❤️🍃
سال 1361 وارد سپاه شد. احتمالا اوایل تیر ماه بود یعنی وقتی مدرسه ها تمام شد. آن اوایل در ستاد تبلیغات سپاه بود. 22شهریور 1361 بود که عقد کردیم. دو ماه طول کشید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم. 38روز بعد عروسی، ساکش را جمع کرد و راهی جبهه شد. اوایل ورودش به جبهه در گردان 22 بهمن آرپی چی زن بود. دوران خیلی سختی بود. برایم نامه می نوشت، از دلتنگی هاش و اتفاقات جنگ می گفت. یادم هست یک بار نوشته بود: «امروز صبح یک نفر پیشانی ام را بوسیده و گفته تو شهید خواهی شد.» نامه را که می خواندم، گریه می کردم. باید صبر می کردم تا نامه بعدی.
بعد از پایان عملیات والفجر مقدماتی به اولین مرخصی آمد. اردیبهشت ماه بود. اردیبهشت 1362 به مدت شش ماه در دبیرخانه سپاه گلباف مامور شد. بعد این شش ماه عازم جبهه شد و در کنار حاج قاسم سلیمانی در قسمت دبیرخانه مشغول به کار شد. سال 1364 بود که در هورالعظیم در اثر برخورد دو قایق خودی از ناحیه کمر مجروح شد. 97 روز استراحت مطلق داشت. سال 1366 هم شش ماه در لشکر 41 ثارالله کرمان مامور شد و بعد این مدت تا پایان جنگ در جبهه حضور داشت.
بعد از پایان جنگ هم با حاج قاسم وارد لشکر 41 ثارالله کرمان شد که ناامنی های شرق کشور پیش آمد. سال 1376 هم یک هفته بعد از حاج قاسم وارد سپاه قدس تهران شد. اولین نفری که همراه حاجی به تهران آمد حسین پورجعفری بود.
#همسرانه
#شهید_حسین_پورجعفری🌷
✍منبع : تسنیم
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹🍃
به یاد شهید محسن حججی
❤️🌱
از عشق زیادی که به او داشتم راضی شدم برود سوریه چون نمی توانستم ناراحتیاش را ببینم. خیلی خیلی به رضا وابسته بودم. شب قبل از اینکه برود از مسجد آمد و نشست، برایش چای آوردم که متوجه شدم چشمش پر از اشک است. گفت: خانم دیدی دوستان من یکی یکی دارند میروند و من از آنها جا ماندم. (خبر شهادت دوستانش را شنیده بود) گفتم: رضا تو یک بار رفتی، تکلیفت را انجام دادی. حالش را که دیدم خیلی دلم سوخت، گفتم: من جلویت را نمیگیرم برو.
۵ دقیقه نشد گوشیش زنگ خورد، جواب داد بعد سریع خوشحال شد، گفت: خانم من دارم میروم. گفتم: رضا! کجا؟! همین الان؟! (ساعت ۱۰:۳۰ شب بود.) پرسیدم: بچهها را چه کار کنم؟ انگار یکی به بچهها گفته بود بابا میخواهد برود دیگر نمیآید، دو تایی دنبال او راه افتادند و بابا بابا میکردند.
چون وقت کم بود سریع وسایلش را برداشت. لباسش پاره بود، سریع خودم برایش دوختم. گفتم: آقا رضا همه وسایلت را بردار یادت نرود. ساکش را با هم بستیم، فقط نگاهش میکردم. گفتم: یک کفی طبی دارم میگذاری در پوتینت؟ می خواستم پایش کمتر اذیت شود. قبول کرد. چندبار بچهها را بوسید.
تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که از لحظه رفتنش فیلم گرفتم. الان تمام دلخوشیام همین فیلم و عکسهاست. در فیلمش میگوید: قابل توجه کسانی که میگویند ما برای پول میرویم، ما تکلیف داریم که برویم. من زندگیام را دوست دارم و اصلاً برای شهادت نمیروم، به هیچ وجه برای شهادت نمیروم! اما این یک تکلیف است.
#همسرانه🕊
#شهید_رضا_حاجی_زاده🌱
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🌹
🌸🍃بین ما همیشه فضای احترام بود. مثلاً اگر قرار بود خانه یا ماشین بخریم، حتماً با من مشورت میکرد و نهایتاً هم در این مواقع نظر خانم حاکم بود. به یاد ندارم هیچوقت به من بیاحترامی کرده باشد یا حقم را ضایع کرده باشد، چون به عنوان یک وظیفهی شرعی به این مسأله نگاه میکرد.
#همسرانه💞
#شهید_مجید_شهریاری🌸🍃
@shahid_mohsen_hojaji_ya_hosein 🇮🇷
هدایت شده از کانال رسمی شهید نوید صفری
#خواسته_شهیدنوید_در_شب_قدر
#درخواست_اذن_شهادت_از_شهدا🌷
#بازنشر↪️
هر سه شب قدر هم که باهم می رفتیم بهشت زهرا.
شب قدر بیست و سوم بود که رو کردی و به من گفتی : «خیلی خوشحالم که خدا سال پیش تو رو برام مقدر کرده!»
حال خوبی داشتی. #بین_الطلوعین☀️ که شد، شروع کردی به تک تک قبور شهدای مدافع حرم بهشت زهرا سر زدی.
سر مزار هرکدام یک سوره قدر خواندی و آخر از همه که رسیدی سر خاک #شهیدمحرم_ترک که الان رو به روی مزار خودت هست. ملتمسانه گفتی : « آقا محرم، شهدا، از همه تون امشب شهادت رو خواستم. شاهد باشید همه شما رو واسطه کردم برای منم امشب #اذن_شهادت🌷 بگیرید!»
📚کتاب شهیدنوید صفحه ۱۳۰
#به_نقل_از_همسرمحترم_شهیدنوید🌷
#دعای_سحرهای_قدر
#نـღویدانه
#شـღیدانه
#همسرانه💞
#اذن_شهادت
#درخواست_ما_در_شبهای_قدر_چه_بود
#رمز_ورود👇
🌷 کانال رسمی شهید نوید صفری
🌱 @SHAHIDNAVID_safari