eitaa logo
🕊از میلاد تا خدا🕊
353 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
952 ویدیو
8 فایل
وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و‌شہـید‌می‌شوی ولادت:۹ رمضان ۱۴۱۲(ه.ق) شہادت:۹ رمضان ۱۴۴۴(ه.ق) محل‌‌شہادت:حومه دمشق حضور شما در این کانال اتفاقی نیست🕊🦋 |کانال رسمی زیر نظر خانواده‌ معظم شھید| خادم کانال: @shahid_heydari_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که حاجت شهادت خودشو از امام رضا علیه السلام گرفته بود شهید مدافع حرم عباس کردانی از شهادتش خبر داشت که چه تاریخ و کجا به شهادت میرسند @shahid_modafe_haram_miladheidari
2.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهیدی که بوی بهشت می‌دهد 😍 از وقتی این شهید را به بیمارستان آوردند بوی خوشش همه فضا را پر کرده و امدادگران مایل به دفن او نیستند. 🔸مردم برای زیارتش به بیمارستان می آیند. 🔹همه اجساد درون این چادر را دفن کردند به جز این شهید فلسطینی @shahid_modafe_haram_miladheidari
راوی کتاب با بابا می گفت: پس از چاپ اول کتاب، شهید ابراهیم پیروی را در عالم رویا مشاهده کردم. قبل از اذان صبح بود. فهمیدم که از دنیا رفته اند. دوست داشتم حرفی از ان طرف بزند. به من گفت: تعجب می کنم چرا مردم از ما شهدا چیزی نمی خواهند؟ خدا به ما شهدا چنان قدرتی داده که مشکلات اهل دنیا را به راحتی می توانیم حل کنیم... 📙برگرفته از کتاب با بابا، اثر گروه شهید هادی @shahid_modafe_haram_miladheidari
17.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 روایت داستان تحول با دیدن تصویر شهید حججی در اسارت چقدر این روز ها بیشتر دلتنگ شهدای مدافع حرم میشیم بماند که چرا ... @shahid_modafe_haram_miladheidari
حالات معنوی شهید علی سیفی در نماز شهید سیفی نماز هایش طولانی بود. طوری نماز می خواند که انگار در عالم دیگری است. گاهی بچه ها می گفتند تندتر بخوان. می گفت: در تبریز پشت سر آیت الله شهید مدنی نماز می خواندیم. ایشان هم نماز را طول می داد. یکی از مأمومین گفت: حاج آقا! مقداری تندتر بخوانید. شهید آیت الله مدنی، در حالی که اشک از دیدگانش می چکید، گفت: برادر جان! می دانی با چه کسی می خواهی صحبت کنی؟ اذان را گفت. قبل از گفتن اقامه رو کرد به بچه ها و گفت: من قبل از نماز یک ذکری را در سجده می گویم. اگر شما هم دوست داشتید، بگوئید. رفت سجده و سه بار گفت که «سجدتُ لکَ یا ربِّ خاضعاً خاشعاً» در حالی که به شدت گریه می کرد. کتاب بیا مشهد، گروه فرهنگی شهید هادی،چ اول ۱۳۹۵، ص ۷۳ و ۱۲۴٫ پی نوشت: محمّد بن ابى عمير به نقل از پدرش مى‏ گويد: ديدم كه امام صادق عليه السّلام اذان گفت، سپس به سجده رفت و بين اذان و اقامه يك سجده نمود، هنگامى كه سر از سجده برداشت، فرمود: «اى ابا عمير، هر كس همانند من عمل كند، خداوند متعال تمام گناهان او را مى‏ آمرزد.» و نيز فرمود: «هر كس اذان بگويد و سپس سجده كند و در سجده بگويد: «لا إله إلّا اللَّه، أنت ربّى، سجدت لك خاضعا خاشعا» – (معبودى جز خدا نيست، تويى پروردگار من، با خضوع و خشوع براى تو سجده نمودم) خداوند، گناهان او را مى‏ آمرزد.» (ر.ک: کتاب ادب حضور، ترجمه فلاح السائل سید بن طاوس، مترجم: محمد روحی، ناشر: انصاریان، چاپ اول- ۱۳۸۰؛ ص ۲۷۱). @shahid_modafe_haram_miladheidari
کرامات شهید مصطفی صدر زاده از زبان همسرشان چند روز پیش پسرم محمد علی از مدرسه که برگشت دائم می‌گفت دلم درد می‌کنه تا شب صبرکردیم بلکه بهتر شود اما درد بیشتر میشد. با برادرم او را به درمانگاه بردیم وقتی دکتر معاینه کرد گفتند سریع ببرید بیمارستان باید جراحی شود. وقتی او را به بیمارستان رساندیم دکتر اورژانس ما را شناخت بعد از شرح حال نوشتن از محمد علی و معاینه او توسط دکتر های دیگه خانم دکتری آمد کنار من و گفت من کارم توی این بیمارستان رو از همسر شما گرفتم چند بار درخواست دادم رد شد تا توسل کردم به شهید صدرزاده همان شب اعلام کردند که با درخواستم موافقت شده اینها را تعریف می‌کردند و گریه میکردند. هر لحظه تشخیص ها پیچیده تر می‌شد. کارهای بستری آقا محمد علی انجام شد و نظر جراحی قطعی تر میشد. وقتی این تشخیص ها رو می‌شنیدم خیلی ها رو بار اول بود به گوشم خورده بود آنجا با اینکه پدر آقا مصطفی،مادر و برادرهایم بودند اما من فقط با آقا مصطفی حرف میزدم. وقتی تشخیص ها رو سرچ کردم ترسم بیشتر شد. فقط به آقا مصطفی گفتم شما که آبرو داری و برای همه آبرو گرو میگذاری برای بچه خودت کاری کن. محمد علی رو آماده میکردند برای سونو گرافی، به شهید گفتم من اصلا نمیدانم چطور، ولی محمد علی جراحی نشه، خودت میدونی شما پدرشی. تقریبا یک ساعتی طول کشید تا از سونو گرافی برگشت دکترهایی که تا قبل از سونو گرافی مستأصل بودند و استرس داشتند حالا با اطمینان گفتند دیگه مشکلی نیست و نیاز به جراحی ندارد. @shahid_modafe_haram_miladheidari
✍جلوه های غیبی شهید محمد حسین یوسف الهی به روایت شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب لحظه های آسمانی غلامعلی رجایی... 🔹یک روز با شهید محمد حسین یوسف الهی به طرف آبادان می‌رفتیم. 🔸در بین راه با توجه به اینکه عملیات گذشته ما خیلی موفقیت آمیز نبودند و عملیات بزرگی هم در پیش داشتیم به او گفتم : این عملیات نتیجه مناسب نخواهد داشت. 🔹پرسید چطور؟ گفتم: برای اینکه این عملیات سختی است و من بعید می‌دانم موفق شویم. 🔸حسین گفت : اتفاقاً من معتقدم ما در این عملیات موفق می‌شویم از او پرسیدم از کجا اینطور اطمینان داری؟ 🔹خنده‌ای کرد و با همان تکیه کلام همیشگی گفت : حسین پسر غلامحسین به تو می‌گوید که ما در این عملیات پیروزیم. 🔸چون می‌دانستم لابد خبری هست که اینطور محکم حرف می‌زند از او پرسیدم یعنی چه ؟ از کجا می‌گویی؟ گفت: بالاخره خبر دارم. 🔹پرسیدم خوب از کجا خبر داری؟ گفت: به من گفته‌اند که ما پیروز می‌شویم پرسیدم چه کسی به تو گفته؟ 💢جواب داد حضرت زینب علیه السلام... 🔸پرسیدم در خواب تو گفته یا در بیداری؟ 🔹با خنده جواب داد تو به این چه کار داری فقط بدان بی بی به من گفت: شما در این عملیات بر دشمن پیروز می‌شوید و من هم به همین دلیل می‌گویم قطعاً موفق می‌شویم. 🔸هرچه از او خواستم برای من که فرمانده‌اش بودم بیشتر توضیح دهد به همین چند جمله اکتفا کرد و چیز دیگری نگفت. 🔹وقتی عملیات با موفقیت به اتمام رسید به یاد حرف‌های آن روز حسین و قطعیتی که در کلامش بود افتادم. @shahid_modafe_haram_miladheidari
✍شهیدی که حاج قاسم پشت سرش نماز می خواند و روحیه می گرفت. 🔹تعقیبات نمازش را با شور و حال عجیبی می خواند و همیشه در حال نماز و تعقیبات آن گونه هایش از اشک چشمانش خیس بود. 🔸شهید حاج قاسم سلیمانی می گفت : هر گاه که می خواستم حالم عوض شود و روحیه بگیرم وارد سنگر اطلاعات و عملیات می شدم و پشت سر شهید محمدرضا کاظمی زاده نماز می خواندم. 🔹زیرا آنان که در نماز به او اقتدا کرده اند می دانند چه شور و حالی داشت این شهید عزیز مخصوصا بعد از نماز آنگاه که می گفت : 🔸إِلَهِي هَذِهِ صَلاَتِي صَلَّيْتُهَا لاَ لِحَاجَةٍ مِنْكَ إِلَيْهَا وَ لاَ رَغْبَةٍ مِنْكَ فِيهَا... 🔹إِلاَّ تَعْظِيماً وَ طَاعَةً وَ إِجَابَةً لَكَ إِلَى مَا أَمَرْتَنِي بِهِ‏... 🔸إِلَهِي إِنْ كَانَ فِيهَا خَلَلٌ أَوْ نَقْصٌ مِنْ رُكُوعِهَا أَوْ سُجُودِهَا فَلاَ تُؤَاخِذْنِي وَ تَفَضَّلْ عَلَيَّ بِالْقَبُولِ وَ الْغُفْرَانِ‏...   💢هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات... @shahid_modafe_haram_miladheidari
❣درلحظه‌‌ی‌شهادت‌ لبخند‌زیبایی‌بر‌لبانش‌بود بعدها‌پیغام‌داد‌و‌گفت: این‌بالاترین‌افتخار‌بودڪہ‌من‌ در‌آغوش‌امام‌زمان(عج) جان‌دادم:)♥ شهید🕊🌹 @shahid_modafe_haram_miladheidari
عنایت امام رضا(ع)به شهید کاظم خائف اقا امام رضا ع در مقابل من نشسته اند @shahid_modafe_haram_miladheidari
روایت فرزند شهید احمد نوروزی از خواستگاری رفتن شهید برای فرزندش : همیشه دغدغه شریک زندگی ام را داشتم و از خدا کمک می خواستم که فردی را در مقابلم بگذارد که متدین واقعی ، دیندار واقعی و انقلابی واقعی باشد، روزها بر من می گذشت و همه دوست داشتن یکی را بهم معرفی کنن ، آقا روح الله این دختر خوبه ، آقا روح الله اون دختر خوبه ، دور و برم پر شده بود از اسامی مختلف ، اما دلم با کسی نبود و هنوز عاشق نشده بودم ، همیشه از پدر شهیدم کمک می خواستم و بهش می گفتم باباجونم تو باید مهر تایید رو بزنی ، تو رو خدا کمکم کن ، تا اینکه یکی از اقوام ، یه دختری رو به مادرم و من معرفی کردند که با سلیقه من همخوانی داشت ، واسط می گفت دختر موردنظر دیندار ، مذهبی ، انقلابی هستش در خیابان چادرش را محکم می گیرد ، زمانیکه در خیابان راه می رود نگاش به زمین دوخته می شود و خیلی محسنات دیگر . نمی دونم چرا ندیده دوستش داشتم و عاشق دختری شدم که ندیدمش . یه شب در ساری در مراسم مذهبی شرکت کردم ناخودآگاه واسط گفت می خوای دختره رو ببینی گفتم باشه ، از لا به لای جمعیت ، دختر را پیدا کرد و گفت اینه ... یه دخترک محجبه کامل و متدین ، با چادری سنتی و بدور از نگاه نامحرم . نمی دونم چرا ، منی که نه با اون صحبت کردم و نه خوب نگاش کردم، ولی ته دلم آرام بود که پدر شهیدم از این دختر رضایت کامل دارد و این را خوب حس می کردم و آرامش خاصی داشتم . من رضایت خودم را برای رفتن به خواستگاری به خانواده ام اعلان کردم . نمی دونم چرا ، اما حضور پدر شهیدم رو در همه مراحل حس می کردم ، همیشه دوست داشتم تنها باشم چون در تنهایی ام با پدر شهیدم حرف می زدم ، بهش می گفتم باباجونم همه کس و کار من تویی ، یار و یاورم تویی ، دوست دارم فردی وارد زندگیم بشه که تو رو الگوی خودش کنه و قدر خون های ريخته شده از گلویت را بدونه و در مسیر تو قدم بزاره ، دوست دارم اون چیزی که تو بخوای بشه . رفتیم خواستگاری همسرم ، از بزرگترا اجازه گرفتیم که دختر و پسر باهم صحبت کنن، در ملاقاتی که انجام دادیم فقط صحبت از دین بود و رعایت احکام اسلامی ، تنها شرط همسرم انجام واجبات ، ترک محرمات ، روزی حلال و داشتن محاسن بود و من هم صرفا روی اخلاق ، حجاب و نامحرم که همان انجام واجبات و ترک محرمات است تاکید داشتم و هیچ حرف دیگری نزدیم . دخترک مومن و محجبه به واسط گفته بود برای پاسخ دادن نیاز به زمان دارد . حدود ۲۰ روزی از مراسم خواستگاری گذشته بود و کنجکاو بودم که دختر چه جوابی می دهد . دخترک مومنه تعریف می کرد یه روز جمعه در مصلی نکا گم شده ای داشتم و بصورت کنجکاوانه انگار پی تصویر شهیدی می گشتم ، بعد از دقایقی پیدایش کردم ، اطرافیان موضوع رو پیگیر شدند ، دختر گفت دیشب در عالم رویا فردی را دیدم که نمی شناختم ، فردی که فقط چهره زیبایش را می دیدم و اون شخص هرگاه من را می دید لبخند می زد و در نهایت اون فرد به ظاهر غریبه اما آشنا گفت سعادت شما در ازدواج است برو ازدواج کن ، فرزندم منتظر پاسخ شماست ، خیر و سعادت شما به این وصلت است . دخترک مومنه می گفت کنجکاو بودم که این شخص چه کسی می تونه باشه ، تا اینکه عکسش را در لابه لای تصاویر شهدا دیدم ، چشم های زیبایش برق عجیبی داشت... بله این پدر پسری بود که به‌ خواستگاری ام آمده بود چهره زیبای شهید احمد نوروزی بود . شهیدی که به خوابم آمد . شهید احمد نوروزی با دخترک قصه ما مانوس شده بود و در عالم رویا رضایت خود را برای وصلت اعلام کرد و این اتفاق سبب گردید تا دختر رضایت خود را از ازدواج با فرزند شهید اعلام نماید 💍 . این بود از ماجرای به خواستگاری رفتن پدر شهیدم برای فرزندش. ⚘ شادی روح شهید بی سر احمد نوروزی صلوات ⚘ @shahid_modafe_haram_miladheidari
نوزادے با قنداق قرمز نذر کرده‌ے امام رضا(ع) شهید محمد تیموریان *🌷مادرشهید←خواب دیدم امام رضا(ع) نوزادی را که در پارچه‌ی سرخ رنگی پیچیده شده به سوی من میفرستد⚡️و چندی بعد خواب دیدم کنار رودخانه‌ی آبی ایستاده‌ام و سنگ گرانبهایی از دستم به داخل آب می‌افتد.🌱محمد که به دنیا آمد در یک‌سالگی بیمار شد که با یک نگاه آقا شفا گرفت و محمد نذر کرده امام رضا(ع) شد🌙او بزرگ شد و به جبهه رفت بعد از هر عملیاتی به پابوس آقا امام رضا(ع) میرفت🌱در عملیاتی مجروح شد و او را برای درمان به مشهد منتقل کردند،شاید این آخرین باری بود که به پابوس آقا میرفت.اما نه.🌱راوی← به مادرش قول داد که حتما به پابوس آقا میبرمت اما شهید شد🕊️خواب شهادتش را دیده بود و به دوستش گفت:من به خط مقدم میروم و به شهادت میرسم که تو دنبالم می‌آیی و من را به خشکی برمیگردانی.⚡️دقیقا همینطور شد.او در حالی که با قایق،مجروحان را از آب بیرون می‌آورد بر اثر انفجار گلوله💥در داخل آب به شهادت رسید و دوستش او را به خشکی برگرداند🕊️و این چنین بود که خواب مادرش بعد از 19 سال تعبیر شد🌱اسم محمد روی پیکرش را محمود خوانده بودند و به همین دلیل اشتباهاً با شهدای دیگر به مشهد می‌برند و در حرم طواف می‌دهند🌙بعد از شناسایی متوجه شدند که این شهید از آمل است❗️به مادرش می‌گویند پیکر پسرت اشتباهاً به حرم امام رضا(ع) آمده❗️مادر را به مشهد میبرند و او هم طبق قول محمد توانست به پابوس آقا برود،بعد از ۳ هفته پیکرش به آمل بازگشت*🕊️🕋 @shahid_modafe_haram_miladheidari