eitaa logo
به یاد شهید محسن حججی
863 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
41 فایل
آرزویم، آرزوی زینب است جان ناچیزم، فدای زینب است... شهادت، شهادت، شهادت آرزومه... به یاد شهیدان سردار حاج قاسم سلیمانی، دانشمند هسته ای محسن فخری زاده،محسن حججی،نوید صفری،صادق عدالت اکبری،حامد سلطانی تاریخ تاسیس: 1396/05/29
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️انا لله و انا الیه راجعون مادر صبور سردار بی سر به فرزند شهیدش پیوست. لحظاتی قبل حاجیه خانم «نصرت همت» مادر سردار شهید محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر محمد رسول الله(ص) دارفانی را وداع گفت. نثار روح مطهر شهید و مادر شهید 🌱 فاتحه + صلوات ✉️ارسالی برادر ابراهیم قائدی، نجف آباد اصفهان @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
❤🍃 سيد حميد خيلي آرزو داشت كه به كربلا برود و توانسته بود قبل از شهادت به زيارت برود. در خط مقدم با يك سرهنگ ۲ عراقي آشنا شده بود كه با نيروهاي خودي همكاري مي كرد، به او پول مي دادند او هم سيد حميد و چند تن از دوستان در منطقه نيروهاي بعثي مي برد و آنها از مقر دشمن فيلم مي گرفتند تا براي شناسايي استفاده كنند. در يكي از همين ديدارها سيد حميد عنوان مي كند كه آيا مي شود ما را به كربلا ببري؟ ابتدا سرهنگ عراقي مخالفت مي كند كه از دژباني بصره به سختي مي شود عبور كرد اما بالاخره قبول كرد و سيد حميد و دوستش را با ماشين به كربلا برده و تذكر داده بود كه به هيچ عنوان گريه نكنيد. آنها هم با لباس عربي به زيارت رفته بعد از ۲ روز بازگشته بودند، يكي دو ماه بعد از اين قضيه مجدداً سيد حميد از اين سرهنگ عراقي تقاضاي كمك براي رفتن به زيارت مي كند و چون خود اين سرهنگ از شيعيان علاقمند به جمهوري اسلامي بودند، خطر را به جان مي خرد و دوباره به مدت يك هفته آنها را به زيارت مي برد، و به سلامت به جبهه برمي گردند. سيد حميد كه ديگر آرزويي در دنياي خاكي نداشت ۱۵ روز بعد از زيارت به فيض شهادت نايل آمد... | شهید همراه شهادت : ۶۲.۱۲.۱۷ 📲شبستان @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
❤️🍃 🌷حاجی مدت‌ها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچه‌اش کباب درست کرده بود. 🍱کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمی‌خوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالی‌که بسیجی‌ها نان خالی هم گیرشان نمی‌آید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش. 👞کفش‌هایش آن‌قدر پاره بود که قابل‌استفاده نبود. نه‌تنها از کفش‌های دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. می‌گفتم آخر پسر، مثلاً تو فرمانده‌ای، کمی به خودت برس، اما انگارنه‌انگار. در کلام پدر معززشان ✉️ به نیابت @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
صد پدر در خون بغلتد گم نگردد مادری... یک بعضی چیزها هستند توی تاریخ که یکی‌شان هم زیاد است، بعضی چیزها که کمر قطورترین کتاب های تاریخ هم زیر بار آنها خم می‌شود. مثلا مادر مفقود الاثر برای تمام تاریخ یکی هم زیاد بود، حالا دوباره یک نفر یک عمر دنبال مادرش خاک را جستجو کرده است! مگر ما یک فاطمه نداشتیم توی تاریخ؟ مگر کم گریه کردیم برای آن زنی که بین آن همه نامحرم بود؟ مگر قرارمان "صد پسر در خون بغلتد گم نگردد دختری" نبود؟ حالا چرا این قصه‌ها را برای ما تعریف می‌کنید؟ من که روضه خوان نیستم و خیلی حرف‌ها از دهان قلم من بزرگ‌تر است، اما این همه گفتند و شنیدیم و شنیدید، چرا دوباره یکی باید بیاید و دم دروازه فاطمیه برای‌مان روضه مادر بخواند؟ دو بعضی چیزها هستند توی تاریخ که با همه چیز فرق دارند، مثلا ما توی زندگی‌مان خیلی مادر دیده بودیم که چشم به راه فرزند بود، چهل و شش هزار جفت چشم مادرانه که یکیشان مادربزرگ مادری خودم بود دیده بودیم که به سمت سر کوچه باز و بسته می‌شدند و حالا یکی آمده و می‌گوید که یک جفت چشم هست که با همه چشم‌ها فرق می‌کند. یک جفت چشم دخترانه که سی و چند سال به یک چهارچوب فلزی‌ای دوخته شده بود که روزی مادر از آن بیرون زده بود و قرار بود زود برگردد، خودش که بر نگشت هیچ، خبری هم از او نیامد، آنقدر که وقتی آمدند و گفتند این استخوان‌هایی که توی این جعبه چوبی است مال مادرت است آن چشم‌ها به گریه افتادند. برای اینکه از دیدن یک جنازه خوشحال شوی یا باید مثل سنگ شده باشی یا مثل باران! او معلوم بود باران است، از قطره های روی صورت‌اش معلوم بود! سه بعضی چیزها هستند توی تاریخ که هیچ وقت اثرشان از بین نمی‌رود، مثلا اثر زخمی که روی چشم های دختری افتاده که گهواره ای خالی را سی و چند سال تکان داده هیچ وقت خوب نمی‌شود. می‌گویند خاک سرد است، اما نه آن خاکی که روی گهواره و پستانک و لباس‌های نوزاد را نمی‌پوشاند، آن خاکی سرد است که سینه داغ دیده را می‌پوشاند، بله، بعضی چیزها هستند که یکی شان هم برای یک عمر زیاد است، مثل داغ! آخ داغ، داغ، داغ... بله آقای قاضی، اگر سینه سوخته ما خوب شد، سینه سوخته آن زن هم خوب می‌شود. چهار این‌ها را گفتیم، اما بعضی چیزها هستند که هم کم اند و هم زیادند. مثلا با خودم فکر می‌کنم که برای چهارپاره استخوان زنی که سی و چند سال توی قبری که خودش برای خودش کنده بوده خوابیده، برای زنی که کلی شکنجه شده و روی آرامش ندیده، برای زنی که استخوان‌های گلوله خورده‌اش ترک برداشته یک مادر شهید رشیده کافی بود تا بیاید و کفن کند و تربت و گلاب بپاشد. لازم نبود همسر شهید همدانی و مادران شهیدان عسکری و حدادیان و قاسمی و میانلو بیایند. بعد حساب می‌کنم برای بلند کردن این‌همه داغ و زخم از توی کاور تفحص و چیدن یکی یکی استخوان‌ها لای کفن، آن هم زنی که صدای گریه‌های نوزادش توی گوش‌اش پیچیده و هیچ کاری از دست اش بر نیامده تمام مادرهای دنیا هم جمع شوند کم است! برداشتن این داغ کار یکی دو نفر نیست. برداشتن این داغ یک اربعین روضه است! پنج بعضی چیزها هستند که هزارتاشان هم کم است، مثلا دلیل برای آدمی که نمی‌خواهد مظلومیت یکی دیگر را بپذیرد. چندتا از این گل‌ها باید توی باغچه‌های باور کاشت تا ثمر بدهد؟ عکس‌اش را به مادرم نشان دادم، مادرم که معلمی بود در پاوه، مادرم که همان سال‌ها و در همان خاک با معلمی دیگر که بعدها فرمانده سپاه پاوه شد، یعنی پدرم آشنا شده بود، پرسیدم می‌شناسید؟ بغض کرد. گفت:《 خاک ما از این گل‌ها کم دارد؟ از پدرت بپرس، ما از این آتش‌ها زیاد به خرمن‌مان افتاده است!》 محمد مهدی همت روزنامه جام‌جم ۲۲ آبان ۱۴۰۰ پ.ن : فرزند @tafahoseshohada @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
سیدمرتضی رضاقدیری، بی‌‌سیم‌چی گردان کمیل پس از ۳۹سال برگشت. همو که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدن دارن به‌ بچه‌ها تیرخلاص میزنن سلام مارو به امام برسون بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم... @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🍃🌹
سلام روز و روزگارتون شهدایی🕊 🕊 🕊
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 وقتی یک از مذاکره می‌گوید.. 🌹 شهید همت: با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین 📆 ۱۷ اسفند، سالروز شهادت (س)✉️ 🇮🇷 @Sh_Aviny @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🍃
🌷حاجی مدت‌ها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچه‌اش کباب درست کرده بود. 🍱کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمی‌خوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالی‌که بسیجی‌ها نان خالی هم گیرشان نمی‌آید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش. 👞کفش‌هایش آن‌قدر پاره بود که قابل‌استفاده نبود. نه‌تنها از کفش‌های دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. می‌گفتم آخر پسر، مثلاً تو فرمانده‌ای، کمی به خودت برس، اما انگارنه‌انگار. | ۱۷ اسفند، سالروز شهادت @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
2.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆وقتی یک بسیجی واقعی از می‌گوید.. 🌹 : با کفر سرمیز مذاکره نشستن خصلت قاسطین و ناکثین و مارقین است؛ نه خصلت مؤمنین و متقین 📆۱۷اسفند، سالروز شهادت محمدابراهیم همت @shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein🌹🕊