✍️ طرحِ جالبِ شهیدچمران برای ریزشِ غرور
.
#متن_خاطره:
ماهی یکبار بچههای مدرسۀ جبل عامل رو جمع میکرد ، می رفتند و زبالههای شهر رو جمعآوری میکردند. میگفت: با اینکار هم شهر تمیز میشه و هم غرور بچهها میریزه...
🌷خاطره ای از سردار شهید دکتر مصطفی چمران
📚 منبع: مجموعه یادگاران، جلد یک «کتاب شهید چمران» صفحه 22
#سبک_زندگی
✍برخورد جالبِ حاج احمد #متوسلیان با زنی که شوهرش ضد انقلاب بود
#متن_خاطره :
حقوقش روگرفت و از سپاه مریوان اومد بیرون. دید یه زن بچه به بغل، کنار خیابون نشسته و داره گریه میکنه.رفت جلو و پرسید: چرا ناراحتی خواهرم؟ زنگفت: شوهر بی غیرتم من و بچۀ کوچیکم رو رها کرده و رفته تفنگچیکومله شده ، بخدا خیلی وقته یه شکم سیر غذا نخوردیم.حاج احمد بغضش گرفت. دست کرد توی جیبش و همۀ حقوقش رو دو دستی گرفت سمت زن و گفت: بخدا من شرمندهام! این پولِ ناقابل رو بگیرید، هدیه ی مختصریه، فعلا امور خودتون رو با این بگذرونید، آدرستون رو هم بدین به برادر دستواره ؛ از این به بعد خودش مواد خوراکی میاره درِ خونه بهتون تحویل میده...
📌خاطره ای از زندگی سردار جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان
📚منبع: کتاب آذرخش مهاجر ، صفحه ۱۰۱
#سبک_زندگی
🌸 این خاطره پُر از مهربانی است...
#متن_خاطره
مادرم رفته بود مکه. از اونجا برای جمال یه جفت کفش فوتبالی آورده بود. میگفتم: جمال! خوش به حالت؛ چقدر کفشهایت قشنگه... اما هیچوقت ندیدم اون کفشها رو توی روز بپوشه. فقط وقتی میرفت گشتِ شبانه اونا رو میپوشید ، تا کمی کثیف و کهنه بشه. میگفت: اگه کسی این کفشها رو ببینه و دلش بخواد، اما پول نداشته باشه بخره ، من چیکار کنم؟
📌خاطرهای از زندگی شهید جمال عنایتی
📚منبع: ماهنامه امتداد ، شماره 84
#متن_خاطره
🌷چند خانــم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسنـد،در تمام مدت سرش بالا نیامد، نگاهش هم بہ زمین دوختہ بود...
خانـم ها ڪہ رفتند، رفتم جلو گفتم: تـو آنقدر سرت پایینہ نگاهم نمےندازی بہ طرف ڪہ داره حرف میزنه باهات، اینا فڪر نڪنن تو خشڪ و متعصبے و اثر حرفات ڪم شه...
گفت: من نگاه نمےکنم تا خــــدا مرا نگاه کند...
《شهید دڪتر عبدالحمـید دیالمه،
نماینده مردم مشهد در مجلس》
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
#متن_خاطره
🌷 رفته بودیم قم. موقع پیاده شدن از اتوبوس پایش طوری در رفته بود که نمیتوانست راه برود؛ برایش صندلی چرخ دار آوردم. تا حرم با ویلچر بردمش. نزدیک ضریح که رسیدیم نگذاشت جلوتر بروم. گفت: بی احترامیه که نشسته جلوی حضرت معصومه (س) بروم. به سختی از ویلچر بلند شد؛ لنگ لنگان و با تکیه به دیوار خودش را به ضریح رساند و زیارت کرد.
📚 پدر شهید آرمان علیوردی
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@shahid_masoud_asgari
#متن_خاطره
🌷 حاجی داشت حرف میزد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی میکرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو به عبادیان کرد و پرسید: عبادی! بچه ها شام چی داشتن؟ گفت: همینو.
-واقعا؟جون حاجی؟
نگاهش را دزدید و گفت: ماهی رو فردا ظهر میدیم.
حاجی قاشق را برگرداند...
بخدا فردا بهشون میدیم
حاجی همین طور که کنار میکشید گفت:
به خدا منم فردا ظهر میخورم!
📚 شهید ابراهیم همت
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘
@shahid_masoud_asgari
#متن_خاطره
🌷 هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. می ترسید کسی که ندارد و مشکل مالی دارد، ببیند و ناراحت شود. احمد آقا هر چه پول تو جیبی از پدرش میگرفت یا هر چه که کار کرده بود را خرج دیگران می کرد. به خصوص کسانی که میدانست مشکل مالی دارند.
📚 شهید احمدعلی نیری
⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘