eitaa logo
شهید حسین معز غلامے⁦³¹⁵
2.4هزار دنبال‌کننده
14.7هزار عکس
3.3هزار ویدیو
188 فایل
شهید حسین معز غلامے: هرڪجا گره به ڪارت افتاد بگو الهے به رقیه (س)💚 ولادت🎂:1373/1/6 شهادت🕊️:1396/1/4 محل‌شهادت:حماه سوریه ذاکراهل‌بیت‌🎤 🌱مزار:بهشت زهراقطعه 50ردیف 116 کانال دوم: @deeldadeh_shohada 📱ادمین تبادل: @z_mht213 #باحضورجمعی‌ازخانواده‌شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
سید ابراهیـم میگفت دفعه اول ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد ڪنار من ولی من چیزیم نشد😞 گفتم شاید مشڪل مالی دارم خدا نخواسته شهید بشم. آمدم ایران🚶 و مباحث مالے خودم را حل ڪردم. دفعه دوم ڪه رفتم سوریه، باز خمپاره خورد ڪنار من و به من چیزی نشد😒. گفتم شاید وابستگے به خانواده و بچه هاست ڪه نمیذاره شهید بشم. آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم.😔 و برای بار سوم ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیاتی ترکش خوردم و مجروح شدم ولی شهید نشدم.😫 به ایران ڪه آمدم نزد عارفی رفتم و از او مشڪلم را پرسیدم. ایشان گفتند: من ڪان لله كان الله له تو برای خدا به جبهه نمے روی برای #شهادٺ می روی☝️ نیتت را درست ڪن خدا تو را قبول میکند. . پدرش مے گفت: این دفعه آخر مصطفے (سيدابراهيم) عجیب بال و پردرآورده بود دیگر زمینے نبود؛ رفت و به آرزويش رسيد...🕊 #شهیدمدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده🌹 ╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╯
•{☘}• پایان ڪار یڪ بسیجے اسٺ :)♥️ ... ╭━═❆━⊰🔹🍁🔹⊱━❆═━╮ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ╰━═❆━⊰🔸🍁🔸⊱━❆═━╯
🦋💛...بسم رب الشهدا...💛🦋 #شــهـــادٺ یڪ اتفاق نیسٺ...✋ بایَد از دنیایَٺ بَراے رسیدَنْ به محبوب گُذر ڪنے. اے شهیدے ڪِه آسمانے شُدے |🕊| دسٺِ ما را هم بگیر ٺا آسمانے شویم...💔 #شهید_حاج_حسین_معزغلامے🌹 #صبحتان_منور_بهـ_نگاه_شهدا🌤 #یاد_شهدا_باصلوات📿 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
صدا ۰۰۷.m4a
8.69M
چرا خدا انقدر امتحاناش #سخته 😫 من دیگہ نمیتونم آخه چرا من ؟😔 . #بقاله‌سر‌کوچه شهید نبود که😨 چجورےاسمش تو صف شهداست؟! صف #منافقین رو ببین😧 این طفلے ڪہ همش.. . {دخترایـے ڪہ #شهادٺ میخواید🕊} نه جنگ نیازه ،نه سوریه 😀 [#پسرایـے ڪہ میگین فقط شهادٺ 🌷] یہ سرے راه وجود داره #ویژه♥•° مگه حتما باید بجنگے ؟ . |🎧|#ویسو‌گوش‌ڪن‌ ←راهتو‌پیداڪن |👤| #استاد_عزیزی http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c کلاسهاےرایگاݧ استاد🔺
#شهادٺ شهد شیرین وصال اسٺ...♥️ #شهیدحاج‌حسین‌معزغلامے 🌹 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
تبسم زیبایٺان🙂 دنیایے حرف دارد!! براے آنانڪہ را، رفٺن پنداشٺند!! اما به قول سید شهیدان اهل قلم : «حقیقٺ آنسٺ ڪه مانده اند و زمان، ما را با خود برده اسٺ...!» ♥️ ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
تبسم زیبایٺان🙂 دنیایے حرف دارد!! براے آنانڪہ را، رفٺن پنداشٺند!! اما به قول سید شهیدان اهل قلم : «حقیقٺ آنسٺ ڪه مانده اند و زمان، ما را با خود برده اسٺ...!» ♥️ 💔🕊💔🕊💔🕊💔🕊 @shahid_moezegholami 💔🕊💔🕊💔🕊💔🕊
ڪتاب (بیا مشهد) ⃣2⃣ 🍁 شهیدے ڪه امام زمان بهش گفت بیا مشهد شفا بگیر ✨✨✨✨✨✨✨✨ «یاد آن‌روزها» راویان : خانواده و دوستان شهید ...یڪ روز تو جمع نشستہ بودیم. علے آمد و رو به یکی از دوستانم گفٺ: فلانے اون دعایی که دیشب سر نماز برایم کردے بر آورده شد. بعد از رفتن علے اون دوستم برگشت گفت: من ڪه به کسے چیزے نگفٺم چطورے فهمید⁉️ سه روز مانده بود به شهادت؛ حال عجیبے پیدا کرد، اصلا انگار در این دنیا نیسٺ. یڪ شب او را در یک خلوت پیدا کردم. دستش را به حالت جام بالا گرفته بود و رو به آسمان مے گفت: بریزید بریزید. برادر حقے مےگفت: چند روزی در مراغه بودیم. همواره از همدیگر خبر داشٺیم. آخرین بار در بازار بشث مسجد جامع مراغه به همدیگر برخورد کردیم. بعد از سلام و علیڪ و حال و احوال گفٺ: پدرم را در خواب دیدم، پدرم گفت بیا، دارم حساب و کتاب هایم را مے کنم و مے روم به جبهه و... آخرین مرخصے را در مراغہ گذراند. قرار بود علے به جبهه اعزام شود. پیراهن سفید پوشیده بود، برگشت به من گفت: خواهر بیا جلو لباس هایم را بو ڪن. رفتم لباسش را بو کردم، بوے عطر عجیبے داشت که تا حالا چنین بویے به مشام من نخورده بود. گفتم: داداش چه عطرے زدی❓ گفت: عطر خاصی نیست❗️ هر ڪس کہ به شهادت نزدیک بشه چنین بوےعطرے ازش حس مےشه. بعد چند تا عڪس نشونم داد و گفت: کدام یک برا عکس سر مزار خوبه❓ از حرفش عصبانےشدم و گفتم: چی میگے داداش، ان‌شاءالله مثل دفعات پیش سالم می رے و سالم بر می گردے. می‌خواست براے آخرین بار از خانه بره بیرون. مادر گفت: علے، برا عيد لباس تازه مے خوام براٺ بگیرم. علےجواب داد: نه مادر❗️ لباس های منو اونجا دوختن و آماده اسٺ❗️ وقتےکه مے رفت از زیر قرآن ردش کردم. پشت سرش آب ریختم. مےخواست ڪه از آخر ڪوچه بپیچد، برگشت یه نگاه خاصے ڪرد و رفٺ❗️ با خودم گفتم: چرا اینجوری نگاه کرد⁉️ نڪنه واقعا آخرین بار باشه⁉️ و اون نگاهـ واقعا نگاهِ آخر بود... وقٺے مے خواست از مادر خداحافظی کند، مابین دربِ منزل، با حالتے روحانے و متفاوت با دفعاتِ قبل خداحافظے کرد. اولین بارے بود ڪه اشڪ💧 ریخٺ. هر بار مے خواست خداحافظی کنہ، گریه اے در کار نبود، ولے این بار خودش مےدانست ڪه بر گشتے در کار نیست. برگشت به مادر گفت: در بهشت منتظرٺ هستم که بیای باهم وارد بشیم، اینقدر گریه نڪن. از تہ دل بخواه و فرض کن قربانے به قربانگاه روانه مے کنے. گذشٺ تا اینڪه یک شب مادر با یک تکان شدید از خواب پرید❗️ رفت در را باز کرد و جلوے در را آب و جارو کرد. خیلی مضطرب و نگران بود. درست نیمه شب بیستم بهمن ۱۳۶۴ بود. کمے ڪه نگرانی اش ڪم شد به داخل خانه آمد. بعدها فهميديم علے همون لحظات به رسید. منبع :: ↙️ نیمی از کتاب بیا مشهد از انتشارات شهید ابراهیم هادی (همه ی کتاب تایپ نمیشه فقط نیمی از کتاب) ⚠️⚠️⚠️ ❗️❗️تایپ کتابها در مجازی و مطالعه ی رایگان پی دی اف کتابها با اجازه از انتشارات و مؤلف باشه❗️❗️
[ معامله ۍ پر سودۍ اسٺ ...!! را میگویم :) فانۍ میدهۍ ← باقۍ میگیرۍ جسم میدهۍ ← جان میگیرۍ جان میدهۍ ← جانان میگرۍ چه لذٺۍ دارد ]♥️🍃 💫 ┄┅─✵💝✵─┅┄ @SHAHID_MOEZEGHOLAMI ┄┅─✵💝✵─┅┄
35.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌یعنے؛ زندگےڪن،اما! فقط‌براے ..!🖐🏽 اگرشهادت‌میخواهید زندگےکنید فقط‌برای‌خدا..:)!"😍 💔🕊 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈ 「 @SHAHID_MOEZEGHOLAMI 」 ┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈