📒 به رسم دوران نوجوانی، دفتری داشتم پر از احساس، و #دلنوشته هایی از جنس نور ...
در ایامی که #شهید_زاهدی مدتی آمده بودند اصفهان، چند سطری برایم نوشتند ...
🏴 زیر بیرق روضه حاج اصغر زاهدی بودیم. هنوز یادم هست که به خط دایی جان شهیدم، چشم دوخته بودم که چه مینویسند، و قطرات اشک بود که جملاتشان را به چشمم تار میکرد ...
۲۳ سال از آن زمان میگذرد!
بارها و بارها این متن را خواندهام، گویا ملکه ی ذهنم شده است ...
بیا بیا که سوختم
ز هجر روی ماه تو ... ❤️🔥
شاید این جمله ساااالهاست مسیر زندگی
مرا تغییر داده است:
«بکوش که درجهت کسب آبروی بیشتر برای حضرت زهرا (س) تلاش کنی!»
🤲🏻 الهی لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَداً
خدایا مرا به اندازه چشم بر هم زدنی به حال خود رها مکن. 🤲🏻
✍🏻 نویسنده: دختر خواهر شهید
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #دلنوشته دختر شهید زاهدی
📷 #انتشار_برای_اولین_بار
زیباترین جملات هم نمیتواند حس دلتنگی را بیان کند ... دلی که به وسعت دنیا تنگ شود. 🌹
درمان این دل وصال است ... از جنس عاقبت به خیری ... و چه عاقبتی به از شهادت.
شهدی که شهدا مینوشند از جام بهشت گواری وجودشان، ما در بند تنهایی وجودمان اسیر شدیم ... راه چاره خلوت ... اشک ... و یاد چهارده عشق جاویدان (علیهم السلام) است ...
ما را دعای همین چهارده نور مقدس (علیهم السلام) بس است ... بارخدایا عاقبتمان را ختم بخیر بگردان
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝#خاطره | زیارت شهدا 🔰 به زیارت شهدا خیلی اهتمام داشتند. هر وقت به اصفهان میآمد، اصرار داشت که ب
#دلنوشته | جایمان را خالی کنید
#زیارت_صبح_جمعه به نیابت از همه عاشقانی که دوست دارند اینجا باشند.
این خاطره را ۴ خرداد در کانال نوشتم و از خوابی که شهید زاهدی دیده بودند...
۷ مهر این خواب تعبیر شد...😭
حاج علی زاهدی، ای شهید عزیز ... داغ سید عزیز سید حسن نصرالله بر دلهایمان سنگین است ... تو دعایمان کن تحمل کنیم دوری عزیزی که از پدر و مادرهایمان بیشتر دوستش داشتیم و برایش بیشتر گریستیم ... تو نزد پروردگارت دعایمان کن تا انتقام خونش را از دژخیمان عصر بگیریم ...
خوشابحالتان
آخرش با سید حسن نصرالله و حاج قاسم و حاج عماد و اعضای شورای جهادی حزب الله (حاج علی کرکی، حاج فؤاد شکر، حاج ابونعمه، حاج ابوطالب، حاج ابراهیم عقیل، شیخ نبیل قاووق، حاج احمد وهبی و ...) همه با هم به دیدار سید الشهدا رفتید ... نوش جانتان. خوش بحالتان ... شهدای گلستان شهدا را به سید معرفی کردی؟
چه با مسما بود نام زیبای سید حسن نصرالله مانند مولایش حسن علیه السلام مسموم شد و به شهادت رسید...
اما این بار برای اینکه جنازه اش تیر باران نشود تشییع را به عقب انداختهایم.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📸 #انتشار_برای_اولین_بار
📝 #دلنوشته دختر شهید زاهدی
🌹 شهادت ... چه کلمهی عجیبیست!
💐 با رفتن تک تک دوستان عزیز بابا احساس خطر میکردم، اما با رفتن #سید ... به قول بابا «دسته گل محمدی»، با خود گفتم تمام شد! حزب الله تمام شد و مستأصل شدم که چه باید کرد؟!
🔻 با وعده صادق ۲، دل زخم دیدهی همه عاشقان #حزب_الله کمی التیام گرفت.
روزها گذشت و در این مدت دیدم که چطور دوستان بابا و همرزمانش با تمام سختیها و نبود فیزیکی رهبرشان در مقابل دشمن علم را برافراشته نگه داشتهاند تا مبادا خون عزیزانشان بر زمین بماند.
بابای خوبم ❤️
غم رفتنت سنگین بود ...
غم سید سنگینتر 😭
بابا جان 🌷
حالا که دوستانت را دور خود جمع کردهای و دستانتان باز است، پس با تمام توانتان جبهه مقاومت را یاری کنید تا ریشهی صهیون نابود شود.
عزیز دلم 🌹
غم فراقت برای من سخت است ...
گاهی دلتنگ میشوم و جز اشک چارهای ندارم ...
من گرمی آغوشت را میخواهم ...
بوسیدن دستانت ...
دیدن چشمان زيبايت ...
دخترت ❤️
سحر جمعه
🗓 ۲۷ مهر ۱۴۰۳
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر | #قسمت_دهم بازگشت قهرمان از میان آتش و گلوله؛ حاج قاسم: باور نداشت
✍🏻 #دلنوشته برادر خانم شهید
🌹 قسمت دهم را دقت بفرمایید.
بسیار حماسی و قهرمانانهست.
خصوصا ً آن بخش لنگان لنگان از قول شهید، برای خانواده بسیار سوزناک است.
🌷 حقیقتاً انگار بخشی از یک فیلم جنگی را میخوانیم، حال آنکه شهید ما این لحظهها را زندگی کرده و داغی این گلولهها را در کنار بدن رنجور خود حس کرده است.
او نه در قاب سینما، بلکه در محضر حضرت الله، نقش خود را به زیباترین طریق ممکن ایفا کرده است.
ای جانم!! حاج علی آقای قهرمان ... ❤️❤️
💔 و آآآآه از اینکه این رشادت ها را اکنون میشنویم که دیگر افتخار حضور وجود گرم و نورانی شما را در دنیای خود نداریم ...
🥀 و چقدر مردهایم از زمانی که شما از دنیایمان رفتید، چون جسمی که روح پاک از آن بیرون می رود و آن جسم پس از او مرداری بیش نخواهد بود.
دلتنگ شماییم علی آقا!
و بیان این دلتنگی در قامت هیچ واژه ای نمی گنجد ... 😭😭😭
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
#دلنوشته
#مهدی_جان
تا ڪی دل من چشم بہ در داشتہ باشد
ای ڪاش ڪسی از تو خبر داشتہ باشد
آن باد ڪہ آغشتہ بہ بوی نفس توست
از ڪوچہ ما ڪاش گذر داشتہ باشد
ایکاش در یک #شب_جمعه چشم ناقابلمان به جمالش روشن شود.
📿 تعجیل در فرج امام زمان صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
✍🏻 #دلنوشته | اولین روز پدر در فقدان تو
امروز هم گذشت...
💔 اولین روز پدر که دیگر پیش ما نیستی...
دلم برای
صدای مهربانت،
دست گرمت که بر سرم میکشیدی
و آغوش پر مهرت یک ذره شده...
🔹 پارسال پیش ما حضور نداشتی ولی دلم به شنیدن صدایت از کیلومترها دورتر گرم بود...
🔸 پارسال در جشن روز پدر در جمع خانواده پدری، یکی یکی اسم عموهایم را صدا میزدند و
بعد فرزندان، عروس و دامادها میرفتن و گل💐 و هدیه🎁 روز پدر را میدادن به پدرشان.
نوبت به ما که رسید، بابا نبود😔؛ به امانت گل و هدیه را دادند به من. همین موقع بود که پسرم گریه افتاد؛
😭 چون «بابا علی» اش در مراسم نبود...
امسال در جلسه دائما این صحنه جلو چشمم بود.
🌹 خدایا کمک کن بار دیگر که میبینمش روسفید باشم.
✍🏻 محمد مهدی زاهدی
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📝 #دلنوشته فرزند شهید زاهدی در سالگرد شهادتش
🌷 پرسیدم: «چرا به شما میگن «علی»، مگه «محمدرضا» نیستید؟»
گفت: «از بچگی اینطور صدام میزدند ...»
❤️ «حاج علی» برای همه بود و برای ما «باباعلی».
عاشق علی (ع) بود؛ این عشق و شیفتگی به شخصیت مولی الموحدین در او موج میزد.
با صدایی حماسی کلام امیر را میخواند که
«... أَعِرِ اللَّهَ جُمْجُمَتَكَ، تِدْ فِي الْأَرْضِ قَدَمَكَ ...» چشمانش پر از شوق میشد.
💠 چند خاطره از دوستانش شنیدم که در هنگام خطر، ذرهای ترس در دلش نبود، میگفتند زیر آتش مستقیم دشمن و انفجارات پیاپی، حتی سرش را هم خم نمیکرد.
واقعاً جمجمهاش را به خدا عاریه داده بود و خودش را به خدا سپرده بود و قدمهایش را استوار کرده بود.
💐 در جبهه و در لبنان هم با اشخاصی که شبیه خودش ترس را نمیشناختند، دوست شده بود. همانهایی که میگفت برای من مانند برادر هستند و بلکه نزدیکتر از برادر ...
🌺 میدانستم که دست خیر دارد و کارهای خیر انجام میدهد. ما را هم به انجام کارهای خیر تشویق میکرد اما بعد از شهادتش برخی را تازه فهمیدم ...
🌹 تازه فهمیدم دوست داشته زندگیاش را همانند مولایش کند. دوست داشته از علی بودن، فقط اسمش را نداشته باشد و تا قدر توانش علیگونه زندگی کند.
🔥 حالا کمکم میفهمم که عاشق، و ذوب در عشق علی (ع) بود.
حالا که نگاه میکنم میفهمم چرا همانطور که دوست داشت در روز شهادت امیر المومنین شهید شد.
حالا که به گذشته نگاه میکنم، میبینم واقعاً اسمش علی بود.
شاید ذرهای از گل وجود حضرت را در وجودش داشت ...
📿 شادی روح شهدا صلوات
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
#دلنوشته
🌷سلام بابایی ...
هیچگاه فراموش نمیکنم نیمه رمضان قبل میان صحبت هایت بغضت شکست و با اشک گفتی اگر سال بعد ... با مکثی ادامه دادی ایکاش دیگه برنگردم ...
یکسال گذشته و من هنوز در فکر آن جمله میسوزم...
نمیدانم چگونه از امام رضا علیه السلام در خواست کردی که واسطه شهادتت شوند و هنوز ۲۴ ساعت نگذشته حاجتروا شدی ...
میدانی در این یکسال چه بر ما و مقاومت گذشته ... رفتی و دوستانت یکی یکی به تو پیوستند.
بابای عزیزم سید ۶ ماه بعد رفتنت 💔 شهید شد
سوریه ... بابا سوریه ۹ ماه بعداز رفتنت سقوط کرد ...
من دلتنگ دیدار و آغوش پر مهرت هستم
کجایی عزیز دلم
بابا یادت هست چقدر برای سوریه زحمت کشیدید ...
هیچگاه فراموش نمیکنم که همیشه خسته راه بین سوریه و لبنان بودی اما هیچگاه شکایتی نمیکردی و امید داشتی ....
سوریه ...
من میدانم زحمات و خون شما و دوستانت و بخصوص خون شهدای مدافع حرم بیهوده ریخته نشده ...
آینده ای روشن پیش روی مقاومت است انشالله 🌺
دخترت
شام جمعه
۲۸ رمضان
✍🏻 سال گذشته مثل امشبی، و چنین ساعاتی شام جمعه آخر ماه مبارک رمضان، پیکر مجروح و قطیع الکف بابا پس از وداع در گلستان شهدای اصفهان، در مسجد جامع اصفهان نیز در مراسم دعای ابوحمزه مورد وداع قرار گرفت.
📿 شادی روح همه پدران شهید صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📹 #بببنید | موجی که در ساحل شهادت آرام گرفت... 💕 فاصله بین دیدارها بسیار طولانی شده بود... با خودم
📩 #دلنوشته یکی از علاقهمندان شهید زاهدی
🌙 ماه رمضان، ماهی که دلها لطیفتر و احساسها عمیقتر میشود. پیکر مطهر شهید زاهدی به تهران آورده شده بود، اما تقدیر آنگونه رقم خورد که لحظه وداع، برای ما به تجربهای خاص و فراموشنشدنی تبدیل شود.
⏳ قرار بود برادر خانمم (داماد شهید) به ما اطلاع دهند که چه زمانی برای آخرین وداع به معراج شهدا برویم. اما زمان از دستمان رفت، و وقتی رسیدیم، همه رفته بودند… حتی خانواده شهید. در سکوت حزنانگیز آن مکان، آقای کمال در کنار سولهای که پیکرها در آن آرمیده بودند، ایستاده بودند. نگاهی پرحسرت و با تعجب به من انداختند و گفتند: «باقرصاد خیلی دیر کردی… همه رفتند!»
👧🏻 دختر کوچکم، رقیه، آرام در آغوشم بود. ناراحت و غمگین گفتم: «من با دو کودک کوچک آمدهام برای وداع… و میدانستم که شهید عزیزمان علاقه خاصی به این دو فرشته کوچک داشتند.» ناگهان، پس از یکی دو دقیقه، آقای کمال با هماهنگی مسئول مربوطه گفتند: «سریع بیا داخل!»
🚪 با سرعت و احساس عجیبی، وارد سوله شدم. سکوت حکمفرما بود، و آنجا، کنار پیکر مطهر شهید زاهدی، فقط من بودم و رقیه! و چهره برافروخته و سرخ شهید… و خدا را شکر که فقط سر نبود و رقیه!😭
تابوتهای دیگر بسته شده بودند، و این لحظه، بیش از یک دیدار ساده بود؛ انگار شهید به طور خاص و ویژه، توجهی خاص به ما داشت. چون لحظاتی بعد، دیگر همراهانم، از جمله دختر کوچک دیگرم زینب، نیز به ما پیوستند. در آن فضای مقدس، هیچکس جز ما، حتی خانواده شهید، حضور نداشت… انگار این وداع فقط برای ما رقم خورده بود.
✈️ اما گویا این توجه خاص، تنها به آن روز ختم نمیشد. فردای آن روز، بار دیگر اتفاق عجیبی رقم خورد. حوالی ۱۴:۱۵، از نماز جمعه روز قدس بازمیگشتیم که تلفنم به صدا درآمد: «برای تشییع و خاکسپاری شهید داریم میرویم اصفهان، اگر میآیید تا ساعت ۱۵ در فرودگاه مهرآباد باشید!»
🏡😥 با چهار بچه، خانه، وسایل… و زمان! اما انگار دستی نامرئی همه چیز را منظم کرد. در کمال ناباوری، ساعت ۱۴:۳۰ به خانه رسیدیم، تنها در عرض پنج دقیقه وسایل را برداشتیم و با تاکسی به فرودگاه رفتیم.
⏱️ ساعت ۱۴:۵۰ بود که تلفنم دوباره زنگ خورد: «دیگر عجله نکنید، ورودی بسته شده و برگردید.» اما قلبم آرام بود، حسی در وجودم بود که اجازه نمیداد تسلیم شوم. حس عجیبی به من این اطمینان را میداد… هواپیما بدون ما پرواز نخواهد کرد!
✈️💫 و همانگونه که انتظار داشتم، اتفاق عجیبی رخ داد. هواپیما به خاطر ما شش نفر، با ۱۵ دقیقه تأخیر پرواز کرد! دختر بزرگوار شهید، از پدرشان درخواست کرده بودند: «تا زمانی که آنها نیامدند، هواپیما پرواز نکند!» و اینگونه، بار دیگر، ارتباطی فراتر از دنیای فانی میان ما و شهید رقم خورد… ارتباطی که حتی آسمان هم به احترام آن، لحظاتی درنگ کرد.
🌷 و در دل این سفر، باز هم آقای کمال پیش از پرواز با لبخندی معنادار گفت: «باقرصاد باز هم که دیر کردی!» اما این بار، تابوت شهید همسفر ما بود… سفری که فراتر از دنیای خاکی، معنایی جاودانه یافت.
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
☑️ کانال رسمی شهید محمد رضا زاهدی
📸 هر شب در سجاده اش برای اهل آسمان چون ستاره میدرخشید ...
#دلنوشته
#انتشار_برای_اولین_بار
🤲 هر شب در قنوتِ نماز شب، دستانش که به دعا بلند میشد، چشمانش بسته، اما دلش به روی تمام آسمانها گشوده بود. گویی در همین تاریکیِ شب، نورِ خدا را میدید و در همان حال، فریادِ مظلومانِ زمین را میشنید.
🕊 رهبان اللیل و اسد النهار در وجودش تجلی یافته بود. خستگی مکرر، کم خوابی مفرط، فشار جلسات روز و شب و تردد مداوم جاده خراب دمشق بیروت باعث نمیشد تن جانبازش حتی یک سحر را خواب بماند و از جلسه خصوصی با پروردگار جا بماند.
🌸 بارها نیمه های شب که برای مناجات بر میخواست، افسوس حال خوشش را می خوردیم...
😭 اشکهای گاه و بی گاهش با کلماتِ مناجاتش درهم میآمیخت... موقع نماز شب، موقع تلاوت قرآن در نیمه های شب، موقع زیارت عاشورای باصد لعن و صد سلام، موقع دعای عهد و یا هنگامی که دلتنگ دوستان شهیدش میشد...
آه، بابای گلم... چه خالصانه در برابر پروردگار میایستادی!
دستهای پراز استجابتت کجاست عزیز دلم؟
دستهای پر از دعایت برای نزدیکان و دوستان و آشنایان کجاست؟
💔 دلتنگ دیدن دست جانبازت هستم که به قنوت بر می خواست، همان دستی که چون عباس ع از بدن جدا شد. همان دستی که نیمه های آن شب سخت با آن وداع کردیم ...
یقین دارم که دستهای پر از «آمین» شهدا، هنوز هم در تند بادهای روزگار هوای ملت امام حسین ع را دارد...
✍🏻 شهید زاهدی در حال قنوت نماز شب
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
☑️ کانال رسمی شهید محمدرضا زاهدی
💻 ایتا | تلگرام | بله | اینستاگرام
#دلنوشته
#به_وقت_دلتنگی
نایب الزیاره همه عزیزان و سروران گرامی در مشایه هستیم ...
حضرت آقا در پیامی که برای شهادت شهید زاهدی و همراهانشان دادند فرمودند: «...آنها چیزی را از دست نداده و پاداش خود را دریافت کردهاند، ولی غم فقدان آنان برای ملت ایران بهویژه هرکه آنان را میشناخت سنگین است...»
هر کس که او را می شناخت به میزانی که با آن شهید بزرگوار مأنوس بود، فقدان آن عزیز برایش سخت تر و دشوارتر بود ...
خانواده که جای خود دارد ... هر سال که اربعین راهی کربلا می شدیم و به دلایل متعدد کاری و امنیتی، شهید زاهدی نمی توانستند به زیارت اربعین بیایند میگفتند من و همسرم شبها پای تلویزیون مینشینیم و مسیر مشایه را تماشا می کنیم و اشک میریزیم و حسرت میخوریم ...
فقط و فقط تنها یک سال زیارت اربعین روزی این شهید بزرگوار شد ... سال ۱۳۹۸ ...
دیشب در مسیر بارها من و همسرم بغضمان شکست، وقتی یاد دلتنگی های عزیزدلمان برای سفر اربعین میافتادیم ... یاد تنها سفری که ایشان علیرغم جانبازی و درد پا ۱۰۰ عمود را پیاده آمد و خوشحال بود که در مسیر قدم برداشته ... ما در مسیر حواسمان به موکبها و پذیراییهای رنگارنگ بود، اما حاج علی اصلا توجهی به اینها نداشت، سر به زیر، تسبیح در دست صلوات می فرستاد و ذکر می گفت زیارت عاشورای صد لعن و صد سلامش را میخواند و اشک می ریخت و پای جانبازش را که در راه رفتن مقداری لنگ میزد، در این مسیر میکشید ...
حاج علی عزیز از وقتی تو رفتی باران چشم هایم کم نشده، عزیز دلم دلتنگ لبخندهای تو هستم ... فدایت شوم, کاش بیشتر قدر لحظه های با تو بودن را داشتم...