eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.5هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
194 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسم رب الشهدا 🍃 📚✨ هر شـب🌙 وسـطِ های های گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم"🕊 وقتی از اِرباً اِربا شدن علی اکبر (ع) می‌خواند💔 وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت،😭 وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت ؛ وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س)💔 . یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم: . "مسخره کردی ما رو؟؟😕 هر شب هر شب دوست داری یه شکلی  بشی!🍃 لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! .🙂 . 📚کتاب سربلند ، روایت زندگی شهید محسن حججی✨ 🌷 ≡°•اَݕُوْۆِصَآݪ•°≡ ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---
🌷 🌷 مادر شهیدمی‌گوید: سید مهدی در آخرین خدا حافظی با چشمان اشک آلود به من گفت: امام حسین مرا طلبیده است.😭💔 ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
.•[ #شهید_ناصر_کاظمی🕊 ]•.
📚 اولین سال بعد از شهادت شوهرم زمستان سرد شده بود و خلاصه اولین برف زمستان بر زمین نشست،یک شب پدر شوهرم آمد، خیلی ناآرام گفت: عروس گلم، ناصر به تو قول داده که چیزی بخره و نخریده؟ گفتم: نه، هیچی،خیلی اصرار کرد آخرش دید که من کوتاه نمی‌آیم، گفت: بهت قول داده زمستون که میاد اولین برف که رو زمین می‌شینه چی برات بخره؟چشمهایم پر از اشک شد، گریه‌ام گرفت، گفت: دیدی یک چیزی هست، بگو ببینم چی بهت قول داده؟ گفتم: شوخی می‌کرد و می‌گفت بذار زمستون بشه برات یک پالتو و یک نیم چکمه می‌خرم، این دفعه آقا جون گریه‌اش گرفت، نشسته بود جلوی من بلند بلند گریه می‌کرد؛ گفت: دیشب ناصر اومد توی خوابم بهم پول داد گفت: به منیژه قول دادم زمستون که بشه براش یک چکمه و یک پالتو بخرم حالا که نیستم شما زحمتش رو بکش. ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁--- @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ---❁•°🏴🕊️🏴•°❁---
📚 زمانی که تازه زبان بازکرده بود ازاولین کلمه هایی که گفت این بود: شهیدم کن.. خیلی برام عجیب بود. بزرگترکه شد، می گفت: مامان این دنیا با همه قشنگی هاش تمام میشود. بستگی به ما دارد که چطور انتخاب کنیم. مامان شهدا زنده اند. سر نمازهایش به مدت طولانی دستش بالا بود و گردنش کج! من هم به میگفتم: خدایا من که نمی دانم چه می خواهد هر چه میخواد به اوبده. می دانستم دنبال شهادت بود! شب های جمعه می رفت بهشت زهرا، صبح های جمعه دعای ندبه اش در بهشت زهرا ترک نمی شد. می گفتم خسته میشی بخواب می گفت مامان آدم با شهدا صفا می کند به ما هم می گفت هر چه می خواهید از شهدا بخواهید. من مریض بودم دستانش را بالا می گرفت و می گفت: خدایا شفای مامان را بده، من جبران میکنم! آخر هم جبران کرد. ❤️ 🌹 「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
📚 یکی از هم‌سنگرهایش در سوریه می‌گفت: من بستنِ کمربند ایمنی را در سوریه از یاد گرفتم تا می‌نشست پشتِ فرمان کمربندش را می‌بست یکبار به او گفتم: اینجا دیگر چرا می‌بندی..؟! اینجا که پلیس نیست گفت: می‌دانی‌ چقدر‌ زحمت‌ کشیده‌ام با‌ تصادف‌ نمیرم..؟!:) 🌱 「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI
💌🌷 فکر می‌کنم همسرم تنها یک آرزو در دنیا🌍 داشت و برای آن بسیار تلاش می‌کرد🌱 قبل از عقد به من گفت دعایی دارم که حتماً وقت عقد آن را برایم بخواه🌿 وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم✨ آن لحظات تمام دغدغه‌ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم که چه دعایی داشت؟🤔 حتماً او هم نمی‌توانست با صدای بلند خواسته‌اش را بگوید🙃 تا لحظاتی دیگر خطبه عقد جاری می‌شد و من از خواسته صالح بی‌خبر بودم!🌈 نمی‌دانستم چه کنم.در همین اثنا، خواهر آقاصالح جلو آمد و یک دستمال کاغذی تاشده به من داد و گفت این را داداش فرستاد.🌷 دستمال را باز کردم، روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: «دعا کن من شهید شوم…»🕊🌸 راوی: همسر بزرگوار شهید 🌷 https://eitaa.com/shahid_moezegholami
💌 🥀شهید مدافع‌حرم 🥀شهید مدافع‌حرم 🌹مأموریت آخری که روح‌الله به سوریه داشت، با میثم خیلی صمیمی ‌شده بود. از مدت آشنایی‌شان خیلی نمی‌گذشت اما خیلی با هم گرم گرفته بودند. 🖤مادر هردویشان از دنیا رفته بود. با هم در مورد سختی‌هایی که بعد از مادرشان کشیده بودند، زیاد صحبت می‌کردند. تقریبا همیشه با هم بودند. 🌹وقتی خبر شهادت روح‌الله را شنیدم، با خودم گفتم: وای میثم چطوری می‌خواد دوری روح‌الله رو تحمل کنه؟! 🖤خیلی هم دوری روح‌الله را تاب نیاورد. دو روز بعد شهادت روح‌الله، خبر شهادت میثم همه را شوکه کرد. 🎙راوے: جانباز مدافع‌حرم امیرحسین حاجی نصیری https://eitaa.com/shahid_moezegholami
📚 🌹 یک مرتبه که در جنوب لبنان جلسه‌ای برگزار کرده بودیم هر چند همه نام او را می‌دانستند اما او را نمی‌شناختند یک بار یکی از اعضا اعتراض کرد و گفت تو که هستی که هر روز به این جلسه می‌آیی و می‌روی، باید ظرف‌ها را هم بشویی، او قبول کرد و کار را انجام داد بعداً فهمیدند که او «حاج رضوان» است. یاد و خاطره امام و شهدا را گرامی می داریم 🔺اللهم عجل لولیک الفرج 🔻اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای برای ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات🌿 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم https://eitaa.com/shahid_moezegholami
💌 برای خرید سر عقد رفته بودیم موقع پرو لباس مجلسیم یواشکی بهم گفت: «هنوز نامحرمیم! تا بپسندی بر‌می‌گردم.» رفت و با سینی آب هویچ بستنی برگشت برای همه خریده بود جز خودش. گفت خودم میل ندارم. وقتی خیلی اصرار کردیم مادرش لو داد که روزه گرفته است. ازش پرسیدم: « حالا چرا امروز؟😳» گفت: «می‌خواستم گرهی تو کارمون نیفته و راحت بهت برسم» 🌷 🇮🇷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://eitaa.com/shahid_moezegholami
●برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) می کنم." ● هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟ 📎فرماندهٔ گردان یازهرای لشگر ۱۴ امام حسین(ع) 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان ●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰ شب شهادت🕊️ https://eitaa.com/shahid_moezegholami
صادق آهنگران تو یه تیکه از شعرش می‌خونه: «شمعِ شب‌های دوعیجی می‌شدیم» می‌دونید یعنی چی؟ عراق تو منطقه دوعیجی بمبِ فسفری می‌نداخت. فسفر وقتی با اکسیژنِ هوا ترکیب بشه، شعله‌ور میشه. رزمنده‌ها که زیر این بمب‌ها گیر می‌کردن، فسفر به تن‌شون می‌چسبید و با هیچ وسیله‌ای دیگه خاموش نمی‌شد! و اونا می‌سوختن و می‌سوختن و می‌سوختن.. صبح، باد، خاکسترهاشون رو با خودش می‌برد💔 + شادی روح همه شهدا صلوات https://eitaa.com/shahid_moezegholami
ایشان یک جوان مداح و هیئتی بود... حسین به عنوان یک عنصر فرهنگی‌ فعال‌ ، خیلی‌ها را جذب می‌کرد. فعالیتش در مسجد قمر بنی هاشم متمرکز بود. هر جوانی با ایشان برخورد می‌کرد جذب می‌شد. با جمعی از همین جوانان حلقه‌های صالحین را تشکیل داده بود. با جمعی از دوستان و هم‌محله‌ای‌ها هیئتی به نام منتظران مهدی (عج) تشکیل داد و هیئت موفقی بود. من چند جلسه‌ای رفتم و حال و هوای خالصانه بچه‌ها واقعاً دیدنی بود...✨ حسین در اندک فرصتی که به دست می‌آورد به خانواده‌ شهدای مدافع‌ حرم‌ سری میزد...🌱 _پدر شهید https://eitaa.com/shahid_moezegholami