هدایت شده از گروه جهادی شهید علی محسنی وطنی
آزاده شهید علی محسنی وطنی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷
سالروز بازگشت پرستوهای شکسته بال، #آزادگان دلاور به میهن اسلامی فرخنده و مبارک.
اسوه شور و شهامت ز سفر باز آمد
پدر مهر و ملاحت ز سفر باز آمد
در غیابت چشم گردون فلک خونین بود
شیر شیران شجاعت، ز سفر باز امد
...........
مریم خلیلی
بفرمایید روضه 🏴🏴🏴
از شنبه دوم ماه صفر،به مدت پنج روز
🔹با حضور سرکار خانم #صدرزاده
🔷آدرس 👈بلوار بعثت ( شهید سلیمانی) ،پایین تر از داروخانه نیکان،جنب املاک پاسارگاد،منزل آقای سهرابی
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
🖍 نامه سرگشاده یک دانشجو به رهبر 1⃣
به بهانهی سالگشت انتخاب شما به رهبری ایران مینویسم.
من، تاریخ خوانده هستم،
و به اندازۀ کوچک خودم، دنیا دیده.
من، تاریخ ایران را خواندهام.
از زمان سرزمین مادها، پارسها و پارتها ...
من، جز تاریخ جهان، تاریخ پادشاهان ایران را خواندهام؛
از کوروش و داریوش و انوشیروان و خسروپرویز تا نادرشاه و شاه عباس و کریم خان زند با لقب وکیل الرعایا!
من، تاریخ دویست ساله اخیر ایران را خواندهام،
و آن سالهای پایانی نظام پادشاهی ایران.
من، آنچه در ایران در دوره رضاخان و پسرش گذشته خواندهام.
در کتب مختلف به زبانهای مختلف.
و پس از آن ...
من، زندگی امام خمینی را خواندهام و شیوه رهبری و حکومتداریاش و شأن و شخصیت و هویتش.
و بعد شما ...
من تاریخ زندگی شما را خواندهام.
با تنوعی بالا ...
من، بیست و چند سال سخنرانیهای شما پس از رهبری را گوش دادهام.
با دقت و فکر خواندهام.
با جرأت و اعتماد به نفس و اتکا به اعتقاداتم میگویم:
بعد از امام خمینی،
ایرانیتر از همۀ ایرانی ها شما هستید.
پادشاه تر از همه پادشاهان ایران، شما هستید.
خدماتی که شما به ایران کردهاید مثل و مثال دیگری جز امام خمینی ندارد.
آقای خامنهای، رهبر فرزانه ایران!
فقط شما هستید که از قدرت خود سوء استفاده نکردهاید.
فقط شما هستید که چون تمام پادشاهان ایران،
برای قدرت و ثروت نجنگیدید.
برای شهرت و محبوبیت دست به رفتارهای رایج، جهت عوام فریبی نزدید.
✿✵✰ هـر شــ 🌙 ــب یـک ✰✵✿
داســتــان مـعـنــوی
✧✾════✾✰✾════✾✧
دکتر حسامالدین آشنا در یادداشتی نوشت:
حدود بیست سال پیش منزل ما خیابان
هفده شهریور بود و ما برای نماز خواندن
و مراسم عزاداری و جشنهای مذهبی
به مسجدی که نزدیک منزلمان بود میرفتیم
پیش نماز مسجد حاج آقایی بود به نام
شیخ هادی که امور مسجد را انجام میداد
و معتمد محل بود
یک روز من برای خواندن نماز مغرب و عشاء
راهی مسجد شدم و برای گرفتن وضو به
طبقه پائین که وضوخانه در آنجا بود رفتم
منتظر خالی شدن دستشویی بودم که
در این حین در یکی از دستشوییها باز شد
و شیخ هادی از آن بیرون آمد
با هم سلام و علیک کردیم و شیخ بدون
اینکه وضو بگیرد دستشویی را ترک کرد!
من که بسیار تعجب کرده بودم به دنبال
شیخ راهی شدم که ببینم کجا وضو میگیرد
و با کمال شگفتی دیدم شیخ هادی بدون
گرفتن وضو وارد محراب شد و یکسره بعد
از خواندن اذان و اقامه نماز را شروع کرد
و مردم هم به شیخ اقتداء کردند
من که کاملاً گیج شده بودم سریعا به
حاج علی که سالهای زیادی با هم همسایه
بودیم گفتم: حاجی شیخ هادی وضو ندارد
خودم دیدم از دستشویی اومد بیرون
ولی وضو نگرفت
حاج علی که به من اعتماد کامل داشت
با تعجب گفت خیلی خوب فرادا میخوانم
این ماجرا بین متدینین پیچید
من و دوستانم برای رضای خدا همه را
از وضو نداشتن شیخ هادی آگاه کردیم
و مأمومین کمکم از دور شیخ متفرّق شدند
تا جایی که بعد از چند روز خانواده او هم
فهمیدند
زن شیخ قهر کرد و به خانه پدرش رفت
بچههای شیخ هم برای این آبروریزی
پدر را ترک کردند
دیگر همه جا صحبت از مشکوک بودن
شیخ هادی بود آیا اصلاً مسلمان است؟
آیا جاسوس است؟ و آیا...
شیخ بعد از مدتی محله ما را ترک کرد
و دیگر خبری از او نبود
بعد از دوسال از این ماجرا من به اتفاق
همسرم به عمره مشرف شدیم در مکه
به خاطر آب و هوای آلوده بیمار شدم
بعد از بازگشت به پزشک مراجعه کردم
و دکتر پس از معاینه مقداری قرص و آمپول
برایم تجویز کرد
روز بعد وقتی میخواستم برای نماز به
مسجد بروم تصمیم گرفتم قبل از آن
به درمانگاه بروم و آمپول بزنم
پس از تزریق به مسجد رفتم و چون هنوز
وقت اذان نشده بود وارد دستشویی شدم
تا جای آمپول را آب بکشم
در حال خارج شدن از دستشویی ناگهان
به یاد شیخ هادی افتادم
چشمانم سیاهی میرفت، همه چیز دور
سرم شروع به چرخیدن کرد
انگار دنیا را روی سرم خراب کردند
نکند آن بیچاره هم میخواسته جای آمپول
را آب بکشد! نکند؟!...؟! نکند؟!
دیگر نفهمیدم چه شد به خانه برگشتم
تا صبح خوابم نبرد و به شیخ هادی فکر
میکردم که چگونه من نادان و دوستان
و متدینین نادانتر از خودم ندانسته
و با قصد قربت آبرویش را بردیم
خانوادهاش را نابود کردیم
از فردا سراسیمه پرسوجو را شروع کردم
تا شیخ هادی را پیدا کنم
به پیش حاج ابراهیم رفتم به او گفتم
برای کار مهمی دنبال شیخ هادی میگردم
او گفت: شیخ دوستی در بازار عبدالعظیم
داشت و گاه گاهی به دیدنش میرفت
اسمش هم حاج احمد بود و به عطاری
مشغول بود
پس از خداحافظی با حاج احمد یکراست
به بازار شاه عبدالعظیم رفتم و سراغ عطاری
حاج احمد را گرفتم خوشبختانه توانستم
از کسبه آدرسش را پیدا کنم
بعد از چند دقیقه جستجو پیرمردی باصفا
را یافتم که پشت پیشخوان نشسته
و قرآن میخواند
سلام کردم جواب سلام را با مهربانی داد
و گفتم: ببخشید من دنبال شیخ هادی
میگردم ظاهراً از دوستان شماست
شما او را میشناسید؟
پیرمرد سری تکان داد و گفت: دو سال پیش
شیخ هادی در حالی که بسیار ناراحت و دلگیر
بود و خیلی هم شکسته شده بود پیش من آمد
من تا آن زمان شیخ را در این حال ندیده بودم
بسیار تعجب کردم و علتش را از او پرسیدم
او در جواب گفت: من برای آب کشیدن
جای آمپول به دستشویی رفته بودم
که متدینین بدون اینکه از خودم بپرسند
به من تهمت زدند که وضو نگرفته نماز
خواندهام، خلاصه حاج احمد آبرویم را بردند
خانوادهام را نابود کردند و آبرویی برایم
در این شهر نگذاشتند و دیگر نمیتوانم
در این شهر بمانم؛ فقط شما شاهد باش
که با من چه کردند
بعد از این جملات گفت که قصد دارد
این شهر را ترک گفته و به عراق سفر کند
که در جوار حرم امیرالمومنین علیهالسلام
مجاور گردد تا بقیه عمرش را سپری کند
او رفت و از آن روز به بعد دیگر خبری از او ندارم
ناگهان بغضم سرباز کرد و اشکهایم جاری
شد که خدای من این چه غلطی بود که من
مرتکب شدم
الآن حدود 20 سال است که از این ماجرا
میگذرد و هر کس به نجف مشرف میشود
من سراغ شیخ هادی را از او میگیرم
ولی افسوس که هیچ خبری از شیخ هادی
مظلوم نیست
به راستی ما هر روز چقدر آبروی دیگران را
میبریم؟! یا چقدر زندگیها را نابود میکنیم؟!
هدایت شده از ناخداباش و باخداباش
✨﷽✨
▫️خدا میگوید:
هروقت ندارید,صدقه بدهید. ("این"،ارزشمنده)
▫️ما میگوییم :
خدایا هروقت داشتیم,صدقه میدهیم.
(خدایا اول به ما مال و اموال بِدِه ، بعدش ما کارِخیر میکنیم، صدقه می دهیم و ...)
▫️اگر خدارا باور نکرده باشید,
می گویید: بِدِه تا بدهم.
چقدر اختلاف حسابمان با خدا زیاده !
#استاد_نیلچی_زاده ۱۱_۹_۹۹
#گنجینه_دانایی_(۲۶)
#صدقه_دادن_در_وقتیکه_نداری !
👈انتشار مطلب بدون ذکر لینک و نام استاد اشکال شرعی دارد.
@Nakhodabash_va_bakhodabash
هدایت شده از مسافرانِ عشق
امشب شب وداع رقیه علیها السلام با زینب علیها السلام است؛ او در آغوش عمه، بوی پدر را به یاد میآورد و گرمای دستان او را احساس میکند
رقیه جان ! یاریمان کن تا در انتظار روزی که حضرت مهدی (عج) بیاید و انتقام صورت نیلی ات را بگیرد، ثابت قدم بمانیم
🏴🏴شهادت مظلومانه حضرت رقیه (س) تسلیت باد🏴🏴
*________
@mosaferneEshgh
▪️کودک ولی برای همیشه به خواب رفت
▪️وقتی که دید قصه بابا به «سر» رسید
وقتی میان خون و آتش، صدای گریه ات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاول زده ات، سختیها را گلایه میکرد،
همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند… .
▪️شهادت حضرت رقیه(س) تسلیت باد
اللهم عجل لولیک الفرج