#خاطره_ای_از_سیدابراهیم
#قسمت_دوم
🍁🍁🌸🌻🌸🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
آن زمان ماشین نداشتیم🚗.با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز 3 اندیشه رفتیم😊. آنجا اصلا محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشد و بخواهد با او دعوا کند😳.یادمان شهدا، چندتا پله میخورد و آن بالا 5 شهید گمنام دفن بودند. من از پله ها بالا رفتم و دیدم که مصطفی حتی از پله ها هم بالا نیامد.
پایین ایستاده بود و با لحن تندی گفت: «اگر شما کار اعزام مرا جور نکنید، هرجا بروم میگویم که شما کاری نمیکنید.😞 هرجا بروم میگویم دروغ است که شهدا عند ربهم یرزقون هستند،😔 میگویم روزی نمیخورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمیکنید. خودتان باید کارهای من را جور کنید».😎
دقیقا خاطرم نیست که 21 یا 23 رمضان بود. من فقط او را نگاه میکردم.گفتم من بالا میروم تا فاتحه بخوانم. او حتی بالا نیامد که فاتحهای بخواند؛ فقط ایستاده بود و زیر لب با شهدا دعوا میکرد.😐 کمتر از ده روز بعد از این ماجرا حاجتش را گرفت🤗. سه روز بعد از عید فطر بود که برای اولین بار اعزام شد.
اولین بار،مصطفی به همراه تعدادی از دوستانش به آشپزخانه ای در دمشق که پخت و پز غذای رزمنده ها را انجام می دادند رفت.🍛
بعد از چند هفته ای،آشپزخانه دیگر نتوانست خواستههای مصطفی را برآورده کند. مصطفی اصلا برای آشپزخانه نبود.
غذا پختن کار مصطفی نبود. او اصلا آشپزی بلد نبود.🍲 ممکن است اگر آقایان در خانه تنها باشند برای خودشان یک نیمرو درست کنند، مصطفی حتی نیمرو هم درست نمیکرد.🍳 آشپزخانه بهانهای برای رسیدن به چیز دیگری بود.زمانی که آمریکا، سوریه را تهدید به حمله هوایی کرد🚀،دستور رسیده بود که باید آشپزخانه تحویل داده شود و نیرو ها هم به تهران برگردند.ولی مصطفی اهل برگشت نبود. به خاطر این که به ایران برنگردد، به همراه یکی از افرادی که در آشپزخانه با او آشنا شده بود از آشپزخانه فرار کرده بودند🏃🏃.
همه افرادی که برای ماموریت آشپزخانه رفته بودند 20 یا 25 روزه برگشتند. از آنها پیگیر بودم که مصطفی کی بر میگردد؟ آنها به من نمیگفتند که هیچ خبری از مصطفی ندارند اما میگفتند که رفته و با کاروان بعد میآید.
بعد از چند روز تازه فهمیدیم مصطفی از آشپزخانه فرار کرده.
نگرانیم حالا چند برابر شده بود 😰😰
ذهنم پر شده بود از سوال های نگران کننده:
در کشور غریب و جنگ زده مصطفی کجا میتونه بره؟؟؟
اونکه اصلا کسی رو سوریه نمی شناخت؟؟؟
این سوال ها از یکطرف و از طرفی دیگه اصلا تو این مدت که از آشپزخانه رفته بود با هم تماس تلفنی نداشتیم، بد جوری آشوبم کرده بود.45 روز از مصطفی بی خبر بودیم
تا خودش برگشت...
#ادامه_دارد
#نقل_قول_از_همسر_شهید
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره_ای_از_سیدابراهیم
ادامه ی فرار از آشپزخانه و
#سفر_مشهد
🌸🍁🍁🌻🌻🍁🍁🌸
بعد از 45 روز که آمد برایم تعریف کرد از آشپزخانه رفته و ده روزی را با رزمندگان عراقی بوده است.و با آن هابه عملیات میرفته.👥
رزمندگان عراقی 24ساعت عملیات میکردند و بعد بر میگشتند و 48 ساعت استراحت میکردند😳. مصطفی میگفت در این 48 ساعتی که عقب از میدان جنگ هست اذیت میشود.😔 میگفت که چرا باید 48 ساعت بیکار باشد؟ بار دوم رفت عراق و با عراقی ها به سوریه اعزام شد😊دومین ماموریتش 75روز طول کشید. بار دومی هم که با عراقیها رفت بخاطر آن 48 ساعتی که استراحت داشتند از آنها جدا میشود و در حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) با رزمندگان فاطمیون آشنا میشود😍.
مصطفی برای سومین اعزام میخواست همراه فاطمیون باشد.هر چند که حالا با رزمندگان عراقی آشنا شده بود و تقریبا دیگر مشکلی در اعزام نداشت.به همین خاطر قصد کرد به مشهد برود😊،منم همراه او به مشهد رفتم. اما فاطمیون رزمنده ایرانی راه نمیدادند.😕
فقط اینم به عنوان یه نکته عرض کنم با اینکه سری دوم اعزامش با ابوحامد آشنا شده بود و رضایت او را هم به دست آورده بود ولی خب آنها قوانین خاص خودشان را داشتند😉. مصطفی مهارت خاصی در یادگیری زبان و لهجه داشت. عربی را دوست داشت و کمتر از یکی دوماه یاد گرفت. خیلی سریع لهجه افغانستانی را هم یاد گرفت. فقط باید میخواست و اراده میکرد.اما در مورد سفر مشهد. زمانی که در هتل بودیم به بهانه سر زدن به دوستان
مجروحش از هتل خارج شد.🏃 رفت عکسی سه در چهاری گرفت و دیدم که این عکس با چهره او خیلی فرق میکند. مصطفی آدمی نبود که بخواهد محاسنش را کوتاه کند،😃 من هم خیلی به ظاهرش حساس بودم. وقتی آمد دیدم که محاسنش را کاملا کوتاه کرده است. علتش را پرسیدم، گفت که میخواست عکسی بگیرد تا کسی او را نشناسد. با خنده و شوخی ماجرا را تمام کرد و من هم دیگر اصراری برای فهمیدن داستان نکردم😊. برای اینکه آمادهام کند و کم کم بطور غیر مستقیم بگوید که قصدش چیست، من را به حرم برد.آنجا با دو نفر از رزمندگان فاطمیون که با همسرانشان آمده بودند نشستیم و صحبت کردیم.در صورتی که من تصور میکردم فقط برای زیارت رفته بودیم.
بعد که برگشتیم و سریع بعد با فاطمیون اعزام شد، فهمیدم که آن زمان میخواست غیر مستقیم من را با فضا آشنا کند. همه کارهایش را در همان سفر مشهد انجام داد.
#شهید_شهیدت_میکند✋
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند :
به خانواده شهدا سر بزنید ؛
زندگی نامه شهدا را بخوانید ؛
سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید ...
#بسیجی_شهید_مصطفی_صدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
📌روایت دست اول جواد موگویی(خبرنگار) از ورودش به لبنان و حال و هوای بیروت:
۱۳ مهر:
۳۰۰ هزار دلار را از حسابی در دبی، در بغداد گرفتیم. مهدی گفت صراف نه تنها کارمزدی برنداشته، یک چیزی هم گذاشته روش گفته فدای فلسطین.
ابووهب هماهنگ کرد فرودگاه بغداد بازرسی نشویم. این حجم دلار قاچاق است. مهدی گفت واجعلنا بخوان. بلد نیستم!
در سالن ۱۰-۱۵ تا از بچههای مستندساز را دیدم. اعزامی از صداوسیما. یاد حرف جبلی و غفوری(صداوسیما) افتادم که بهم گفتند: دست ما نیست! بچههای مستندساز خودشان میروند!
.
تا این فیلمهای مستند تولید شود(حداقل ۳ ماه دیگر) بیبیسی صدبار خط خبری ساخته! «زمان و روایت اول»،
چیزی که بعضی مدیران درکی از آن ندارند!
پرواز خالیست. ۲۲ نفر! ایرانیها با یک خانواده لبنانی.
فرودگاه بیروت خالیست. یاد کابل افتادم، بوقت آمدن طالبان.
در فرودگاه عطاالله مهاجرانی(وزیر ارشاد خاتمی) را دیدم! پرواز لندن. برق از سرم پرید!
گفت: «باید صدای بمباران را شنید تا از فلسطین حرف زد.»
-گفت : من هنوز هم انقلابیام. امروز مقاومت در اوج شکوه و وحدت است. آقای خامنه ای یعنی وحدت و بعد از عشقش به حاج قاسم گفت و ایران. از آن لنگه دنیا آمده برای روایت فلسطین.
سیدمجید (تاجر) آمد دنبالمان. با لندکروز پر گاز میراند: «باید زیر ۱۱دقیقه از فرودگاه بزنیم بیرون بخاطر پهبادها. اینجا همه جاسوسند! یا برای آمریکا یا اسراییل. ضاحیه خالی شده و مردم آواره. فقط نیروهای حزب در تونلها هستند. دیشب قیامت بود. زمین مثل زلزله میلرزید.»
با بغض میگوید: «سید زنده است. این عملیات فریب حزب هست!»
هنوز نبود سید را باور نکردند.
آمدیم نزدیک مرکز سیا در بیروت. امن ترین جای بیروت که هیچ، کل خاورمیانه!
هتل رزور کرده. شبی ۸۰ دلار، سه نفری. دیگر از این ارزانتر نیست: «هتلها به ایرانیها اتاق نمیدهند میترسند سوژه شوند.»
اینجا همه اخبار صحت دارد و ندارد!
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
خاطره ای از #سید_ابراهیم
💐بار ها مجروح شد و با همان مجروحیت به منطقه میومد يه روز که از بعد از مجروحیت برگشت رفتم ببينمش جلو حرم بی بی جان یکی از... به طعنه گفت: داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟!
خیلی عصبانی شدم اومدم جوابشو بدم که مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایسادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن😅😭
یعنی واقعا مصطفی تو بدترین شرایط بهترین عملکرد ممکن و داشت.....
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
@shahid_mostafasadrzadeh
#هنوز_میشه_سید_ابراهیم_شد 1⃣
از ویژگی های آقا مصطفی مسئولیت پذیریش توی کارهای مختلف بود...
بم که زلزله اومده بود ایشون رفتن کرمان و به زلزله زدگان کمک می کردند...
وقتی برگشت خونه برای مردم آواره پول جمع می کرد..
این کارها رو زیاد از آقا مصطفی دیدم ، مصطفی از هیچ کمکی به خلق خدا دریغ نمی کرد ، یکی از نمونه های کمک به خلق و احساس مسئولیت پذیری ایشون ، تلاش برای رفتن به سوریه و مدافع حرم شدن بود،که بعد از مدتی از طریق کشور عراق و با مجاهدین عراقی به سوریه رفتن و عاقبت بخیر شدن.
🔸شهید مصطفی صدرزاده سراسر زندگیش درس هست برای ما ،
فقط باید دانشجوی خوبی باشیم تا بتونیم ؛ ۱-این درسا رو خوب بفهمیم و ۲-عمل کنیم به این درسها
تا ما هم همون راهی رو که شهید مصطفی صدرزاده رفتن بریم ، بنظر من مهمترین عاملی که این شهید در دلها جا باز کرد روحیه عبد بودنش در مقابل خداوند تعالی بود.
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم هرکسی رو که میبینه یه بویی از محبوبش داره...
صوت #شهیدمصطفیصدرزاده
@shahid_mostafasadrzadeh
میترسم برم جلو گلوله...
با صدای #شهیدمصطفیصدرزاده
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#هنوز_میشه_سید_ابراهیم_شد 2⃣
سید ابراهیم به عبادات اهمیت ویژه ای می دادند.
اگه توی راه یا جایی بودند و اذان می خوند بدون مکث مقدمات نماز رو فراهم می کردند ، یکی از ویژگی های ایشون خواندن دعای فرج در بین بچه های فاطمیون بود.
برای سوریه رفتن به شهدا توسل کرد و حاجت روا شد..
می گفتن خیلی توی شب زجه زدم تا به این راه ( مدافع حرم شدن) رسیدم.
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
🌺امام علی علیه السلام :
فرزندت ۷ سال دسته گل تو
و هفت سال خدمتکار توست
سپس یا دشمن توست و یا دوست تو !
(نهج البلاغه لابن ابی الحدید: ج۲۰، ص۳۴۳)
🔻احادیث مشابه 👇
امیرالمومنین(ع) : کودک در هفت سال نخست زندگی آزاد گذارده می شود و در هفت سال دوم به آن ادب آموخته میشود و در هفت سال سوم به خدمت گرفته میشود (۱)
رسول خدا (ص): فرزند، هفت سال مولی، هفت سال بنده، و هفت سال وزیر است. پس اگر در سال بیست و یکم روحیات او مورد رضایت تو بود (شکر خدای نما) و الاّ واگذار، که در پیشگاه خدا معذورهستی(۲)
امام صادق (ع): فرزندت را رها كن تا هفت سال بازى كند و در هفت سال [دوم] ، او را تربيت كن و هفت سال [سوم] ، او را با خودت همراه كن. اگر رستگار شد، چه خوب؛ در غير اين صورت، از كسانى است كه هيچ خيرى در آنها نيست(۳)
منابع:
۱-مکارم الاخلاق، الطبرسی، ص ۲۲۳؛
۲ سفینة البحار، محدث قمی، ج ۲، ص ۲۳۲.
۳- كتاب من لا يحضره الفقيه : ج ۳ ص ۴۹۲ ح ۴۷۴۳،
مكارم الأخلاق : ج ۱ ص ۴۷۷ ح ۱۶۴۷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh