#خاطرات_شهید
یک بار با عصبانیت ایستادم بالای سر منصور و نمازش که تمام شد، گفتم:«منصور جان، مگه جا قحطیه که میآیی میایستی وسط بچهها نماز؟ خُب برو یه اتاق دیگه که منم مجبور نشم کارم رو ول کنم و بیام دنبال مهر تو بگردم.»
تسبیح را برداشت و همان طور که میچرخاندش، گفت: «این کار فلسفه داره. من جلوی اینها نماز میایستم که از همین بچگی با نماز خوندن آشنا بشوند. مهر رو دست بگیرند و لمس کنند، من اگه برم اتاق دیگه و اینها نماز خواندن من رو نبینند، چه طور بعداً به آنها بگویم بیایید نماز بخوانید !؟»
قرآن هم که میخواست بخواند، همین طور بود. ماه رمضانها بعد از سحر کنار بچهها می نشست و با صدای بلند و لحن خوش قرآن میخواند. همه دورش جمع میشدیم. من هم قرآن دستم می گرفتم و خط به خط با او میخواندم.
اصلاً اهل نصیحت کردن نبود. میگفت:
«به جای این که چیزی را با حرف زدن به بچه یاد بدهیم، باید با عمل خودمان نشانش بدهیم»
#شهید_منصور_ستاری
#نماز_اول_وقت
#به_احترام_حضرت_علی_ع_ببخش
@shahid_modafe_haram_miladheidari
#خاطرات_شهید:
همسر شهید در مورد خانواده دوستی او می گوید: «برای راحتی خانواده در حد توانش کار می کرد و زمانی که از ماموریت می آمد حتی الامکان ما را به مسافرت یک روزه هم که شده بود می برد. مرتبه سومی که به سوریه رفته بود اسمش در قرعه کشی برای رفتن به کربلا انتخاب شده بود ولی گفته بود باید کربلا را با خانواده بروم و نرفته بود.همسر من توسل پنهانی به اهل بیت علیهم السلام داشت و به این دلیل همیشه دوست داشتم دعا را جواد بخواند و من پشت سرش تکرار کنم زیرا دعا را با ترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود؛ حتی در سفر زیارتی سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای حضرت زینب علیها السلام ابتدا ترجمه دعا را بخوان زیرا روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی»
@shahid_modafe_haram_miladheidari
#خاطرات_شهید:
ابراهیم امان اللهی یکی از همرزمان شهید محمدی است که قریب به ۲۰ سال با وی آشنایی و رفاقت برادرانه داشته است به نقل خاطره ای از آن شهید بزرگوار می پردازد. به گزارش گروه پایداری خبرگزاری ایمنا ، دوست و همرزم شهید مدافع حرم جواد محمدی درباره وی خاطره ای بیان میکند که در ادامه میخوانیم: ابراهیم با خاطره ای از سفر اربعین ادامه داد: دفعه اول که اربعین کربلا باهم پیاده رفتیم، من اواسط راه پا درد شدیدی گرفتم، به جواد گفتم، شمابچه ها را بردار برو جلو و معطل من نشوید و سر ظهر عمود ۳۱۰ منتظر بمانید تا که من برسم. ظهر که رسیدم به عمود ۳۱۰، جواد و بچه ها را پیدا نکردم، دو ساعتی دنبالشون گشتم ولی باز پیداشون نکردم؛ باخودم گفتم بچه ها حتما زیاد معطل من شدند و چون قرارمون برا استراحت و خواب در عمود ۳۶۰ هست حتما رفتند آنجا؛ حرکت کردم که برسم به جواد و دوستان، ولی جواد همون اطراف عمود۳۱۰ ایستاده بود منتظر من.
بچه ها به جواد اصرار می کنند که بیا برویم و حتما ابراهیم ما را پیدا نکرده و رفته جایی دیگر، ولی جواد در جواب بچه ها تکرار میکنه که تا ابراهیم را پیدا نکنم از اینجا تکون نمیخورم؛ هرکس میخواد حرکت کنه، اشکال نداره ولی من میمونم تا ابراهیم را پیدا کنم، جواد میگه ما باهم پیمان داریم که هوای همدیگه را داشته باشیم و من بدون اون نمیام تا پیداش کنم، این درس بزرگی بود برا همه رفقا که یادبگیرند پای رفیق تا همه جاباید ایستاد.
@shahid_modafe_haram_miladheidari
#شهیدانه #روایتگری #تلنگرانه #خاطرات_شهید
🌷یار و رفیق روزهای سخت شهید علی چیتسازیان بود و آنقدر این دوستی عمیق و ریشهدار بود که علی چیت سازیان روزها از فراق دوست گریست.
در روز تشییع جنازه معاونش در باغ بهشت همدان پشت تریبون رفت و با صدایی بغضآلود گفت:
«مصیب، فرزند گلوله ها، ترکشها، خمپارهها، فرزند گرسنگیها، تشنگیها، خستگیها و مالک اشتر زمان بود».
معاون اطلاعاتعملیات لشگر۳۲انصارالحسین
#شهید_مصیب_مجیدی🌷
●ولادت: ۱۳۳۹/۴/۹ همدان
●شهادت: اسفند ۱۳۶۴ فاو، عملیات والفجر۸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@shahid_modafe_haram_miladheidari