که تقریبا خارج تهران بود جالب بود که این وقت شب و پنجشبه چند نفر آماده بودن که تجهیزات و تحویل ما بِدن ... پاییز بود یه دفعه بارون شدیدی گرفت با عجله وسایلا رو بار زدیم ولی هنوز تموم نشده بود ... زنگ زدم فرمانده گفت کجایید؟ گفتم انبار گفت جا موندید ما راه افتادیم!!!! داریم میریم. گفتم کجا میرید مارو فرستادی اینجا حالا میخایی جا بزاری بری؟؟!!! گفت من نمیدونم وقت کمه گفتن سریع بیاید. گفتم کجا میرید ما هم خودمونو برسونیم گفت پادگان ... گفتم باشه خداحافظ به بچه ها گفتم بدویید که جا موندیم هرچی بار زدید بسه راه بیفتید؛ سریع ... سریع ... مثل فشنگ سوار شدیم حرکت کردیم به سمت پادگان ۵ تا ماشین بودیم رسیدیم دیدیم خبری نیست گفتم مسعود فکر کنم رفتن و جا موندیم؛ رفتم سمت دژبانی گفتم ما از بچه های فلان جاییم گفت من خبر ندارم با مسئولشون تماس گرفت و اومد گفت ماشینارو بزارید پارکینگ تا خبر بدم زنگ زدم فرمانده گفتم سلام کجایید گفت ما تو راهیم اگه میتونید خودتو برسونید با خنده گفتم آقای فرمانده جا موندی ما جلو پادگانیم ما رفتیم، گفت جدی؟؟!! گفتم بله گفت باریک الله، آفرین با فلانی هماهنگ
شهید مسعود عسگری
خاطره از #شهید_مسعود_عسگری 👇
کن برید داخل تو همین حین یه آقایی با ماشین اومد و همه براش احترام نظامی گذاشتن منم سلام و علیک کردم گفت از کجا اومدید معرفی کردم چندتا سوال کرد جواب دادم گفت زنگ بزن فرماندتون زنگ زدم گوشی رو دادم بهش تایید کرد و دستور داد گفت بیان داخل رفتیم تو پادگان چند دقیقه بعد بقیه هم رسیدن یه شور و هیجان و عشق خاصی بود معاون فرمانده کل سپاه که یکی از سردارای با اخلاص و بسیجیه هم اومده بود اول نشناختیم دیدیم یه نفر یه کارتن لباس گذاشته رو شونه هاشو داره میاد نزدیک که شد دیدیم سردار اصلانیه گفتیم حاج آقا شما چرا زحمت میکشید گفت این افتخار منه که به شما خدمت کنم؛ همه رفتیم داخل مسجد تجهیز و توجیه و آماده برای رفتن به سمت فرودگاه با لباس رزم و تمام تجهیزات ساعت حدود ۲ نیمه شب بود حرکت کردیم به سمت فرودگاه و بعد سوار اتوبوس ویژه فرودگاه به سمت یه هواپیمای تقریبا نظامی حدود بیست دقیقه ای تو اتوبوس بودیم بعد سوار هواپیما شدیم جای سوزن انداختن نبود به قول بچه ها مثل اتوبوس سرپایی ام سوار کرد هواپیما پرواز کرد صادق اومد پیش من گفت حاجی، جان من تو میدونی کجا داریم میریم؟ گفتم باور کن نمیدونم گفت خب بگو داخلیه یا خارجی؟ گفتم نمیدونم گفت فکر کنم سمت جاسوسان و اونجاها میخاییم بریم ولی معلوم نبود مقصد کجاست. یوسف کنار من داشت قرآن میخوند و چند نفری ام داشتن دعا میخوندن جا خیلی کم بود سرمونو رو شونه بغل دستی میزاشتیم و میخابیدیم زمان سفر طولانی شد یکی از بچه ها گفت ماموریت برون مرزیه گفتم نه بابا گفت باور کن تو این مدت زمان پرواز ما از کشور خارج شدیم ... بعد از حدود یک ساعت و نیم هواپیما تو یه فرودگاهه تاریک و کم نور و خلوت نشست در و باز کردن گفتن سریع سوار اتوبوسها بشید ماهم همه متعجب و حیران که اینجا کجاست؟ البته فرقی ام نمیکرد چون: اولا پرستویی که مقصد را در کوچ میبیند از ویرانی لانه اش نمیهراسد و دوما برای کسی که اعتقادی پای کاره فرقی نداره که تو کجا و چه زمانیه ... اتوبوسا حرکت کردن رفتیم داخل یه مقر همه کنجکاو بودن که کجاییم!!؟؟ رفتیم سمت در ورودی ساختمون کنار در یه سنگ تراشیده بود که عکس یه نفر روش حکاکی شده بود صادق رفت از جلو دید یه دفعه با ذوق و خنده و خوشحالیه وصف ناپذیری گفت داداش اینجا سوریه س گفتم نه بابا گفت بیا این عکس حافظ اسده دیدم راست میگه زیرشم اسمشو نوشته بود ... ...
«عقلانیت» 🌀🔴 *شما چرا ناراحتید؟* ☑️ رسانه های آن ور آبی می گویند؛ «برنامه دولت سیزدهم برای هدفمندی یارانه ها اشتباه است و نمی‌تواند مشکلات موجود را حل کند.» 📌 جواب این است که مگر شما نمی‌خواهید مردم رو علیه نظام و انقلاب بشورانید؟ خب، الان به زعم شما، دولت جمهوری اسلامی دارد با دست خودش همین کار را می کند و ناراضی تراشی می کند دیگر! پس چرا شما عصبانی هستید؟ شما که بودجه خودتون رو از تحریم کنندکان ملت ایران می گیرید، واقعا نگران معیشت مردم شدید؟!! 🇮🇷 *روح حضرت امام (ره) شاد که فرموده اند :* هر وقت دشمن از کاری عصبانی شد، بدانید که آن کار حتما به نفع شماست🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‏‏چرا بر و بر نگاه میکنید! وقتی دارند به نظام فحش میدن؟ پاشید جواب بدید این نظام مظلومه... 👌عالی پیشنهاد دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 مرحوم استاد فاطمی‌نیا: امروز تضعیف رهبری و نظام بالاترین گناه است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☆∞🦋∞☆ صبح است و‌ وصیت در راه : وصیـتـــــ من بہ تمام راهیان شهـادتـــــ، حفظ حرمتـــــ ولایتـــــ فقیہ و مبـارزه با مظاهر ڪفر تا اقامهٔ حق و ظهـور ولے خــــــــــدا امام زمان (عج) استـــــ... سلام صبحتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃
🔰 شهید سلیمانی در حال مطالعه کتاب وقتی مهتاب گم شد ✍حاج قاسم سلیمانی: کتاب بسیار ارزشمندی است که اشک را بر چشمان حضرت امام خامنه‌ای جاری ساخت. من همه کتاب را خواندم و در اغلب اوراق کتاب گریه کردم... شهید خوش لفظ، خیلی زیبا، صادقانه، عارفانه و عامیانه خاطرات زیبای خودش را بیان کرد.
- من به جوانان توصیه می‌كنم كه در فعالیتهای اجتماعی حضور داشته باشند؛ منتها مواظب باشند كه این فعالیت اجتماعی، آنها را از درس خواندن دور نكند. ـ حضرت‌آقا!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| نقدی بر پیشرفت‌های ایران!! ‼️ پیشرفت‌های ایران در این ۴۰ سال طبیعی بوده چون همه دنیا کردن! ♨️ پاسخ محکم و منطقی به یک رایج ⁉️ چرا پیشرفت‌های ۴۰ساله اینقدر مهمه؟! _______________ 📚 برشی از سخنرانی نویسنده کتاب 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @‌soada_ir
✍امـام علی علیه السلام: تعـــجّب است از ڪسى ڪه دعـــــا مى کند و اجابتِ آن را كُند میشمارد در حالى كه راه‌اجابت را با بســـته است! 📚 تذڪرة الخواص صفحه ۱۳۷