eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
863 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 🌷 حضرت زینب (س) و احساس شخصیت‏ - 👺یزید شعرهای ابن زبعری را با خودش می‌خوانَد و به چنین موقعیتی که نصیبش شده است افتخار می‌کند. 🌷زینب (س) فریادش بلند می‌شود: "«اظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیثُ اخَذْتَ عَلَینا اقْطارَ الْأرْضِ و افاقَ السَّماءِ فَاصْبَحْنا نُساقُ کما تُساقُ‏ الْاساری‏ انَّ بِنا عَلَی اللهِ هَواناً وَ بِک عَلَیهِ کرامَةً؟» ای یزید! خیلی باد به دماغت انداخته ‏ای‏ (شَمَخْتَ بِانْفِک!). 😒تو خیال می‌کنی اینکه امروز ما را اسیر کرده‌ای و تمام اقطار زمین را بر ما گرفته‌ای و ما در مشت نوکرهای تو هستیم، یک نعمت و موهبتی از طرف خداوند بر توست؟! ✋به خدا قسم تو الآن در نظر من بسیار کوچک و حقیر و بسیار پست هستی و من برای تو یک ذره شخصیت قائل نیستم." 🍃ببینید، اینها مردمی هستند که به جز ایمان و شخصیت روحی و معنوی همه چیزشان را از دست داده‌اند. 👌آن وقت شما توقع ندارید که شخصیتی مانند شخصیت زینب چنین حماسه‌‏ای بیافریند و در شام انقلاب به وجود بیاورد؟ همان‏طور که انقلاب هم به وجود آورد. ✍حماسه حسینی، ، ج ۱ - ✍قسمت چهارم @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺 🍃🌺 🌺 🌷 حضرت زینب (س) و احساس شخصیت‏ - 👺یزید مجبور شد در همان شام روش خودش را عوض کند و اسرا را محترمانه به مدینه بفرستد، بعد تبرّی کند و بگوید : «خدا لعنت کند ابن زیاد را، من چنان دستوری نداده بودم، او از پیش خود این کار را کرد.» 🤔چه کسی این کار را کرد؟ زینب چنین کاری را کرد. در آخر جمله هایش این‏طور فرمود: «یا یزیدُ! کدْ کیدَک وَ اسْعَ سَعْیک ناصِبْ جَهْدَک فَوَ اللهِ لا تَمْحوا ذِکرَنا وَلا تُمیتُ وَحْینا». 🌷زینب علیها‌ السلام به کسی که مردم با هزار ترس و لرز به او «یا امیرالمؤمنین» می‌گفتند، خطاب می‌کند که یا یزید! به تو می‌گویم: هر حقّه‌‏ای که می‌خواهی بزن و هر کاری که می‌توانی انجام بده اما یقین داشته باش که اگر می‌خواهی نام ما را در دنیا محو کنی، نام ما محو شدنی نیست؛ آن که محو و نابود می‌شود تو هستی. 💎چنان خطبه‏‌ای در آن مجلس خواند که یزید لال و ساکت باقی ماند و خشم سراسر وجود آن مرد شقی و لعین را فرا گرفت و برای اینکه دل زینب را آتش بزند و زبان او را ساکت کند و برای اینکه زینب منقلب بشود، دست به یک عمل ناجوانمردانه زد: 😭😭😭با عصای خیزران خود به لب و دندان اباعبدالله اشاره کرد. ✍حماسه حسینی، ، ج ۱ - ✍قسمت پنجم - آخر @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
▪️ذکر مصیبت به مناسبت اربعین [در اولین اربعین، جابر بن عبدالله انصاری که همراه عطیه به زیارت مرقد امام حسین (ع) و اصحابش رفته بود] یک نوع ذکر مصیبتی کرد. سلام کرد و سلام کرد، سلام دوستانه‌ای. بعد یکمرتبه فریاد کرد: حبیبی یا حسین! محبوبم! عزیزم! حسینم! چرا جابرت، غلامت، نوکر قدیمی‌ات تو را سلام می‌کند و جواب سلامش را نمی‌دهی؟! بعد خودش به خودش جواب داد : جابر چه می‌گویی؟! آیا نمی‌دانی با حبیبت حسین چه کردند؟! آیا نمی‌دانی میان سر حسین و تن حسین جدایی انداختند؟! عجیب است! نوشته‌اند این پیرمرد اعمی و نابینا به چشم سر و بینا به چشم دل، همین طور که سلام کرد و گفت: «سلام بر تو ای حسین و سلام بر این ارواحی که دور تو هستند» سرش را گردش داد، گویی می‌بیند ـ و می‌دید ـ همه ارواح مقدسی را که در آنجا بودند، مخصوصا ارواح اصحاب اباعبدالله را. بعد جمله‌ای را که ما به لفظ می‌گوییم، او از صدق دل گفت که: شهادت می‌دهم که اگرچه ما نبوده‌ایم ولی با شما هستیم. عطیه تعجب کرد و بعدا از او سؤال کرد: جابر تو چه گفتی؟ آیا ما با اینها شریک هستیم؟ ما که نبودیم تا مانند اینها جانبازی و فداکاری کنیم؛ چطور تو می‌گویی که ما با اینها بودیم؟! فرمود: نه، ما با اینها بودیم، چون خدا خودش می‌داند که ما این حرف را از صدق دل می‌گوییم. اگر برای من مقدور می‌بود و اگر من می‌بودم، از صدق دل می‌گویم که مانند اینها جانبازی می‌کردم. یا لَیتَنی کنْتُ مَعَک فَاَفوزَ فَوْزآ عَظیمآ. ما این جمله را به لفظ می‌گوییم، اما از لفظ تا حقیقت هزار فرسنگ است....
▪️🍃 جناب جابر چنین شهادتی داد و چنین زیارت سوزناکی به همراه عطیه کرد، زیارتی که موفق شد به صورت رسمی یعنی با همه آدابش انجام بدهد؛ غسل کند، جامه نو و پاکیزه به تن کند و بدن خودش را خوشبو کند و بیاید زیارت جانسوزی بکند. اما من برای اباعبدالله زیارت دیگری سراغ دارم که مانند زیارت جابر، رسمی و همراه با آداب نیست، چون شرایط فراهم نبود؛ زائر نه قبلا غسل زیارت کرده بود و نه جامه تازه پوشیده بود و نه بدن خودش را به سُعْد خوشبو کرده بود، اما قطعا از زیارت جابر جانسوزتر است و آن، زیارت خواهر بزرگوارش زینب سلام الله علیها در روز یازدهم محرم است. وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ اِلّا ما مَرَرْتُمْ بِنا عَلی مَصْرَعِ الْحُسَینِ وقتی که اسرا را سوار بر آن شترهای بی جهاز کردند و خواستند به طرف کوفه حرکت بدهند، خودشان آنها را قسم دادند به حق خدا و گفتند حالا که می‌خواهید ما را ببرید، پس ما را از قتلگاه اباعبدالله عبور بدهید. این تقاضا اجابت شد. تا اسرا را آوردند از کنار اجساد شهدا عبور بدهند بی‌اختیار خودشان را از روی مرکبها به روی زمین انداختند. زینب سلام الله علیها با اینکه یک پسر شهید دارد اما از پسر خودش یاد نمی‌کند، رفت بدن مقدس ابا عبدالله را پیدا کرد. فَوَجَدَتْهُ جُثَّةً بِلا رَأْسٍ عارٍ عَنِ اللِّباسِ.... 😭😭😭💔💔💔
❤️🍃 نكته قابل توجه در طول مبارزات شهيد ديالمه اين است كه همواره اسلام در نظرش مطرح بود و چه شب‌ها و روزها را كه به سر برد تا بر اساس عملكردهاي ائمه طاهرين (صلوات الله عليهم اجمعين) مبارزات خود و دوستانش را منسجم كند. وي در دوران دانشگاه به همراه چند تن از دوستانش در برپايي دعاي كميل در ميان خودشان سعي وافري داشت تا اينكه خود و ديگران را با مهذب نمودن براي جامعه روشن فردا آماده نمايد. در زمانيكه امت بپاخاسته و مسلمان ايران و بخصوص نسل جوان تشنه اسلام، آماده فراگيري هرگونه اعتقادي بودند، گروه‌هاي مختلف در قالب‌هاي گوناگون در مسير انديشه‌هاي اين تشنگان قرار گرفته و با عناوين و القاب فريبنده توانستند مريداني براي خويش بسازند و نقشه‌هاي استعمار و كفر جهاني را بار ديگر در ايران اسلامي پياده كنند. ولي از آنجا كه خداوند متعال اسلاميت اين انقلاب و قيام به حق مردم را تضمين نموده است اين مكر و حليه‌ها به خودشان بازگشت. در چنين اوضاع و احوالي شهيد دكتر عبدالحميد ديالمه براي تداوم خط فكري و با توجه به قدرت ايماني كه در وي بود او را قادر ساخت تا در برابر تمامي توطئه‌هاي پس از انقلاب در محيط دانشگاه ايستاده و اسلام اصيل را نشان دهد و كج‌روي‌ها را راست كند. شهيد دكتر ديالمه جريانات انحرافي منافقين را نه تنها پس از انقلاب كه در واقع در سال پنجاه و چهار با انتشار اعلاميه‌هايي در سرتاسر دانشگاه مشهد به عموم مبارزين هشدار داده بود. عبدالحمید (وحید) در مقابل برچسب‌ها و انگ‌هاي گوناگون، مقاومتي سخت‌تر از مقاومت كوه داشت. چرا كه «المؤمن اصلب من الجبل». چنين بود كه توانست بي‌وقفه و بدون ترس و هراس از سرزنش‌كنندگان، راه خويش را ادامه دهد «و لا يخافون لومة لائم (مائده 54)». آري قدرت بيان او در تبيين و تفهيم و تشريح مسائل و احتياجات فكري جوانان دانشگاهي و غيره را چه كسي مي‌تواند ناديده انگارد؟ در زماني كه جوانان تشنه و دردمند نسل ما را با ولعي فراوان و عطشي وصف‌ناپذير به سوي مرداب‌هاي مكاتب الحادي مي‌بردند و در زماني كه با آب‌هاي مسموم انديشه‌هاي التقاطي و انحرافي، جوانان نوخواسته ما را سيراب مي‌كردند، شهيد ديالمه يكي از افرادي بود كه با امكانات محدودش نقشي شگرف در تطهير سيماي فرهنگ اسلامي از غرب‌زدگي و شرق‌زدگي در اذهان جوانان ايفا نمود. او كه خطر را و سرچشمه كفر و نفاق را احساس كرده بود فريادش اين بود كه بايستي هرچه زودتر براي هدايت نسل تنشه كاري كرد و اين امر احتياج به روش‌هاي درست و دقيق داشت كه متناسب با ويژگي‌هاي روحي نسل جوان باشد. او اين اذهان را چون زمين بايري مي‌دانست كه آماده كشتند و به اين خاطر، براي اينكه مبادا بذر افكار التقاطي و انحرافي در اين زمين حاصلخيز كاشته شود كه مسلماً در آينده ثمرات خطرناكي در پي مي‌داشت به روشنگري پرداخت و بدعت‌ها را مانع شد و حتي به نصيحت بعضي‌ها كه مي‌گفتند «حالا مقداري ملايم‌تر مسائل را مطرح كنيد» گوش فرا نداده و راه خويش را ادامه داد. 🕊بخشی کوتاه از /نوید شاهد @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌱 نوشته‌اند وقتی که حضرت سیدالشهداء به طرف کربلا می‌آمدند، مکرر افراد به ایشان برخورد می‌کردند و هرکس برخورد می‌کرد می‌گفت: آقا نرو خطر جانی دارد. حضرت هم به هریک از اینها جوابی می‌داد و البته جوابها همه در همین حدود بود که نه، من باید بروم. یکی از آنها وقتی که با حضرت ملاقات کرد گفت: مصلحت نیست، نروید. فرمود: من به تو همان جوابی را می‌دهم که یکی از صحابه رسول خدا به شخصی که می‌خواست او را از شرکت در جهاد اسلامی منع کند داد. آنوقت حضرت سیدالشهداء این شعرها را برای او خواندند : سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی‏ اذا ما نَوی‏ حَقّاً وَ جاهَدَ مُسْلِما وَ واسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ‏ وَ فارَقَ مَثْبوراً وَ خالَفَ مُجْرِما خواهم رفت. مرگ برای انسان جوانمرد ننگ نیست اگر در راه حق جهاد کند و در حالی که مسلم است کوشش به خرج بدهد (نیتش حق باشد و در حالی که مسلم است مجاهده و جهاد کند) و با مردان صالح مواسات و همگامی و همدردی نماید، و برعکس راه خودش را از مردم بدبخت هلاک شده و مجرم و گناهکار جدا کند. فَانْ عِشْتُ لَمْ انْدَمْ وَ انْ مِتُّ لَمْ ا لَمْ‏ کفی‏ بِک ذُلًاّ انْ تَعیشَ وَ تُرْغَما من یا زنده می‏‌مانم یا می‌‏میرم، از این دو خارج نیست. این راهی که من می‌روم هر دو طرفش برای من خیر و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نیستم چون من از مرگ فرار نکردم و از این آزمایش موفق بیرون آمدم، از مرگ نترسیدم و زنده ماندم. چنین زندگی برای من ننگ و مذموم نیست. اگر هم بمیرم مورد ملامت نیستم.
🌱 آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی می‌کند. آنجا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود آن را «گودال قتلگاه» نامیده‌اند؛ نقطه‌ای بود که وقتی حضرت اندکی از آن دور می‌شدند [اهل بیت‏] ایشان را نمی‏دیدند و از حالشان آگاه نبودند. 😭😭😭 لحظات آخر است. آنچنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است. دشمن می‌خواهد به خیام حرمش بریزد، جرأت نمی‌کند، می‌گوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون می‌دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمی‌تواند در مقابل او مقاومت کند. یک کسی می‌خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا کند، جرأت نمی‌کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیرة الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او به خیام حرمش ریخته‏ اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به طرف خیام حرم اباعبدالله هجوم آورد. حضرت احساس کرد. با زحمت روی کنده‌های زانو بپا ایستاد، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانه‏‌اش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حرّیت می‌زند) : وَیلَکمْ یا شیعَةَ آلِ ابی سُفْیانَ! انَا اقاتِلُکمْ وَ انْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ‏ 😒ای خودفروختگان به آل ابی سفیان! با من می‏جنگید و من با شما می‏جنگم، زن و بچه چه تقصیری دارند؟! کونوا احْراراً فی دُنْیاکمْ‏ اگر خدا را نمی‌شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حرّیت و آزادیتان کجا رفت؟! 😭😭😭😭
🌱 شب هفتم محرم🏴 در روز عاشورا می‌آید بر درِ خیمه می‌آیستد، خطاب می‌کند به خواهر بزرگوارش: یا اختاه! ایتینی بِوَلَدِی الرَّضیع‏ طفل شیرخوار مرا بیاور، حَتّی‏ اوَدِّعَهُ‏ برای اینکه می‌خواهم با او هم وداع و خداحافظی کنم. با اینکه مادر این طفل در آنجا حیات دارد، ولی اباعبدالله می‌خواهد ثابت کند که قافله سالار بعد از من زینب است، لذا به خواهرش خطاب می‌کند. زینب می‌رود طفل شیرخوار اباعبدالله را می‌آورد.   حسین به چهره این طفل نگاهی می‌کند. چند روز است که مادرش [سیراب نبوده است‏] خود به خود در این طفل اباعبدالله آثار گرسنگی و تشنگی پیداست. حسین که کانون محبت است، این طفل را می‌گیرد برای اینکه ببوسد. دشمن به یکی از افراد عسکر خودش فرمان می‌دهد که ببین چه هدف خوبی پیدا کردی، اگر بتوانی مهارت به خرج بدهی نشانه کنی. می‌گوید: چه را نشانه کنم؟ می‌گوید: کودک را. همان‏طور که طفل در دست اباعبدالله است، یک وقت می‌بینند مثل مرغ سربریده دارد دست و پا می‌زند. ولی حسین، آن کوه وقار، کاری که می‌کند این است که مشت‌هایش را پر از خون می‌کند و به طرف آسمان می‏پاشد: هَوْنٌ عَلَی انَّهُ بِعَینِ اللهِ‏ در راه رضای حق است و چشم حق دارد می‌بیند، دیگر بر حسین ناگوار نیست. 😭😭 (ع) (ع)
یا بی بی رباب🖤💔 یکی از این هشت نفر که مادرانشان در کربلا بوده‌اند جناب عبدالله بن الحسین بن علی بن ابی طالب است که در میان ما به علی اصغر معروف است، طفل شیرخواره اباعبدالله. بنا بر آنچه در مقاتل معتبر هست، شهادت این طفل در مقابل خیمه صورت گرفته است. آقا اباعبدالله طفل را برای بوسیدن و خداحافظی در بغل گرفتند: یا اخْتاه ایتینی بِوَلَدِی الرَّضیعِ حَتّی‏ اوَدِّعَهُ. نوشته‌اند در همان حالی که اباعبدالله طفل را می‌‏بوسیدند و مادرش نیز همان جا ایستاده بود، با اشاره پسر سعد تیری می‌آید و گلوی این طفل را پاره می‌کند. ، آزادی معنوی، ص۱۹۲
🌱 نوشته‌اند وقتی که حضرت سیدالشهداء به طرف کربلا می‌آمدند، مکرر افراد به ایشان برخورد می‌کردند و هرکس برخورد می‌کرد می‌گفت: آقا نرو خطر جانی دارد. حضرت هم به هریک از اینها جوابی می‌داد و البته جوابها همه در همین حدود بود که نه، من باید بروم. یکی از آنها وقتی که با حضرت ملاقات کرد گفت: مصلحت نیست، نروید. فرمود: من به تو همان جوابی را می‌دهم که یکی از صحابه رسول خدا به شخصی که می‌خواست او را از شرکت در جهاد اسلامی منع کند داد. آنوقت حضرت سیدالشهداء این شعرها را برای او خواندند : سَأَمْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی‏ اذا ما نَوی‏ حَقّاً وَ جاهَدَ مُسْلِما وَ واسَی الرِّجالَ الصّالِحینَ بِنَفْسِهِ‏ وَ فارَقَ مَثْبوراً وَ خالَفَ مُجْرِما خواهم رفت. مرگ برای انسان جوانمرد ننگ نیست اگر در راه حق جهاد کند و در حالی که مسلم است کوشش به خرج بدهد (نیتش حق باشد و در حالی که مسلم است مجاهده و جهاد کند) و با مردان صالح مواسات و همگامی و همدردی نماید، و برعکس راه خودش را از مردم بدبخت هلاک شده و مجرم و گناهکار جدا کند. فَانْ عِشْتُ لَمْ انْدَمْ وَ انْ مِتُّ لَمْ ا لَمْ‏ کفی‏ بِک ذُلًاّ انْ تَعیشَ وَ تُرْغَما من یا زنده می‏‌مانم یا می‌‏میرم، از این دو خارج نیست. این راهی که من می‌روم هر دو طرفش برای من خیر و سعادت است. اگر زنده بمانم مورد مذمت نیستم چون من از مرگ فرار نکردم و از این آزمایش موفق بیرون آمدم، از مرگ نترسیدم و زنده ماندم. چنین زندگی برای من ننگ و مذموم نیست. اگر هم بمیرم مورد ملامت نیستم.
🌱 آن لحظات آخر را اباعبدالله دارد طی می‌کند. آنجا که حضرت افتاده بودند، چون زمین پایینی بود آن را «گودال قتلگاه» نامیده‌اند؛ نقطه‌ای بود که وقتی حضرت اندکی از آن دور می‌شدند [اهل بیت‏] ایشان را نمی‏دیدند و از حالشان آگاه نبودند. 😭😭😭 لحظات آخر است. آنچنان زخمهای زیاد، رفتن خون و تشنگی بر حضرت غلبه کرده است که دیگر قدرت بپاخاستن ندارد. آسمان در نظرش تاریک و تیره است. دشمن می‌خواهد به خیام حرمش بریزد، جرأت نمی‌کند، می‌گوید نکند حسین حیله جنگی به کار برده، چون می‌دانستند که اگر نیرو در بدن او باشد احدی نمی‌تواند در مقابل او مقاومت کند. یک کسی می‌خواهد برود سر مقدسش را از بدنش جدا کند، جرأت نمی‌کند نزدیک بشود. نقشه چنین کشیدند که گفتند حسین مردی است غیور، غیرة الله است، محال است که جان در بدنش باشد و بتواند تحمل کند که در زندگی او به خیام حرمش ریخته‏ اند. آزمایش زنده بودن یا نبودن حسین این بود که ناگاه لشکر به طرف خیام حرم اباعبدالله هجوم آورد. حضرت احساس کرد. با زحمت روی کنده‌های زانو بپا ایستاد، ظاهراً با تکیه دادن به شمشیر خودش. فریاد مردانه‏‌اش در آن وادی بلند شد (آنجا هم دم از غیرت و حرّیت می‌زند) : وَیلَکمْ یا شیعَةَ آلِ ابی سُفْیانَ! انَا اقاتِلُکمْ وَ انْتُمْ تُقاتِلونَنی وَ النِّساءُ لَیسَ عَلَیهِنَّ جُناحٌ‏ 😒ای خودفروختگان به آل ابی سفیان! با من می‏جنگید و من با شما می‏جنگم، زن و بچه چه تقصیری دارند؟! کونوا احْراراً فی دُنْیاکمْ‏ اگر خدا را نمی‌شناسید، اگر به معاد ایمان ندارید، آن شرفی که یک انسان باید داشته باشد کجا رفت؟! حرّیت و آزادیتان کجا رفت؟! 😭😭😭😭
🌱 حال (ع) در صحرای کربلا و روز عاشورا ما می‌بینیم نه تنها امام صادق چنین شهادتی می‌دهند، بلکه برای افراد دشمن که در صحنه کربلا بودند همین قضیه از روی آثار ظاهری که در امام حسین می‌دیدند روشن شد. یکی از کسانی که جزء افراد عمر سعد است و قضایا را نقل کرده، درباره امام حسین می‌گوید: فَوَ اللهِ ما رَأیتُ مَکثورآ قَطُّ قَدْ قُتِلَ وُلْدُهُ وَ أهْلُ بَیتِهِ وَ أصْحابُهُ أرْبَطَ جَأْشآ مِنْهُ. یعنی به خدا قسم من مصیبت زده‌ای که فراوان بر او بلایا و شداید هجوم آورده باشد و فرزندانش و خاندانش و اصحاب بزرگوارش کشته شده باشند مانند این مرد اینقدر قوی القلب ندیده‌ام. این شخص این جمله را در لحظه‌ای گفته است که همه یاران حضرت شهید شده بودند و حضرت تنهای تنها بود. شخص دیگری که در صحنه کربلا تماشاچی بوده و می‌خواسته خبرنگاری کند بالاتر از این گفته. این شخص گویا در آخر کار دلش به رحم آمد. رفت پیش عمر سعد و گفت: پسر سعد! تو که می‌دانی چیزی از عمر حسین بن علی که الآن در آن گودال افتاده باقی نمانده، من از تو فقط یک خواهش دارم، اجازه بده مقداری آب به او برسانم. عمر سعد اجازه داد. او مقداری آب تهیه کرد. وقتی که می‌آمد آن لعین ازل و ابد را دید. گفت: کجا می‌روی؟ جواب داد: می‌خواهم به حسین بن علی آب برسانم. 😭😭😭فورا سر حضرت را که مخفی کرده بود نشان داد و گفت: کار تمام شد. 💔حال، این شخص که اینقدر تحت تأثیر احساسات بوده می‌گوید : فَوَ اللهِ ما رَأیتُ قَتیلاً مُضَمَّخآ بِدَمِهِ أحْسَنَ مِنْهُ وَ لا أنْوَرَ وَجْهآ، وَ لَقَدْ شَغَلَنی نورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هَیئَتِهِ عَنِ الْفِکرِ فی قَتْلِهِ یعنی آن درخشانی چهره آنچنان مرا مجذوب کرد که یادم رفت درباره کشته شدنش فکر کنم....