#نقل_خاطره
موضوع: تمرینات تاکتیکی و آمادگی برای ماموریت شمالغرب
سیزدهم شهریور سال 1390 بود که خبر شهادت #شهید_محمد_جعفر_خانی و رزمندگان یگان ویژه صابرین سپاه تو منطقه #شمالغرب کشور( #جاسوسان ) توسط گروهک تروریستی #پژاک همه جا پیچید و باعث ناراحتی و افسوس بخاطر از دست دادن چنین شیرمردانی شد...
از فرماندهان وقت خبر رسید که باید خودمونو آماده کنیم برای ماموریتهای مرزی داخل کشور و مقابله با تحرکات #گروههای_تروریستی، فیلم محل شهادت شهدای جاسوسان و پیکرهای مطهر شهدا رو پیدا کردیم که با شرایط و خصوصیات منطقه آشنا بشیم جدای مسائل نظامی خیلی از دیدن صحنه شهادت ناراحت و منقلب شدیم خونمون به جوش اومده بود اعتقاد و تصمیممون خیلی راسخ تر و محکم شد...
با برنامه ریزی های مختلف شروع کردیم به آموزش و تمرینات متناسب با منطقه این عکسهایی رم که میبینید از #مسعود و بچه ها برای کوههای اطراف تهران و پاییز همون ساله که در راستای آمادگی برای #ماموریت_های اون موقع بود و چون قرار بود همه نیازهای خودمونو مثل خوراک و... از منطقه تامین کنیم یا به نوعی #زندگی_در_شرایط_سخت و تمرین کنیم هر کسی به مقدار توانش چوب و هیزم جمع کرد تا وقتی که به محل استقرار رسیدیم آتیش روشن کنیم هم برای گرم شدن هم مصارف دیگه. #مسعود هم تو مسیر که میرفت هر جا #چوب میدید برمیداشت با یه طناب میبست و رو دوشش حمل میکرد انگار از بچگی تو روستا زندگی کرده بود با #کوه و #صحرا رفیق بود به طبیعت و کوه و ورزشم خیلی علاقه داشت خلاصه رسیدیم به محلی که تیم شناسایی از قبل با جی پی اس مشخص کرده بود. چادرها رو زدیم آتیش و روشن کردیم نشستیم دورش و کلی صحبت و بگو بخند بعدشم نگهبانی تا صبح و آماده شدن برای تمرینات و کارهایی که قرار بود انجام بدیم...
#بدرالدین
#شهید_محمد_جعفر_خان
#شهید_مسعود_عسگری
https://eitaa.com/shahid_masoud_asgari
https://sapp.ir/shahid_masoud_asgari
اینستاگرام
@shahid_masoud_asgari
@shahid_masoud_asgari1
خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
بعضی اوقات میشد که #مسعود یه حالات معنوی عجیبی داشت که تا الانم کسی نمیدونه چیه و علتش چی بوده🤔
اونم این بود که یه دفعه میرفت تو حال خودش، نه زیاد حرف میزد نه چیزی میگفت، خیلی کم تو چشم بود.
فقط اینو میدونستم میره هیئت و هیئت سید جوادی رو خیلی دوست داشت.
این مورد در کوتاه مدت چند بار اتفاق افتاد. مثلا چهار یا پنج روز ولی یه بار چند ماه ازش خبری نبود. چون همیشه پیش بچه ها بود خیلی زود نبودنش احساس شد و همه نگران بودن و پیگیر که مسعود کجاست چرا خبری ازش نیست؟ چرا گردان نمیاد؟ چون همیشه با من بود خیلی ازم میپرسیدن این موضوع و چون اخلاقشو کاملا میدونستم میگفتم بزارید تو حال خودش باشه میاد.
ولی این مورد خیلی طولانی شد و جوری بود که تلفن و پیامک کسی رم جواب نمیداد.
نگرانی کم بود دلتنگی هم بهش اضافه شده بود و همه دنبالش میگشتن. دوستان خیلی بهم میگفتن به مسعود زنگ بزن و برو بیارش ببینیم چی شده؟ گفتم صبر کنید تا سر موقعش...
چند ماهی گذشت احساس کردم خود مسعودم دلش تنگ شده.
شب بود بعد از اذان مغرب گوشی رو برداشتم این متن و براش پیامک کردم اون وقتا گوشی اندروید و پیام رسان و اینا نداشتیم متن این بود:
درود بر کسانی که از #پاکی شان دوستی #آغاز می شود از #صداقتشان دوستی #ادامه می یابد و از #وفایشان دوستی #پایانی ندارد.
و #مسعود با متنی شبیه این جواب منو داد:
سلام بر دوستانی که #پاکند و #صداقتشان ثابت شده است و #وفایشان #ماندگار
خیلی دلم براش تنگ شده بود. زنگ زدم بهش. جواب داد! گفتم سلام معلومه کجایی!!؟
#مسعود با اون صدای #آرامش بخشش جواب داد و منم یه مقدار بغض کردم و گفتم کجایی؟ باید همین الان ببینمت . بیشتر حرف بزنم گریه ام میگیره ...
گفت: نزدیکم . بیا جلوی حوزه بسیج قبلی خودتون.
منم مثل موشک موتور و روشن کردم سریع رفتم اونجا. قبل از من رسیده بود و رو موتور نشسته بود. محکم بغلش کردم روشو بوسیدم😘😘😘
گفتم خیلی بی معرفتی. خندید😊و گفت نه دیگه اونقدر😁
دوباره بغلش کردم و گفتم بریم گردان.
گفت بریم. رسیدیم و یه مقدار حرف زدیم و مثل همیشه باهم به سمت خونه راه افتادیم سر #دوراهی_همیشگی #دست همو گرفتیم و خداحافظی و جدا شدیم از روز بعد دوباره #مسعود همون #مسعود پر انرژی و روحیه گردان و خیلی فعال #بدون_غرور و کلاس گذاشتن...
بچه ها همه زنگ میزدن و از من تشکر میکردن میگفتن دمت گرم فقط حرف تورو گوش میکنه. ممنون که دوباره آوردیش خیلی دلمون براش تنگ شده بود.
برای خود من جای سواله ما که دوری چند روزشو طاقت نمی آوردیم حالا چجوری چندسال تونستیم با این موضوع کنار بیایم!!؟ و ندیدن روی ماهشو تحمل کنیم...
به نقل از #بدرالدین
@shahid_masoud_asgari
سال 91 ایام نیمه شعبان با چند نفر از دوستان و #مسعود مُشرَّف شدیم حج عمره که یه جمع صمیمی و خیلی عالی حدود 20 نفر میشدیم.
جُدای اَعمال حج و انجام واجبات و زیارت، به قدری شوخی مى کردیم و مى خندیدیم که #روحانی کاروان مى گفت:
شما معنویت حج و از بین بردین😐 مى گفت بابا یه دعایی مناجاتی چیزی... بنده خدا نمیدونست که هر شب بچه ها دور هم #دعا میخونن و زیاد تو جمع عمومی راحت نیستن...
حالا بریم سراغ این عکس که تو یه فروشگاه به اسم باوارث بلازا که #مسعود برای شوخی با #کلاه عکس انداخت.
علت اونم این بود یه نوجوان ۱۴_۱۵ ساله تو کاروان بود که ما برای اولین بار تو رستوران هتل دیدیم یه دونه از اینا کلاه ها سرش بود با خانواده اومده بودن اول فکر کردیم برای مسخره بازی کلاه سرش گذاشته کلی بهش خندیدیم و گذشت
رفتیم تو شهر یه دوری بزنیم اتفاقی اون پسره رو دیدیم با همون کلاه؛ خیلی عادی گفتیم جوونه دیگه و ... فردا رفتیم برای #طواف #مستحبی یه دفعه #مسعود گفت:
عِه اون پسره👈🕵
همون پسره تو #طواف با همون #کلاه🎩 آقا دیگه شده بود #سوژه... رفتیم فروشگاه برای خرید. #مسعود رفت از تو قفسه یه دونه از اون کلاه ها برداشت، گفت از این به بعد من با این #کلاه اعمال #حج و انجام میدم ببینید بهم میاد😐😂.
کلی #خنده و شوخی و ...
یکی از بچه هام ازش عکس یادگاری انداخت...
به نقل از #بدرالدین
#شهيد_مسعود_عسگرى
#خلبان_شهيد_مسعود_عسگرى
#مدافعان_حريم_ولايت
#شهيد_مصطفي_نبى_لو
#مدافعان_حرم_زمينه_سازان_ظهور
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#زنده_نگه_داشتن_ياد_شهدا_كمتر_از_شهادت_نيست
@shahid_masoud_asgari
🖋 نقل خاطره از #شهید_مسعود_عسگری
#نماز
خیلی قشنگ و دلنشین #نماز میخوند...
تو گردان که کار میکردیم، وقتی میرفتیم برای نماز و ناهار و خستگی در کردن . #وضو میگرفت و وقتی رو به قبله وایمیستاد، اول لباس و موهاشو و مرتب میکرد، بعداً تکبیره الاحرام می گفت.
انگار #ارتباطش_با_دنیا_قطع_میشد. سَرشو مینداخت پایین با صوت و لحنی شبیه حضرت #آقا با #خضوع و #خشوع خاصی #نماز میخوند. خیلی صداشو دوست داشتمو دارم . بعضی وقتهاهم که یه مداحی و شعری رو زمزمه میکرد بهش میگفتم صدات خوبه بخون😊
میگفت: ول کن بابا، منم میگفتم توام خودتو مسخره کردیا😕🙄صدات خوبه، بخون دیگه😩، ولی نمیخوند میگفت نه یعنی نه...😡 😂
آخرشم نمیخوند...☹️😅☹️
هیچ وقت صداش از یادم نمیره
هنوز صداش تو گوشمه ...
مسعود مسعود مسعود...😔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ(۱)
همانا مومنان رستگار شدند
الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ(۲)
آنها کسانی هستند که در نمازشان #خاشع_اند
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
جنبش هر ذره به اصل خود است
هر چه بود ميل کسي ، آن شود
کافر صد ساله چو بيند تو را
سجده کند زود مسلمان شود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#نقل_از_دوست_و_همرزم_شهید
#بدرالدین
#شهید_مسعود_عسگری
@shahid_masoud_asgari
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
شهید مسعود عسگری
#شهید_مسعود_عسگری #خاطره_دوست_شهید 👇
یه خاطره و دلنوشته از: #شهید_مدافع_حرم_مسعود_عسگری
در مورد این جمله:
#شهدا_شرمنده_ایم...!!!؟؟؟
راستی شرمنده ی شهدا هستیم یا نیستیم؟؟؟
با مسعود که رو موتور بودیم و یا باهم همینجوری در مورد کارا و ماموریتها و... صحبت میکردیم وقتی روی دیوار یا پوستر و بنر میدید یا از کسی میشنید که نوشته شده یا میگن #شهدا_شرمنده_ایم میگفت یعنی چی؟ شرمنده ی چی هستیم؟ چه شرمنده ای؟ این چه حرفیه؟ منم میگفتم نمیدونم والا!! درسته یا نه با یه حالت خاصی که خوشش نمیومد میگفت اینم شده تیکه کلام یه سری آدما
اونوقتا زیاد به این حرفش توجه نمیکردم میگفتم خب نظرشه دیگه چی بگم اما حالا که فکر میکنم میبینم که آره مسعود راست میگفت اون که شرمنده شهدا نبود چون انقدر مراقبت میکرد و به انجام واجبات و ترک محرمات پایبند بود که این جمله براش بی معنا و مفهوم بود
.
از طرف دیگه ام که به موضوع نگاه کنیم اینه: شهید که شرمنده شهید نمیشه؛ چون همه کاراش در جهت شهدا و شهید شدنشه شاید خودشم متوجه نشه ولی خدا اونو تو این مسیر قرار داده و به نظر من به مسعود الهام شده بود که سر منزل مقصودش کجاست
.
حالا ما موندیم و این دنیا و هواهای نفسانی، مسعود داداش من که خیلی شرمنده شهدا هستم چون واقعا نیستم اون چیزی که باید باشم و از خدا میخام که همه مارو شرمنده ی اهل بیت علیه السلام و شهدا نکنه
نمیدونم با چه رویی و چه زبونی بخام از مسعود و شهدا که مارو دریابن و هوامونو داشته باشن
من که با صدای بلند و همه جا میگم شهدا شرمنده ایم رفقا شرمنده ایم
چون واقعا نتونستیم راه و تفکر و منش شما رو داشته باشیم و ادامه بدیم.
.
شبهاي دراز بي عبادت چه كنم؟
طبعم به گناه كرده عادت چه كنم ؟
گویند کریم است و گنه می بخشد…
گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم ؟
التماس دعا دارم
#بدرالدین
#مدافعان_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهید_مسعود_عسگری
#شهید_مصطفی_نبی_لو
#شهدای_اربعه_حلب