4_5933810727482556663.mp3
3.15M
مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
گفت میخوام برات یه خونه بخرم که هرروز به وسعت خونت اضافه بشه
تنها سرمایه زندگی ما شد حسینیه
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش بيست و نهم" ...
🔻هميشه عادت داشت زيارت عاشوراء را آرام بخواند. اما روزهاى آخر زيارت عاشوراء را با صداى بلند مى خواند. انگار مى دانست روزهاى آخرش است.
🔸دو روز قبل از شهادتش با هم توى ماشين نشسته بوديم. محرم بود و يك مداحى از جواد مقدم گذاشته بود. روضه رسيد به اينجا كه ان شاءالله تاسوعا پيش عباسم.
🔺سيدابراهيم هم سرش را تكان داد و با لبخند، نرم زد روى سينه اش و گفت "ان شاءالله تاسوعا پيش عباسم."
ادامه دارد ...
صفحه ٢٩
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "روز تاسوعا ساعاتی قبل از شهادت، شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در حال قرائت زیارت عاشوراء"
دل نوای نینوا دارد
آرزوی کربلا دارد
هر نفس با شور عاشوراء
نغمه "یا لیتنا" دارد 😭
@shahid_mostafasadrzadeh
4_5936226586457014639.mp3
3.33M
📢 مصاحبه با همسرشهید #مصطفی_صدرزاده
شما نباید بگی شرمنده من باید بگم
تمیزکردن خونه و غذا درست کردن وظیفه منه
وظیفه شما چیز دیگه هست
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش سى ام" ...
🔻شب تاسوعا توى آشپزخانه مقر بوديم. سيدابراهيم مدام مى گفت فيلم بگيريد مى خواهم وصيت كنم. داشت انگور مى خورد و بدهى هايى را كه به فاطميون داشت يكى يكى مى گفت. آخر سيد عادت داشت پول مى گرفت و مى داد به نيروهايش.
🔸وصيت كرد كه به حاج رضا بگوييد كه بچه هاى ناصرين با فاطميون بماند كه ان شاءالله برايمان باقيات الصالحات باشد. بعدش هم خنديد و گفت "الان شب تاسوعاست ... خيلى دلم مى خواد شهيد شم هرچند مى دونم لياقتش رو ندارم. اما درِ رحمت خدا بازه و منم طمعكار."
🔺حرف مى زد و با اشتها انگور مى خورد. حاج رضا نگاهى به انگور خوردن سيد كرد و با خنده گفت "از انگور خوردنت معلومه كه چقدر طمعكارى!" حاج رضا رو به من كه كنار سيد ايستاده بودم گفت "حالا كه سيد اين قدر شهادت شهادت مى كنه تو حرفى ندارى بزنى؟" نگاهى به سيد كردم و گفتم "ما با هم قرار داريم كه هر كدوم از ما زودتر شهيد شد و رفت، دست اون يكى رو هم بگيره و با خودش ببره."
ادامه دارد ...
صفحه ٣٠
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️واکنش مردم کرج به هتک حرمت مراسم روز عاشورا
@shahid_mostafasadrzadeh
💔احساس تنهایی میکنی؟
امام سجــــــاد (ع):
اگر همه آنها كه بين مشرق و مغرب هستند، بميرند، تا وقتى قرآن با من باشد، احساس تنهائى نمى كنم.
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
4_5942961765192040843.mp3
2.99M
📢 مصاحبه با همسر شهید #مصطفی_صدرزاده
حرفهای همسر شهید با مادران و همسران افرادی که دوست دارن مدافع حرم باشند
به حضرت زینب چی میگفتم
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش سى و يكم" ...
🔻روز تاسوعا در روستايى مستقر شديم كه بسيار نزديك دشمن بود. سه ساختمان مثل مثلث روى شيب در كنار هم بودند. سيد بيرون يكى از ساختمان ها با تعدادى از نيروها بود. من هم با تعدادى از بچه ها در ساختمان كنارى بودم.
🔸رفتم طبقه دوم ساختمان تا آمار دشمن را بگيرم. همان موقع كه به سمت بالا حركت كردم، سيد و بچه هايش مى خواستند بيايند سمت ساختمان ما. يكى از نيروهايش بعدها برايم تعريف كرد كه يكى از بچه ها مى خواسته اول برود كه سيد دستش را گرفته و نگذاشته. به اش گفته اول من مى روم اگر امن بود؛ شما بياييد.
🔺وقتى سيدابراهيم شروع به دويدن مى كند يك دفعه تير از پشت كتفش مى خورد و ريه اش را سوراخ مى كند. سيد توى سرازيرى مى افتد و خودش را با چند غلت نزديك نيروهاى سمت ديوار مى رساند. بچه ها هم سيد را مى كشند پشت ديوار.
ادامه دارد ...
صفحه ٣١
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش سى و دوم" ...
🔻من بالا بودم كه به ام خبر دادند سيدابراهيم تير خورده. از بس كه درگير بودم اصلاً متوجه نشدم چه مى گويند.
🔸چند لحظه بعد تازه متوجه شدم كه چه شنيده ام. سراسيمه آمدم پايين. وقتى رسيدم او شهيد شده بود. بالاى سرش نشستم و گريه كردم.
🔺درگيرى شديد شد. احتمال اين مى رفت كه مجبور به عقب نشينى شويم و پيكر سيدابراهيم بماند؛ براى همين پيكر را گذاستم روى دوشم و آمدم عقب.
ادامه دارد ...
صفحه ٣٢
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قول قرارهای تکرار نشدنی #سیدابراهیم #ابوعلی برای شفاعت پس از #شهادت
قولی که وفا شد...
راهی که به آسمان ختم شد
#اللهم_الرزقنا...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) به روايت شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى)؛
🌷بسم رب الشهداء و الصدیقين🌷
"شهيدان را شهيدان مى شناسند، بخش سى و سوم" ...
🔻حالا سيد نيست تا برايش حرف بزنم. دلم مى خواهد به اش بگويم "سيد جان سلام! من رو يادت مياد؟ هنوز من رو به خاطر دارى؟ منم، همنشين روزهاى زمينى بودنت ... تو حالا همنشين بهترين آسمانى ها هستى، همنشين محمد مصطفى (ص)، على مرتضى (ع) و سالار شهيدان.
🔸و چه سعادتمندى كه توى اين معامله پرسود شركت كردى، آخه همنشينى با زمينى ها كجا و هم جوارى با ستارگان آسمانى كجا؟!
🔺ولى برادرم من ايمان دارم كه هنوز رفقات رو به ياد دارى چرا كه بارها مرام و معرفتت رو از نزديك ديدم و مى دونم كه فراموش كردن ما توى مرام بزرگوارى چون تو نيست. منم چشم دوختم به همين معرفتت ..."
"بخش پايانى"
صفحه ٣٣
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه های #سیدابراهیم چند ساعت قبل از شهادت...
به رزمندگان فاطمیون
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🕊
#شهیدتاسوعا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
پارسال ؛ در ماموریت اول من و #محمدتقی به سوریه؛ دقیقا روز چهارشنبه هفتم محرم و 29 مهر 94..
ما به در خواست #مصطفی_صدرزاده معرفی شدیم به نیروهای خط شکن و از ما خواسته شد که سازماندهی آموزش رو به عهده بگیریم..
همون روز با صدرزاده (سیدابراهیم) و محمدتقی و یکی از بچه ها رفتیم شناسایی منطقه روستای سابقیه روبه روی خلصه والحمره..
با منطقه که خوب آشنا شدیم ، به مقر برگشتیم و بعد از ناهار از اونجا رفتیم پادگان ارتش سلاح ولباس گرفتیم..
بعد با نیروهای خط شکن آشنا شدیم که آقامصطفی صدرزاده ما رو به اونها معرفی کرد..
درگیر سازماندهی نیروها وبرنامه هامون بودیم که دستور اجرای عملیات اومد..🌷
هدف هم پس گرفتن الحمره وخلصه از دشمن بود..✌️
شب به ما بیسیم دادن و دستور حرکت داده شد.. سوار ماشین شدیم و به طرف روستای سابقیه حرکت کردیم..
به من و محمد تقی دو گروه بیست نفره نیرو دادن که برای عملیات بزنیم به خط..
در روستای سابقیه نیروها رو جمع کردیم وباهاشون صحبت کردیم..نم نم بارون پاییزی هم میبارید و من ومحمدتقی برای این که خیس نشیم رفتیم توی یه مغازه نشستیم...همه جا تاریک و هواهم سرد بود..
بعد به ما اطلاع دادن که جناح راست باشما..
اگه گفتن بزنین به روستای قراصی کنار الحمره شما بزنین به روستا..
دستور حرکت داده شد..حرکت کردیم..حدود ساعت هشت ونیم شب از داخل روستا رفتیم به طرف باغی که معروف بود به باغ مثلثی ؛ جایی که بعدا #عبدالرحیم_فیروزآبادی اولین شهیدشهرستان نکا اونجا به شهادت رسیده بود حدود چند هفته بعد 🍃
توی باغ نیروهای دیگه مستقر بودن ؛ به نیروهامون گفتیم همین جا می مونیم تا ببینیم تکلیف چیه..
دو ساعتی اونجا موندیم.. من و محمدتقی به هم نگاه می کردیم و می گفتیم کدوم سمت باید بریم؟ بلاتکلیف بودیم..رفتیم پیش مصطفی (سیدابراهیم) ؛ دیدیم نشسته و داره با نقشه فرماندهان وتوجیه می کنه برای منم توضیح داد و با فرماندهان دیگه هم صحبت هایی کردیم و توجیه شدند و خلاصه دستور حرکت داده شد..
من ومحمدتقی با یکی از بچه ها کنار ستون حرکت می کردیم..
دیگه اذان صبح شده بود..روز هشتم محرم.. و بچه ها درهمون حالت نمازهاشون وخوندن و..رسیدیم به هدف..✌️
به نیروها گفتیم زیر درخت زیتون سنگر کندن ونشستن داخل سنگرها تا از خمپاره ها درامان باشن..
من پیش مصطفی موندم ؛ محمدتقی با یه دسته چندنفری رفت جلوتر ، ویکی دیگه از بچه ها باچند نفر رفتند به یه جناح دیگه..
در همین موقع درگیری ها شروع شد و تیرباران دشمن وما بود و..
که محمدتقی بیسیم زد وگفت: " اینجا داره شلوغ میشه"
به مصطفی پیغامش وگفتم و به من گفت هرچی می خوای نیرو باخودت ببر..
منم باچند نفر نیرو حرکت کردیم..
داشتیم می رفتیم که سه تا خمپاره همزمان در نزدیکی مون زدن سریع درازکشیدیم ..وبعد بلند شدیم..رفتم توی سنگر پیش محمدتقی..به سمت مون مدام شلیک می کردن..در همین فاصله آقا مصطفی با بیسیم به ما گفت بریم سمت روستای قراصی ؛ برای پاکسازی و تصرف روستا..🌷
-ادامه دارد....
( 1 )
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#محمدتقی رفت بپرسه که بانیروهای فاطمیون چیکار کنیم؟ به محض رفتن محمدتقی دشمن اومد طرف راست ما که دورمون بزنه..
به محمدتقی با بیسیم تماس گرفتم وگفتم تکلیف چیه؟ گفت بابچه های خط شکن بیا..
منم دستور حرکت دادم و هنوز چند قدم نرفته بودیم که دشمن رسید پشت خاکریز وشروع کرد به تیراندازی..
خودم وپرت کردم پشت سنگر ..اسلحه م یک طرف افتاده بود..بیسیمم یه طرف وخودم هم یه طرف..
اما دشمن حسابی تیراندازی میکرد و درگیرشده بودیم..به تیربارچی و تک تیراندازمون گفتم پیداش کنین دشمن و..وبزنین ..
حدود 45 دقیقه زمین گیر شده بودیم...
محمدتقی طبق دستوری که داشت با نیروهاش رفته بود به سمت روستای قراصی و من و نیروهام مونده بودیم توی محاصره..
بعد حرکت کردیم ..محمدتقی ازیه سمت رفته بود و ما ازیه سمت دیگه..
رفتیم پشت دیوار؛ نمی دونستیم ازکدوم سمت باید بریم ..توی همین اوضاع بودیم که دشمن میخواست ازسمت ما روستا رو دوربزنه و محمدتقی و بچه های دیگه رو محاصره کنه..🌷
بچه های ماهم درگیرشدن وچن تاشون وبه هلاکت هم رسوندن..
یه وقت متوجه شدیم محاصره شدیم دشمن از دو طرف میزد و از جناح پشت هم نیروهای خودی به اشتباه ما رو میزدن..تا ساعت 4 تحت محاصره بودیم...
بابیسیم به محمدتقی که خودشم وسط درگیری بود گفتم: نیروی خودی مون داره به اشتباه مارو میزنه..(البته باگویش شمالی و باهیجان وعصبانیت که بعد ازعملیات محمدتقی بشوخی مدام اون جمله م وتکرارمیکرد ومی خندیدیم)
محمدتقی به مصطفی گفت جریان و..ومصطفی تماس گرفت که کجایی؟ گفتم: جایی که هستیم نمیتونیم رهاش کنیم چون دور میخورین..
اون روز اول آبان 94 و روز تاسوعا شهادت حضرت ابوالفضل هم بود...
بین ساعت یازده تا دوازده #آقامصطفی_صدرزاده هم به شهادت میرسه وارتباط ما قطع میشه..🍃🌷
در همین زمان یهو یه تانک خودی زد جایی که من بودم و من داد میزدم پشت بیسیم که..یاحسین! ممدتقی این نیروی خودی داره اشتباه میزنه به ما..
وبه هرزحمتی که بود فهموندیم ماخودی هستیم..
تقریبا حدود ساعت 4 بعدازظهر محمدتقی به من گفت؛ برین داخل ساختمون های بالا..نیروهامون مهمات تموم کرده بودن..شرایط بدی داشتیم..جنازه های دشمن و میدیدیم که افتاده بود..از طرفی عملیات الحمره هم شکست خورده بود ..بخاطر همین دستورگرفتیم برگردیم توی ساختمون جناح راست..
نیروها دویدن سمت ساختمون..
-ادامه دارد....
( 2 )
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
داشتیم می رفتیم که من یه لحظه برگشتم پشت سرمو نگاه کردم که ببینم دشمن اومده یانه..
هفت نفر رو دیدم لباس سیاه که داشتن میرفتن پشت خاکریز تا بیام اسلحه م وبردارم وبیارم بالا بزنمشون اونا پیشدستی کردن وزدن..
من پرت شدم پایین..بیسیمم گم شد..غلت زدم وازدستشون در رفتم..اما اونا همین طور مدام تیراندازی میکردن..
وعجیبه توی اون وضعیت یه تیر هم به من اصابت نکرد..
رفتیم پشت خاکریز و دیگه خمپاره ها شروع شد..یکی ازنیروها اون شب توی ماشین شهید شد وسوخت..🍂
خیلی خسته بودم..هم جسمی هم روحی..به هم ریخته بودم..
ارتباطم با محمدتقی کاملا قطع شده بود.. #شهید_اسماعیل_حیدری و #شهید_سیرت_نیا ..کنارمون بودن براشون تعریف کردیم رفتن نیرو آوردن..تا ده شب، که میشه عاشورای پارسال اونجا بودیم..
بعد شهید حیدری گفت: بچه ها روستارو گرفتن، برگردین عقب؛
گفتم: نمیایم ..چون دوستمون اونجاست شاید بچه هامون دوربخورن..
وبعد که تماس گرفتن ومطمئن شدیم همه چی تموم شده برگشتیم ..
یه سری نیرو هم مونده بود توی روستابرای نگه داشتنش ومحمدتقی هم مونده بود..
فرداش من به مسئولمون گفتم محمدتقی کجاست؟ گفت : توی روستاست و حالش هم خوبه ؛
گفتم: بیارش اگه نمیاریش ما رو ببر اونجا..
گفت :میارمش که فردا محمدتقی اومد..
محمدتقی هیچوقت ازخودش تعریف نمی کرد ولی اون روز با خوشحالی گفت چهارپنج تاشون وزدم..✌️
واین شد یک شبانه روز نبرد نفسگیر بچه ها و آزادسازی روستای #قراصی
"انا فتحنا لک فتحا مبینا.."
ما دراین عملیات در روز تاسوعا یکی از شیرمردان ایران زمین رو ازدست دادیم...🌷
به نقل از یکی ازدوستان شهید؛ آرزوی #سیدابراهیم شهادت در روز تاسوعا و عاشورا بود.
و در روز تاسوعا #شهید_مصطفی_صدرزاده 🌷 که
شنیدم داشت ازکوچه ای رد میشد دشمن زد به سینه ش ..خون بالا آورده بود و...به آرزوش رسید..🍃
#ولعن_الله_علی_قوم_الظالمین ..
پایان🌷
( 3 )
سپاس از کانال شهیدسالخورده🌷
#نقل_از_همرزم_شهید
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 ماجرای مهدی مجاهد، معاون پیگیری ویژه دفتر شهید رئیسی از نماز اول وقت ایشان در اولین ملاقات با پوتین در کاخ کرملین
@shahid_mostafasadrzadeh
خاطره شهید صدرزاده با حاج قاسم در مرز اسرائیل از زبان خودش ...
@shahid_mostafasadrzadeh
الهی ای فلک دیگر نگردی
اگر دور سر حیدر نگردی
الهی ای نفس بی یاد حیدر
اگر رفتی به سینه برنگردی
شعری که شهید مصطفی صدرزاده در جلساتش با فرماندهان خوانده بود
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
محجوب و لاغر با ریش های بلند...
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh