فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نظرتون عکس صفحه گوشی شهید آرمان علی وردی کدوم شهید بوده؟
@shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_پنجم
🔷 وقتی مسجدامیرالمومنین داشت ساخته میشد، اون موقعی که مسجد فقط چندتا ستون داشت و خیلی هم سرد بود، شبایی که کسی نگهبان نبود، ما با مصطفی توی مسجد می خوابیدیم و نگهبانی میدادیم.
🔹توی اون شب ها خیلی هامون پیش مصطفی تو مسجد خوابیدیم. من توی اون شبا و توی اعتکاف نماز شب خوندن های مصطفی رو دیدم.
🔶 توی گعده هایی که توی مسجد داشتیم درباره ی همه چیز صحبت میشد.
✅ مصطفی روی یک چیز خیلی حساس بود، اون هم غیبت کردن. هرکسی غیبت میکرد سریع میگفت غیبت نکن.
🔸یک خصوصیتی که داشت این بود که زبان شیرینی داشت، آدم از صحبت هاش خسته نمیشد.
صحبت های زیادی میشد ولی واقعا نمیشد که ما پیش مصطفی پشت کسی حرف بزنیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_ششم
✳️ مصطفی میگفت حوزه مثل اعتکافه، من نماز خوندنا و شوخی کردنای مصطفی رو توی اعتکاف دیدم.
🔷 خیلی مراقب مردم بود، کسی اذیت میکرد، میگفت اذیت نکنید...سلب توفیق میشید.
🔹یادم میاد یه بنده خدایی توی پایگاه کار میکرد، اذیت میکرد.
گفتم مصطفی چرا به این چیزی نمیگی؟ گفت اگه لیاقت نداشته باشه خدا میذارتش کنار. و همینم شد....
✅ مصطفی یه خاصیتی که داشت خیلی خوب میتونست به مردم روحیه بده، بمب روحیه بود.
ازش پرسیدم مصطفی تو توی سوریه چیکار میکنی؟
گفت همین کارایی که توی پایگاه نوجوان ها انجام میدم، مثلا بشین پاشو میدم و همین کارا رو انجام میدم. اگه فکر میکنی یکم عوض شده باشم، نشدم.....
🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هفتم
✳️ مصطفی از اول ،همون موقع که ما کلاس سوم دبیرستان بودیم روی افغانستانی ها خیلی حساس بود.
همیشه میومد افغانستانی ها رو میبرد کهنز. بچه ها که مسخرشون میکردن عصبانی و ناراحت میشد. میگفت اینا هم برادرای ما هستن
🔷مصطفی یه بار به من گفت چرا مداحا برای شهدا نمیخونن؟
بهش گفتم خب تو برو بخون .
صداش بد بود ولی رو داشت.
اون شب رفت توی هیئت کربلا کربلا ما داریم می آییم رو خوند.
هیئت از خنده منفجر شد .☺️
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_هشتم
✅ انتخابات احمدی نژاد نقطه ی اوج کار سیاسی ما بود. ما تا سال 80 بچه حساب میشدیم. ولی تو اون یک ماه احمدی نژاد ما همه کار کردیم. یک ماه نخوابیدیم.
مصطفی کلی بنر و عکس زد.
مصطفی بخشی از گروهی بود که امیرحسین حاجی نصیری و سجاد عفتی و مهدی رضایی توش بودن.
یک بنده خدایی مراسمی برای هاشمی گرفته بود و خانم جلودارزاده رو دعوت کرده بود. یک بلایی سرش آوردن که نگو....
رفتن شباهنگ رو سیریش ریختن . عکس زدن، دم خونشون رو هم پر از عکس احمدی نژاد کردن.
🔹ولی مصطفی توی اون حق الناس ها هم نبود.
مصطفی توی اون دوران هم بچه هاش رو ول نکرد.
دوست داشت بچه هاش هم بیان، ولی خب بچه ها نمیتونستن بیان.
🔷مصطفی همیشه میرفت ستاد انتخابات و از جیب خودش عکس و سیریش میخرید و میگفت اشکال نداره، برای انقلابه.
همیشه میگفت چون واسه انقلابه اشکال نداره، کار کنید.
💖💕💖💕💖💕💖💕💖
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#توشه_اخرت 📿📖
سلام !
میخواییم ان شاءالله با عنایت حضرت زهرا(س) ولطف اقا سید ابراهیم یه ختم قرآن داشته باشیم...
به نیت ظهور وسلامتی امام زمان (عج) و هدیه به شهید مصطفی صدرزاده
هرکی دلش ثواب میخواد بسم الله...
جزء 1:✅
جزء 2:✅
جزء 3:✅
جزء 4:✅
جزء 5:✅
جزء 6:✅
جزء 7:✅
جزء 8:✅
جزء 9:✅
جزء 10:✅
جزء 11:✅
جزء 12:✅
جزء 13:✅
جزء 14:✅
جزء 15:✅
جزء 16:✅
جزء 17:✅
جزء 18:✅
جزء 19:✅
جزء 20:✅
جزء 21:✅
جزء 22:✅
جزء 23:✅
جزء 24:✅
جزء 25:✅
جزء 26:✅
جزء 27:✅
جزء 28:✅
جزء 29:✅
جزء 30:✅
هرکس مایله جزء انتخابی رو به ایدی خادم کانال اطلاع بده☺️
👇👇👇
@Shahid_seyedebrahim
التماس دعا
یاعلی
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_نهم
✅ مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن.
🔷خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم
🔹شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش.
این آدم سه برابر مصطفی بود، مصظفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم...
میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم.
✅ میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت.
🔹یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من.
که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...
✳️ دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد.
🔷 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند.
بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی .
گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم.
که اونجا من واقعا بغض کردم.😔
🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟✨🌟
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دهم
✅ من یکی از کسایی بودم که توی هیئت حضرت اباالفضل بودم. چون مصطفی از همون سال اول به من گفت برای سخنرانی بیا. به خاطرهمین مجبورشدم هرهفته برم.
🔷مصطفی دست خالی شروع کرد.
سال 85 برای هیئت جا نداشت.
رفت یک مغازه ای رو سر ملت یک اجاره کرد.
یک سال کرایه میداد برای این که هیئت برگزار بشه.
🔹نقشی که مصطفی توی هیئت داشت خیلی قشنگ بود.
وسط سینه زنی بچه ها، یک پرچم سرخ یا اباالفضل دست میگرفت و میچرخوند.
🔹توی هیئت هم برخلاف خیلی ها که مسئول هیئت بیرون هست، هروقت هیئت شروع میشد مصطفی میومد صف اول می نشست.
🔹من وقتی سخنرانی میکردم مصطفی می نشست و گوش میداد و خیلی از اشکالات سخنرانی های من رو مصطفی بهم گفت، ولی به گونه ای نبود که دلیل بر فخرفروشی باشه.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_یازدهم
✅ اون اول چهارپنج نفر میومدن هیئت.
مصطفی هیئت رو با چهار پنج نفر شروع کرد.
هیئت یه زمانی توی یه جای کاهگلی برگزار می شد.
🔷یادمه یک بار یک مردی اومد توی هیئت، پاهاش خیلی درد میکرد.
اومد و نشست با مصطفی کلی صحبت کرد.
من فقط شنیدم که اون آدم از علی آباد میاد(از علی آباد تا کهنز 10 دقیقه راه بود)
🔹بعد از شهادت مصطفی، پدرش گفت یکی هست توی علی آباد که مصطفی سال ها بهش کمک می کرده.
همین که گفت یادم اومد که صد درصد این همونه.
🔹با این وجود من که انقدر بهش نزدیک بودم نمی دونستم.
بعد از شهادت اون آقا اومده بود به پدرش گفته بود.
✳️ شب فینال جام جهانی 2006 بود، بچه ها رو برده بودیم اردو، شب اومدیم بهم گفت بیا امشب نفس رو بذاریم زیر پا و بریم هیئت.
فوتبال چیه، پاشو بریم هیئت.
گفتم ول کن. ولی گفت بریم.
رفتیم هیئت، مصطفی خیلی خسته بود، ته هیئت دراز کشید.
محمد آژند داشت میخوند و عصبانی بود که چرا کسی اون شب نیومده هیئت.
همین طور که داشت حرف میزد، یهو موبایل مصطفی زنگ خورد.
محمد گفت کدوم آدم گیجیه که خوابیده ته هیئت؟
اینو که گفت مصطفی پا شد و پابرهنه تا دم مسجد دوید.....☺️
💞💞💞💞
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطرات_شهید_مصطفی_صدرزاده
#خاطرات_دوستان_شهید
#قسمت_دوازدهم
✅ من یادم نمیاد مصطفی حتی یک بار توی اردوها با کسی دعوا کنه.
به مردم خیلی احترام میذاشت.
تو مسیرها همیشه شعر و دعا میخوند و بچه ها با صداش حال میکردن.
شده بود که توی مسیر کوه، وقتی یه خانومی رو میدید که حجاب درستی نداشت در حد یک تذکر کوتاه کلامی، بهشون تذکر میداد.
تو اردو براش بیشتر مهم این بود که بچه های مردم رو سالم برسونه به خانواده شون.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
بهش میگفتند: حسن سر طلا
(موهای طلائی رنگ و چهرهی زیبائی داشت)
شب عملیات میگفت:
👈 من تیر میخورم، خونم رو بمالید به «موهام»
. زیاد باهاشون پُز دادم !!
شهید#حسن_فاتحی❤️
بسیم چی گردان غواصان لشگر امام حسین (علیه السلام)
روحش شاد ....
یاد همه شهدا جاودان
#شبتون_شهدایی
@shahid_mostafasadrzadeh
#متن_خاطره
🌷 شهید حسین پور جعفری میگفت: روزی در منطقه ای در سوریه، حاجی خواست با دوربین دید بزنه، خیلی محل خطرناکی بود، من بلوکی را که سوراخی داشت بلند کردم که بذارم بالای دیوار که دوربین استتار بشه، همین که گذاشتمش بالا تک تیرانداز بلوک رو طوری زد که تکه تکه شد ریخت روی سر و صورت ما! حاجی کمی فاصله گرفت، خواست دوباره با دوربین دیدبزنه که این بار گلوله ای نشست. کنار گوشش روی دیوار، خلاصه شناسایی به خیر گذشت. بعد از شناسایی داخل خانه ای شدیم برای تجدید وضو احساس کردم اوضاع اصلا مناسب نیست، به اصرار زیاد حاجی رو سوار ماشین کردیم و راه افتادیم. هنوز زیاد دور نشده بودیم که همون خونه در جا منفجر شد و حدود هفده تن شهید شدند! بعد از این اتفاق حاجی به من گفت: حسین امروز چند بار نزدیک بود شهید بشیم اما حیف...
📚 شهید قاسم سلیمانی
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#شهید_محسن_حججی بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت. در مراسم عقد به همسرش یڪ بسته ڪتاب هدیه داد ڪه یڪی از آنها سلام بر ابراهیم بود. بارها ڪتاب شهید هادی را میخرید و به جوانان نجف آباد هدیه می داد.
✨ابراهیم الگوی محسن بود. شهید محسن حججی خالصانه و بدون_سر_و_صدا برای خدا زحمت ڪشید، اما خداوند نام او را همچون ابراهیم بلند آوازه کرد...
📚 برگرفته از ڪتاب حجت خدا. داستان هایی از زندگی
شبتون_شهدایی#
@shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#توشه_اخرت 📿📖 سلام ! میخواییم ان شاءالله با عنایت حضرت زهرا(س) ولطف اقا سید ابراهیم یه ختم قرآن د
ختم قرآن تا فردا وقت داره ان شاءالله همه عزیزان بخونن که زمین نمونه