☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۵)
✨احترام فوقالعادهای برای من و پدرش قائل بود. هربار وارد اتاق میشدیم، تمامقد جلوی پایمان میایستاد. هر چندبار میرفتیم و میآمدیم برایش فرقی نداشت.
💔تحمل ناراحتیمان را نمیکرد. کمی بیحوصله میشدیم، هر کاری میکرد تا حال و هوایمان عوض شود. آنقدر قربان صدقهمان میرفت که کلا یادمان میرفت چرا ناراحت بودیم.
یکبار خوابیده بودم و دستم را روی پیشانیام گذاشته بودم. یک آن حس کردم کسی رخ به رخ نگاهم میکند. دستم را که برداشتم، مرتضی را دیدم. آنقدر از نزدیک نگاهم میکرد که گرمای نفسش به صورتم میخورد. کلافه گفتم : «چی کار میکنی مرتضی؟!»
حاضرجواب گفت: «هیچی، فقط دارم عبادت میکنم.»
👌کم پیش میآمد عصبانی شود، غر بزند یا صدایش را بلند کند. نهایت ناراحتیاش سکوت بود.
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۶)
😇هنوز ارومیه بود که خیال #ازدواج به سرش افتاد. هربار که از ارومیه تماس میگرفت میگفت: «مامان، میخوام ازدواج کنم. یه دختر خوب برام انتخاب کنید.»
🔺اوایل حرفش را جدی نمیگرفتم. میگفتم: «من نمیدونم مرتضی. نمیتونم پیدا نمیکنم. حالا خودت بیا.»
🍃از بس میگفت و میخندید، خیلی وقتها شوخی یا جدی بودن حرفهایش را تشخیص نمیدادم. باید حتما میپرسیدم تا مطمئن شوم. الان که فکر میکنم، میبینم چقدر حرفهایش را بین شوخیهایش گفته بود و من بیتوجه از سرش گذشته بودم....
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۷)
🔊زنگ میزد، متوجه میشدم مرتضی پشت در است. انگار عطر و بویش زودتر از خودش به من میرسید.
🕌گاهی قبل از اذان صبح میرسید و مستقیم میرفت سراغ خواهرهایش. درِ اتاق را محکم به هم میکوبید و با خنده و شوخی بیدارشان میکرد که:
😌«پاشید داداشتون اومده. پاشید دورش بگردید.»
🍃دیگر نمیگذاشت بخوابند. خاطره برایشان میگفت و سر به سرشان میگذاشت. آخر هم بحث را میکشید به این که: «خب، حالا یه دختر خوب برای من پیدا کنید.»
بهشان میگفت: «نمیتونید بین دوستاتون یه دختر برای من پیدا کنید؟ آخه شما چهجور خواهرهایی هستید!»
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۸)
☺️بالاخره از بین یکی از اقوام دورمان زهرا را انتخاب کردیم. همدیگر را پسندیدند و ازدواج کردند. روزی که تشییع شد، دهمین سالگرد ازواجشان بود. چند سال کنار ما زندگی میکردند.
هر وقت میگفتم: «مرتضیجان، اینجا جاتون تنگه، اذیت میشید. مستقل بشید بهتره.»
میگفت: «نه مامان! میخوام سایهام حالاحالاها بالا سرتون باشه.»
💔وقتی خانه خرید و از پیش ما رفت، جای خالیاش بدجور توی ذوق میزد. هر روز میآمد سر میزد. یک روز نمیآمد، زنگ میزدم که: «کجایی؟! چرا نمیای یه سر بزنی؟»
با خنده میگفت: «مامانجان، ما که دیروز خونه شما بودیم!»
😢از راه میرسید، یک دل سیر بغلش میکردم. گاهی صدای دخترها درمیآمد که یکدانه پسرت را دیدی ما را یادت رفت. حق داشتند. مرتضی جانم بود، نفسم به نفسش بند بود.
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۹)
🌷سه شهید مدافع حرم از دوستانش بودند. مصطفی صدرزاده، سجاد عفتی و محمد آژند که شهید شدند حال و هوایش عوض شد. مخصوصا رفتن محمد آژند حسابی به هماش ریخت.
😔محمد دوست صمیمیاش بود. مدام اشک میریخت که: «نمیدونم محمد چی کار کرد بیبی خواستش. چرا منو نمیخوان!»
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۰)
✔️سهبار برای رفتن به سوریه اقدام کرد. بار اولش یک ماه به عید بود. خانه به هم ریخته بود. تقریبا یازده شب بود. مرتضی خواب بود.
📲تلفنش که زنگ خورد، کمی خوابآلود صحبت کرد و بعد سراسیمه از جایش بلند شد. تندتند چند تکه لباس توی کیسه پلاستیکی ریخت و گفت: «من باید برم ماموریت. دارم میرم مناطق محروم. ممکنه نتونم باهاتون تماس بگیرم. نگران نشید.»
‼️باورم نشد. به دلم افتاد و گفتم: «مرتضی! داری میری سوریه؟!»
جواب داد: «نه مامان! سوریه کجا بود؟!»
از من اصرار و از مرتضی انکار. کوتاه نیامد و رفت. بعد از سه چهار روز برگشت.
گفتم: «رفتی سوریه و برگشتی؟» افتاد به خنده و زیر بار نرفت. قسمش دادم.
😅گفت: «آره مامان ولی نشد. پرواز جا نداد برم.»
بعدها متوجه شدم چون تکپسر بوده اعزامش نمیکردند...
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۱)
🚨همیشه میگفت: «هرچی حضرتآقا میگه گوش کنید. گوشتون به حرفهای آقا باشه. دعا کنید پاهامون نلرزه.»
📡اخبار فساد اقتصادی یا اختلاس را که میشنید میگفت: «همه آدمها قیمتی دارن. یکی خودشو به هزار تومن میفروشه، یکی به چند هزار میلیارد تومن. قضاوت نکنید. دعا کنید منم اگه تو این شرایط قرار گرفتم، خودم رو نفروشم.»
میگفتم: «کی؟ تو مرتضی؟! مطمئنم دنیا رو هم بهات بدن قبول نمیکنی.»
😅میخندید و جواب میداد: «آره دیگه مادر! منم آدمیزادم دیگه. بالاخره پوله و ما هم ندار.»
#شهید_امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۲)
✨خیلی دست و دل باز بود یکی از دوستانش تعریف میکرد قبل از اربعین ۹۸، یکی از بچهها خیلی توی خودش بود. میخواست برود کربلا ولی از نظر مالی در مضیقه بود. مرتضی که خبردار شد، موجودی همه کارتهای بانکیاش را روی هم گذاشت و به او داد. برگه مرخصیاش را هم امضا کرد و گفت: «برو به سلامت. سلام منو به ارباب برسون.»
🔹توی بحثهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی، حتی فلسفی کم نمیآورد. همیشه حرفی برای گفتن داشت. در همه زمینهها بهروز بود.
📺دور و بریها میگفتند شبکه چهار تلویزیون را برای مرتضی ساختهاند. مدام برنامههای شبکه چهار را دنبال میکرد. وقتهای اضافهاش را تلویزیون میدید یا #مطالعه میکرد. هر شبههای برای بقیه پیش میآمد، مرتضی جوابش را داشت.
شهید امنیت، شهادت آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
❤️🕊
شهـادت . . .
یعنی متفاوت به آخر رسیدن
وگرنه مرگ پایان همه قصه هـاست
🕊اولین سالروز شهادت #شهید_امنیت، #شهید_مرتضی_ابراهیمی
شهادت : ۹۸.۰۸.۲۶
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۳)
تو هر فرصتی میگفت: «دعا کن شهید بشم.» مخصوصا بعد از شهادت دوستانش در سوریه.
🕊میگفت: «من فکر میکردم شهادت خیلی از ما دوره ولی الان میبینم منم اگه بخوام، شهید میشم.»
☺️توصیههایش برای بعد از شهادتش تمامی نداشت. مدام میگفت شهید شدم فلان کار را بکنید، بهمان کار را بکنید. حوصلهام را سر میبرد. وقتی خودش کلیپ شهادتش را درست کرد، فقط عصبانی شدم که: «بس کن مرتضی!»
‼️ولی خواهرهایش ایراد میگرفتند که: «داداش، این عکس خوب نیست. اون عکس خوب نیست.»
گفت: «دیگه درست کردم، نمیشه کاریش کرد.»
😔بعد از شهادتش همان کلیپ روی کامپیوتر محل کارش بود. یکی از دوستانش میگفت: غذایمان را که خوردیم به مرتضی گفتیم دعای سفره با تو.
🔹خیلی جدی گفت: «اِنشاءالله همهمون شهید بشیم، باباهامون شاسیبلند سوار بشن.»
بلند گفتیم: «آمین.»
⚠️بعد از شهادت مرتضی همان دوستش با ماشین شاسیبلند آمد دنبالمان برویم مراسم. گفت: «آقای ابراهیمی، شما شاسیبلند رو سوار شدی، مونده بابای ما.»
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
هدایت شده از شهیدان حاج اصغر پاشاپور و حاج محمد پورهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مراسم وداع با پیکر #شهید_مرتضی_ابراهیمی، #شهید_امنیت که در جریانات و اغتشاشات آبان ۹۸ به شهادت رسید.
مادر شهید : نه گریه نمی کنم [مرتضی] دشمن شادت نمی کنم، نترس.
▫️سهشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۸ در معراج شهدا
✔️پخش به مناسبت ۲۶ آبان، اولین سالگرد شهادت
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک💔
@shahid_hajasghar_pashapoor 🌹🕊
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۴)
🍒پسر کوچکش محمدسینا بیقرار بود و مدام گریه میکرد. دو سه روزی خانه ما بودند. پنجشنبه شب رفتند خانه خودشان. جمعه نیامد و شنبه صبح تماس گرفت که: «ما آماده باشیم و داریم میریم ملارد.»
😓تا یکشنبه بعد از ظهر آرام بودم، اما از بعد از ظهر به بعد، دلم آشوب شد. مدام زنگ میزدم و صدایش را میشنیدم. برعکس همیشه، همه تماسهایمان را جواب میداد. ایستادم به نماز. نماز مغرب را خواندم و به پدرش گفتم: «شماره مرتضی رو بگیر، من باهاش صحبت کنم.» گرفت.
گفتم: «کجایی مامان؟»
گفت: «تو خیابونم.»
گفتم: «خیلی مواظب خودت باش.» با خنده جواب داد: «نگران نباش مامان. هیچ خبری نیست.»
‼️حالا نگو آنجا غوغاست. یک ساعت نگذشته بود که دوباره تماس گرفتم. جواب نداد. فکرم به شهادتش نمیرفت. باز اگر سوریه میرفت، شاید دلم تکانی میخورد ولی در #ایران نه...
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (15)
🕊همیشه پیش خودم میگفتم: «مرتضی فقط تب و تاب شهادت رو داره.»
تا ساعت هشت و نیم مدام تماس گرفتم، اما جواب نمیداد. پدرش زنگ زد پادگان. جانشینش گفت: «حاجآقا، یکی از سربازها زخمی شده، آقامرتضی بردش بیمارستان.»
🚫باور نکردم. پایم را کردم توی یک کفش که باید بریم و مرتضی را پیدا کنیم. ساعت 9 پدرش رفت. ما هم شروع کردیم زنگ زدن به بیمارستانها. هیچجا خبری ازش نبود. یادم افتاد به خواهرزادهام که آتشنشان بود. زنگ زدم.
🔸گفتم: «میگن مرتضی یکی از سربازهاش رو برده بیمارستان. پیداش نمیکنیم. تو میتونی پیداش کنی.»
😔فکر میکرد خبر داریم. گفت: «خاله، ما هم دنبال مرتضاییم. نگران نباش فقط یه چاقو خورده.»
گفتم: «هرجا هستی بیا منو ببر بیمارستان بقیهالله. اینجاها پیداش نکردیم.»
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۶)
👥بلافاصله داماد و دخترم از راه رسیدند. گفتم : «منو ببرید بیمارستان.» دامادم گفت : «مامان، میخوای یه سر بریم بیمارستان سجاد؟»
😔آنجا هم نبود. عکسش را نشان دادیم، گفتند بروید بیمارستان تامین اجتماعی. رسیدیم دم بیمارستان، همسرم و دوتا از خواهرزادهها و دو نفر از دوستان مرتضی آمدند بیرون. دویدم سمتشان و گفتم: «بچهام چی شده؟»
🍃همسرم گفت: «چیزی نشده. یه کم مجروح شده، فردا میایم میبینیش.» گوشهایم دیگر نمیشنید. دویدم تو بیمارستان. به اولین دکتری که دیدم گفتم: «من میخوام بچهام رو ببینم.» گفت: «نمیشه خانوم. اینجا خیلی شلوغه. اِنشاءلله فردا.»
😭هرچه اصرار و التماس کردم فایده نداشت. به زور از بیمارستان بیرونم آوردند. همه میگفتند فردا مرتضی را میبینم، اما دل من حرفش چیز دیگری بود. گواهی میداد برای پسرم اتفاقی افتاده. آمدم خانه، اما آرام نمیگرفتم. همسرم توی حیاط، بیتاب قدم میزد. صدایم کرد. آرامآرام سر حرف را باز کرد. برگشتم سر پله اول و پرسیدم: «بچهام چی شده؟!» بغضآلود جواب داد:
🕊💔«مرتضی پرپر شد.»
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۷)
💔رفتیم معراج دیدنش. قبل از این که درِ تابوت را باز کنند، سه دور دورش چرخیدم و گفتم: «مادر، دورت بگردم.» صورتش را باز کردند. صورت مجروحش آرام بود و هنوز لبخند روی لبش بود.
✨چندبار بوسیدمش و صورت به صورت سردش گذاشتم. مرتضی بود. مرتضایی که یک روز طاقت دوریاش را نداشتم حالا توی تابوت بود. آن هم غرق در زخم و خون...
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت مادر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۸)
بسمه تعالی
دوستان و همکاران خوبم
سلام علیکم
از تمامی شما درخواست حلالیت دارم امیدوارم همیشه موفق باشید. از اینکه زحمت مراسم من بر عهده شما است تشکر و حلالیت میطلبم.
در خط ولایت و پشتیبان ولایت باشید که چراغ راه است. نگذارید که دشمن چه از راه جنگ سخت و چه از راه جنگ نرم، دین و کشورتان را از شما بگیرند.
توکلتان بر خدا و ائمه باشد. به قول دوستی که هیچوقت او را آنگونه که باید نشناختم. شهید صدرزاده : "اگر دستم به دامان امامحسین (ع) برسد، نام تکتکتان را خواهم برد."
مرتضی رنجبر عزیز دوست و فامیل خوبم حواست به خانوادهام باشد و انشاءالله حلالم کنی.
دوستت دارم مرا در جوار امامزاده اسماعیل (ع) شهریار دفن کنید، که این مسئولیت را به دوست خوبم رضا طراقی میسپارم و انشاءالله من را حلال میکند.
و در آخر از تمام نیروهایم حلالیت میطلبم که فرمانده خوبی قطعاً برای شما نبودم،
ولی خدا میداند تمام سعی خود را برای انجام وظیفهام کردهام و انشاءالله در مقابل خدا روسیاه نیستم. اگر حرفی زدم یا تندی کردم، مرا به بزرگواریتان ببخشید که توان من در همین اندازه بود.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی/وصیت نامه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۱۹)
🔹در ایام دفاع مقدس، بسیجی بودم. از طرف کارخانهای که در آن کار مقدس، بسیجی بودم. از طرف کارخانهای که در آن کار میکردم، در پشتیبانی جبهه خدمت میکردم و آذوقه به منطقه میبردم.
🔺سال ۷۵ همکاریام را با کارخانه قطع کردم. وانت پیکانی خریدم و به کار مشغول شدم. همیشه در طول زندگی سعیام بر کسب درآمد حلال بود. چون خودم در منطقه ضعیفنشین ساکنم، هوای مشتریان و اهالی محل را دارم. سعیام این بوده که نان نارضایتی کسی را سر سفره خانوادهام نگذارم.
🌷مرتضی از کودکی کنجکاو بود. اغلب مادرش پیگیر کارهای درس و مدرسهاش بود. معلمها میگفتند باهوش و اهل پرسیدن سوال و رسیدن به جواب است. در محیط مسجد بزرگ شد. هیچ وقت مشوقش نبودم که مسجدی باشد. خودجوش و ذاتی علاقهمند به مجالس مذهبی و مساجد بود.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۰)
🔹۱۲ سال بیشتر نداشت. یک شب، سفره شام که جمع شد دیدم همراه یکی از دخترانم جلو آمد. با خجالت و مِنّومنکنان گفت: «بابا، یه چیزی میخوام بگم. تو رو خدا از دستم ناراحت نشیها!»
گفتم: «نه! چرا باید ناراحت بشم بابا!» چندینبار از من قول گرفت که از صحبتش نرنجم. خیالش که راحت شد، با حیای خاصی گفت: «بابا، شما تا حالا خمس دادی؟»
🔺پاسخ دادم: «نه بابا، ندادم. تو مسئله خمس رو از کجا یاد گرفتی؟!»
جوابی نداد و رفت. حرفهای مرتضی من را به فکر فروبرد. فردا شب برای نماز همراه او به مسجد رفتم. بعد از نماز، امام جماعت آمد جلو و گفت: «آقای ابراهیمی، این آقامرتضای ما چی میگه؟» گفتم «هرچی میگه حقه حاجآقا، حق!»
👤حاجآقا مسئله را برایم توضیح داد. وقتی رسیدیم منزل، مرتضی و خواهرهایش هرچه داشتیم و نداشتیم ریختند وسط و دفتر و خودکار آوردند و شروع کردند به حساب خمس. خدا خیرش بدهد. همان تلنگر باعث شد هنوز که هنوز است در پرداخت خمس مالم حساس باشم.
✔️سال خمسیام را نیمه شعبان انتخاب کرده بودم که مرتضی گفت: «بابا! مسلمون باید زرنگ باشه. شب ۲۱ ماه رمضان، شهادت امام علی و شب قدر رو بذار حساب سالت.»
باز هم بیچون و چرا حرفش را پذیرفتم.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۱)
💰حقوق کارگری میگرفتم و وسع مالی نداشتم که پول توجیبی زیادی بهش بدهم ولی همیشه قانع و راضی بود. هیچ وقت اعتراضی بابت این مقدار پول نمیکرد.
🚫به یاد ندارم برای تهیه وسیلهای به ما فشار آورده باشد. همان پول حداقلی هم که به او میدادیم، پسانداز میکرد و برای خانه یا خواهرهایش چیزی میخرید.
🔹یکبار چشمم خورد به شلوارش. پاره شده بود، اما من متوجه نشده بودم. ناراحت شدم. فوری بغلم کرد و خندید. به اصرار من رفتیم و برایش یک شلوار سفیدرنگ خریدم. میخندید و میگفت: «بابا! با این برم مدرسه، بهام نمیخندن؟» میگفتم: «نه، باباجان. مُده.»
☺️پسر عاقلی بود و در همه امور خانه و خانواده مشاور من و مادرش بود. هرجا مشکل و گرفتاری داشتیم، فوری خودش را میرساند و پیگیری میکرد.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
✍️جنت فکه
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۲)
🎓دانشگاه رشته عمران قبول شد، اما گفت میخواهد استخاره کند و وارد سپاه شود. مایل بودم برود سراغ درسش، اما علاقهاش چیز دیگری بود.
✔️برای استخدام در سپاه استخاره کرد و خوب آمد. گفتم: «حیفه بابا، رتبه خوبی آوردی.»
جواب داد: «با قرآن مشورت کردهام!»
🔹مهندس تخریب بود و دوره آموزشی را در گرمدره گذراند. هر روز بعد از نماز صبح، خودم او را میرساندم. دایم میگفت: «بابا، من شرمنده توام. همهاش مجبوری این مسیر رو بهخاطر من بری و بیای.»
🔺سعی میکرد ما را برای هر اتفاقی آماده کند. میگفت: «چون تخریبچی هستم، اگه درگیری پیش بیاد باید برم. اگه برای من اتفاقی بیفته، ناراحت نمیشید؟»
میگفتم: «نه، ناراحت نمیشم، خودت انتخاب کردی.»
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۳)
🎒در اعزامهای سوریه بعد از شهادت دوستان نزدیکش مثل شهید مصطفی صدرزاده و شهید محمد آژند دلگرفته و هوایی شده بود.
😞خصوصا شهید آژند که ارتباط نزدیک و صمیمی با او داشت. مدام شعر «بمیرید، بمیرید، در این بزم بمیرید» را میگذاشت و گریه میکرد.
💔دلتنگ دوستانش بود. ورد زبانش بود که اگر رفتم سوریه و شهید شدم، شما پشتیبان ولایتفقیه باشید. خط قرمزش آقا بود. مقلد و مطیع رهبری بود. میگفت:
🔴«آقا رو تنها نذارید. در این وانفسا گوشتون فقط به حرف آقا باشه. خدا نکنه پامون تو این راه بلرزه.»
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
📸از چپ شهیدان عفتی و صدرزاده و رزمنده جانباز امیرحسین حاجی نصیری
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۴)
🔹تا در کنارم بود، او را به درستی نشناختم. چند روز قبل، دوستانش یادوارهای در ملارد برایش برگزار کردند. آمدند دنبال ما.
👤یکی از همکارانش تعریف میکرد که مرتضی بهطور هفتگی، ارزاق به نیازمندان شهر میرساند. رفقا بعد از شهادتش به نیت او، همان خانهها را ارزاق دادند.
😭😭وقتی درِ خانهای را زده بودند، دختربچهای سراغ گرفته بود که: «اون آقایی که هربار میاومد و برامون خوراکی و شکلات میآورد، کجاست؟»
✨یکی از دوستانش نیز برایمان تعریف کرد که مشتاق زیارت کربلا بوده و وضع مالی مناسبی نداشته. مرتضی هزینه سفر او را تقبل کرده و زیارتش انجام شده.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۵)
چند سالی بود اربعینها در نجف، خادم علی علیهالسلام بودم و برای زوار آشپزی میکردم. امسال (سال ۹۸) نتوانستم شرکت کنم.
مرتضی گفت: «شما که نتونستید اربعین مشرف بشید، بانی پیدا کنید و آشپزی کنید. غذاها رو خودم به هیات میرسونم.»
بانی پیدا شد و غذا را پختیم. مرتضی شب آمد و بستهها را برد. من هم به هوای این که میرود هیات، با فاصله کمی از او پشت سرش راه افتادم. مرتضی به منطقه محروم شهر رفت و غذاها را پخش کرد بین خانهها. نمیدانم کِی این خانوادهها را شناسایی کرده بود.
آمدم سر خیابان ایستادم. چشمش به من خورد. هول شد. آمد جلو و بغلم کرد. گفت: «بابا، خواهشا تا زمانی که من زندهام نذر امشبم، پدر و پسری بین خودمون باقی بمونه.» پسرم برایم مثل رفیق بود.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
☘️🌱☘️🌱☘️
🌱☘️
☘️
#شهادت_دور_نیست (۲۶ - آخر)
😔شب واقعه، جواب تلفن همراهش را نمیداد. زنگ زدم به گردانش. گفتم «هر اتفاقی افتاده به من بگید.» اظهار بیاطلاعی کردند. سه چهارتا بیمارستان را گشتم. رفتم دفتر گردان.
👤حاجآقایی گفت به بیمارستان تامین اجتماعی مراجعه کنم. همکارانش هم پشت سر من آمدند. رفتیم حراست.
🔹گفتم: «پسرم سپاهیه. اگه اتفاقی براش افتاده، به من بگید تا بتونم آرامآرام خونواده و همسرش رو آماده کنم.» حرفم را پذیرفتند. همراه یکی از دوستان مرتضی که روحانی بود برای شناسایی به سردخانه بیمارستان رفتیم. درِ کشو را باز کردند. مرتضای من بود. سر و صورتش کبود شده بود.😭
💔نمیتوانستم گریه کنم، فقط گفتم: «اناللهواناالیهراجعون.» گفتم: «خدایا! این پسر امانت خودت بود. خودت دادی و گرفتی.»
✔️سعی کردم به خودم مسلط باشم. از بیمارستان بیرون آمدم. همسر و مادرش پریشان به سمتم آمدند. گفتم: «چیزی نشده. مرتضی بستریه، اما به دلایل امنیتی الان نمیذارن ببینیمش.» حرفم را باور کردند و به خانه برگشتیم. دخترهایم بیتابی میکردند. دورم را گرفتند و قسمم دادند که بگویم برای مرتضی چه اتفاقی افتاده. ارتباطش با خواهرهایش عالی بود. نمیدانستم دخترهایم چطوری دوریاش را تاب میآورند. به آنها گفتم: «امشب رو صبر کنین، قسم میخورم فردا شما رو پیش مرتضی ببرم.»
▪️به قولم عمل کردم. عصر روز سهشنبه، خانوادگی همه با هم در معراج شهدا و در کنار مرتضی بودیم.
شهید امنیت، شهادت ۲۶ آبانماه ۹۸
#شهید_مرتضی_ابراهیمی به روایت پدر
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein
☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️🌱☘️
🎥مقتل نامه شهید امنیت
📲مجموعه استوری هایی از روایت مجاهدت و نحوه شهادت شهید مرتضی ابراهیمی
که در جریان اغتشاشات بنزینی آبان ماه ۹۸ توسط عناصر اغتشاشگر ضد انقلاب به شهادت رسید
💐شادی روح #شهید_امنیت #شهید_مرتضی_ابراهیمی صلوات
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein