شهید مسعود عسگری
نقل خاطره از #شهید_احمد_قنبری و #شهید_مسعود_عسگری
#بالش😂
یه روز طبق معمول رفتم فرودگاه سپهر دیدم مسعود جلوی آشیانه ایستاده بود (تو اون دوران مسعود دوران خلبانی شو تموم کرده بود و داشت به اصطلاح خلبانا ساعت پرواز پر می کرد تا به استادی برسه)
بعد از سلام و احوال پرسی دیدم مسعود هی میخنده و یهو جدی میشه . متوجه شدم هروقت استاد قنبری از دفترش که کنار اتاق دیسپچ(برج مراقبت) بود میومد بیرون مسعود خندش قطع میشه🙄🙄🙄 ...
پرسیدم چی شده؟
گفت مثل هر روز با استاد قنبری یه پرواز دوتایی رفتیم که بعدش پرواز سولویی(تنهایی) انجام بدم که ساعت پرواز پر کنم.
تیک آف کردیم رفتیم بالا ، همه چی اوکی بود اومدیم نشستیم استاد به من گفت خیلی خوب بود خودت تنها پرواز کن، منم تنهایی تیک آف کردم ، تازه داشتم ارتفاع می گرفتم یهو😵 یه صدای بوم💥🗯💥 شنیدم . هی به اینور اونور نگاه کردم گفتم شاید صدای موتور بوده به اینسترومنت ها (گییج، عقربه ها) نگاه کردم دیدم همه چی نورماله، همش دنبال دلیلش بودم....نگو بالشی که استاد قنبری همیشه تو پرواز ازش استفاده میکردیادش رفته بود برداره تو پرواز باد زده رفته تو موتور😂😂😂😂
هی میخندید نمیتونست تعریف کنه😂😂😂
باخنده میگفت :
حسین بالشه پوووووودر شد😂😂😂
منم گفتم چیزی نشد!!؟😳
موتور نرفت!!؟
بازم با خنده گفت : نه بابا 😂اومدم نشستم تازه فهمیدم بالشه استاد قنبری بوده که رفته تو موتور، تو همین حین استاد قنبری دوباره اومد بره آشیانه با مسعود چشم تو چشم شدن استاد قنبری با پرستیژ خاص خودش از چند متری ما به مسعود گفت : مقصر تویی که وقتی میخوای بری پرواز وسیلتو (پرنده) چک نمی کنی😡
مسعود با مظلومیت و یه لبخند خیلی ریز گفت:😔😳☺️ استاد من چیکار کنم!!؟ ، شما بالشو جا گذاشتی...
یکم باهم بحث کردن و تقصیر همدیگه انداختن
تا استاد قنبری رفت تو اتاقش منو مسعود شروع کردیم به خندیدن و مسعود دوباره تعریف می کرد و می خندیدیم ...
خوشبحال هردوشون که الآن پیش اربابشون امام حسین علیه السلام خندون هستن...
ان شاءالله شفیع ما باشن...
شادی روح شهدا و امام شهدا صلوات
#خلبان_شهید_مسعود_عسگری
به نقل از دوست شهید