🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_3
مرا در این مکان دفن کنید
یک روز به امامزاده شهیدان رفتیم. فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت اگر من مردم مرا در این مکان دفن کنید . ناراحت شدم و گفتم : خدا نکند تو بمیری. تازه اول خوشبختیمان است با دستش روی شانه هایم زد و گفت بیا برویم بادمجان بم آفت ندارد...
آن جایی را که جلیل نشان داد در میان شهدا بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط شهدا را در این مکان دفن می کنند...
«می گفت : اگر نروم شرمنده حضرت زینب می شوم»
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده
من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.
روز اعزام ،سال 93
جلیل ساکش را با شور و نشاط و عشقی که داشت برای اعزام آماده کرد . آن روز حس همسران هشت سال دفاع مقدس را داشتم . با تمام وجود حس می کردم که جانم می رود. از اول از دواجم جلیل اکثرا در ماموریت بود چرا این ماموریت برایم سخت تر بود. این اولین اعزام جلیل بود و من باردار بودم . در این ماموریت مدام تماس می گرفت و حال من و دخترش را می پرسید.
«شیرین ترین لحظات زندگی جلیل»
تولد فرزندانم بهترین لحظات زندگیم بود. آن هم با حضور جلیل آقا که هیچ وقت مرا تنها نگذاشت ،آقا محمد ، مریم خانم هدیه خداوند به ما بود که گرما بخش زندگیمان شد .
برای سومین بار بود که داشتم مادر می شدم. خداوند فاطمه خانم را به ما هدیه داد تا بیشتر به زندگیم گرما ببخشد . حال مساعدی نداشتم . مرا از فسا به شیراز ارجاع دادند. در بیمارستان زینبیه بستری شدم . جلیل آقا هم بیرون بیمارستان پشت درهای بسته مانده بود.
مادرم برایم تعریف می کرد؛ از وقتی که تو را در بیمارستان بستری کردند تا وقتی که از اتاق عمل بیرون آمدی چه ها که به او نگذشته است.
برای ملاقات به دیدنم آمد. گل به همراه نیاورده بود. کنار گوشم زمزمه کرد: خودت گلی نیاز به گل آوردن من نبود . بعد دستش را توی جیبش کرد و یک جعبه به من داد و گفت ارزش تو بیشتر از این چیزهاست...
یک انگشتر عقیق بود . کارهایش هم برایم غیر منتظره بود . دقیقا مثل روز سالگرد ازدواجمان که با یک جعبه شیرینی وارد خانه شد و سالگرد ازدواجمان را تبریک گفت .
بعد از اینکه یکدیگر را دیدیم به من گفت یک شب تا دیر وقت به شاهچراغ رفتم و نذر کردم هر دوی شما صحیح و سالم باشید.
پس از تولد فرزند سومم فاطمه، جلیل تمام کارهای او را خودش انجام می داد . میگفت من که اغلب ماموریت بودم و نتوانستم کمکت کنم. الان که میتوانم میخواهم جبران کنم. اما افسوس که سایه پدر چهارماه بیشتر بر سر فاطمه نبود.
فاطمه خانم دقیقا سه ماه و دوازده روزش بود که جلیل شهید شد و سهم آن هم از پدر فقط یه سنگ سرد شد...
«آخرین دیدار»
خاطره ی که دیگر هیچ وقت تکرار نمی شود
17 آبان 94 شب من در آشپز خانه مشغول آماده کردن شام و جلیل محو نوشتن متنی در دفترش بود که حتی صدای گریه فاطمه را نشنید . چند بار صدایش زدم . نگاهی به من کرد دفتر را زمین گذاشت و به سراغ فاطمه رفت. بعد از شهادتش متوجه شدم که وصیت نامه اش می نوشت.
همان شب به مسجد رفت زیارت عاشورا خواند و برگشت ساکش را پیچید . و آماده رفتن .
روز بعد قبل از حرکت گفت : شما هم با من تا شیراز بیایید. نمی دانم ، شاید می دانست که این آخرین دیدار است . مریم شیفت ظهر بود از پدر خداحافظی کرد و در آن لحظه مثل ابر بهاری گریه می کرد و راهی مدرسه شد. جلیل نتوانست تحمل کند دنبال مریم رفت و گفت با ما تا فرودگاه به شیراز بیا. همه آماده شدیم و به سمت شیراز حرکت کردیم.
به فرودگاه شیراز رسیدیم ساک را روی زمین گذاشت . فاطمه در بغلم بود . نگذاشت به خاطر بچه پیاده شوم گفت هوا سرد است. همان جا خداحافظی کردم. من از داخل ماشین مات و مبهوت قدم های جلیل بودم. ساکی که روی زمین می کشید و نسیم پاییزی که کت جلیل را تکان میداد
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
زنـدگـے بــدون عــــشـــ♥️ــق هــمـچــون بــاغـــ🌴ــی ســـت
بــدون آفــــ☀️ــــتــاب کــہ در آن گــ🌹ــــل هــا مــــــرده انــ🥀ــــد
دعـوتـیـد بـہ کـانـال ســـــخــ ✍🏻 ــــن عــــ ღ ــشــ ღ ـــڨ
یہڪانالعـالےودرجہیڪ👌🏼👌🏼
توےاینڪانالپرشدهاز ↓↓↓
۱★متن های مناسبتی، عکسای گوگولـےّو حدیث نوشته❤️😍
۲★استورےهاےمناسبتےودخترونہ🙃😉
۳★ڪلےبیوگرافیهاےقشنگ🌸
اونقدرقشنگ،ڪہمیفہمیحرفدلیعنی چے😇
بــلـہ شــمــا دعــوتــیــد بـهــ ....
یــک فـــنــجـــــ☕️ــــان عـــشـــ♥️ـــق ⇩⇩⇩
https://eitaa.com/joinchat/1084686362C395cb1b06d
🌸فروش کتاب با تخفیف فوق العاده🌸
💠 دنبال رمان مذهبی میگردی؟
💠 میخوای کتاب کودک خوب با محتوی عالی و نقاشی های جذاب هدیه بدی؟
💠 اهل مطالعه کتاب های تربیتی دینی و بصیرتی اونم با قیمت مناسب هستی؟
💠 دوس داری کتابهای تقریظی حضرت آقا رو بخونی؟
📲 کافیه فقط یه جست و جوی ساده تو این کانال بکنی تا کتابی رو که میخوای با تخفیف پیدا کنی
🎁 لینکشو این پایین میذارم عضو شو
پشیمون نمیشی👇
http://eitaa.com/joinchat/2250047509C9b7ca4ffd1
📬 ارسال سریع به سراسر کشور هم داریم.
📚 کتاب، پنجره معرفت و دانایی...
♥️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🌴 يَابْنَ آدَمَ، لاَ تَحْمِلْ هَمَّ يَوْمِکَ الَّذِي لَمْ يَأْتِکَ عَلَى يَوْمِکَ الَّذِي قَدْ أَتَاکَ، فَإِنَّهُ إِنْ يَکُ مِنْ عُمُرِک يَأْتِ اللّهُ فِيهِ بِرِزْقِکَ.
🍃 اى فرزند آدم! غم و اندوهِ روزى كه نيامده را بر آن روز كه در آن هستى تحميل مكن، چراكه اگر آن روز، از عمرت باشد خداوند روزىِ تو را در آن روز مى رساند. (و اگر نباشد، اندوه چرا؟)»
🍃 نهج البلاغه حکمت ۲۶۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم یهو تنگ شد برات ...
همین😔
#خاطرات_شهید
🌹شب آخر جورابهای همرزمانش را میشسته، همرزمش به مجید گفته: مجید حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار که خالکوبی روی دستت است. مجید میگوید: تا فردا این خالکوبی یا خاک میشود و یا اینکه پاک میشود. و فردای آن روز داداش مجید محله یافت آباد برای همیشه رفت.
یک تیر به بازوی سمت چپش خورد، دستش را پاره کردو سه تا از تکفیریها را کشت ، سه یا چهار تیر به سینه و پهلویش خورد و شهید میشود و هنوز پیکر مطهرش برنگشته است. محل شهادتش جنوب #حلب، خان طومان، باغ زیتون است. و همه محله یافت آباد تهران هنوز منتظر بازگشت پیکر پاک و نورانی مجید هستند.
✨اللهم عجل لولیک الفرج✨
#شهید_مجید_قربانخانی
#تاریخ_تولد:1369
#تاریخ_شهادت:1394/10/21
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
✅ کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
"بسمـ ربـ العشق
ربـ الزهرا س"
.
.
.
دوره آخری که همراه احمد در منطقه بودم،دیگـر خبری از احمد سابق نبود.
انگار داشت خودش را آماده پرواز می کرد.
کمتر شوخی می کرد،اوقات فراغتش را مشغول قرائت قران بود.
اگر کوچک ترین غیبت می شنید تذکر می داد یا از مجلس بیرون می رفت.
.
.
.
.
یک روز وقتی از خواب بیدار شد،ناراحت بود.
آنقدر اصرار کردم تادلیل ناراحتی اش را گفت.
خوابِ سید ابراهیم را دیده بود(شهید مصطفی صدر زاده).بعد از شهادت سیدابرهیم اولین باری بود که خوابش را می دید.می گفت:
"سید با خنده ،ولی طوری که بخواد طعنه بزنه بهم گفت:بامعرفتا!به شماهاهم میگن رفیق!چرابه خانواده ام سر نمی زنید؟!"
دوباره چند روز بعد ناراحت و بی قرار بود ولی چیزی نمی گفت.با کلی اصرار و التماس حرف از زیر زبانش کشیدم.
گفت:
"دوباره خواب سید ابراهیم رو دیدم.توی عالم خواب شروع کردم به گریه کردن که سیدجان پس کِی نوبت من میشه؟خسته ام.خودت برام یکاری بکن"
می گفت: سید درجواب لبخند ملیحی زد و گفت:
"غصه نخور.همه رفقایی که جامانده اند،شهادت روزیشون میشه."
حالا که احمد رفته تنها دلخوشی ام همین جمله سید ابراهیم است.و به امید روزی هستم که خودم را دوباره در جمعشان ببینم.
راوی:دوست و همرزم شهید
.
.
.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_احمد_مکیان
#شهید_مصطفی_صدر_زاده
✅ کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
❤️🍃
آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری...
رمان "پناه دلم"
متفاوت ترین رمان عاشقانه مذهبی😍
نوشته خودمه🙈☺️
#پناه_دلم_باش... ❤️
سریع جوین بده تا از دستت نرفته🌸👇🏻
🆔 @Panahe_Delam0
❉بسمـ خالق مهــدے❉
❉↫عاشقــی چیھ؟
↜|ابتلا به مھـدے فاطمھ|↝
◉یه کانال دلــی
باکلــی مطالب متنوع و دلنوشتھ و عکس نوشتھ های زیبا❢
❂↫میزبان قدوم مبارکتان هستیم↬❂
༐↝✿ @Badr_altamam✿↜༐
♥️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🌴اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ، بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ
🍃 كينه و بدخواهى ديگران را از سينه خود درو كن تا بدخواهى برای تو از سينه ديگران ريشه كن شود
📚حکمت 178 نهج البلاغه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ/ پیام های بی جواب
تقدیم به #همسران شهدای مدافع حرم
🔸ایستاده ام چو شمـ🕯ـع
🔹مترسان ز #آتشم ...
#پیام_های_بی_جواب📲
#مدافعان_حرم
🌹🍃🌹🍃
#ختم_صلوات و #زیارت_عاشورا این پنجشنبه روهدیه میکنیم به👇:
شهید #اصغرپاشاپور 🕊
#ذاکر💔
شهید #مصطفی_صدرزاده 🕊
#سیدابراهیم 💔
لطفا تعدادرا به ایدی زیر ارسال کنید
🔽🔽🔽
🆔 @shahid_sadrzadeh
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
دوسال پیش #مصطفی مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد #سوریه باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان فقط یک خواهش دارم این که اول برای #بچه_های_مردم دعا کن چون دست من امانت هستن. منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حفظ امام جواد،
وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفته بود از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعای که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند. 🌹 ✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹 #حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
◾️
سلام خدمت بزرگواران عزیزانی که از طریق تبادل ادمینی تشریف اوردن اگر فک میکنین حق الناس شده در حقتون حلال کنین ومطمئن باشین از این به بعد از طریق کانال ما هیچ تبادل ادمینی صورت نخواهد گرفت...یاعلی
😔
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 انتشار برای نخستینبار
🎥 وقتی به حاج «ابومهدی المهندس» فرمانده شهید الحشد الشعبی و مقاومت اسلامی عراق، حین بازدید از خطوط نبرد با داعش نوشابه خنک "کوکا کولا" تعارف میشود، از نوشیدن آن خودداری نموده و میگوید:
▪️نمیخواهم، این امریکایی است؛ دوغ عراقی مینوشم که بهتر است..
❤️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🍃 در شگفتم از كسى كه مى بيند هر روز از جان و عمر او كاسته مى شود، امّا براى مرگ آماده نمى شود.
📖 غررالحكم و دررالكلم، ح 6253
خاطره ای شهید مصطفی صدرزاده❤️
امر به معروف و نهی از منکر
🔹مصطفی توی سال 85 توی ستاد امر به معروف بود، کاری کرد که یک شبکه ماهواره ای رو توی شهریار گرفتن.
🔷خاطره ای از امر به معروفش رو برام نقل کرده که براتون میگم
🔹شهریار اون زمان یه لاتی داشت به نام محمودخالکوب، که نیروانسانی با تیر زد تو پاش.
این آدم سه برابر مصطفی بود، مصطفی میگفت یه بار من دم ایستگاه دیدمش بهش گفتم بیا بریم ببینم...
میگفت منو پرت کرد، جوری که افتادم.
💠میخوام بگم مصطفی انقدر جرات داشت
🔹یه لاتی هم بود که گرفته بودنش، مصطفی گفته بود دستش رو دستبند بزنید به دست من.
که انقدر دستش رو کشیده بود که مچ مصطفی داغون شده بود، ولی یک بار ندیدم که ناله کنه...
دورانی که مجروح بود هم هیچ وقت ناله نمیکرد.
🔷 یادمه روزای آخر با مصطفی رفتیم برای خرید دستگاه میوه خشک ، وقتی داشتیم با مردی که اونجا بود صحبت میکردیم، مصطفی خیلی پاهاش رو میخاروند.
بهش گفتم مصطفی تو آبرو وحیثیت مارو داری میبری، هرجا میریم خودتو میخارونی .
گفت به خدا قسم پاهام پر از ترکشه، اگه نخارونم نمیتونم آروم بگیرم.
که اونجا من واقعا بغض کردم.😔
راوی_همرزم_شهید
🌷🌷🌷🕊🕊🌷🌷🌷
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمزمه دعاى سلامتى امام زمان (عج) به نواى رزمندگان اسلام و #شهید_مصطفی_صدرزاده
آرى؛ اينجا نيز،
رایحه ظهور موعود دل شیفتگان حق را بيتاب كرده است و آنان را به صحنه حضور كشانده .
ازعطر تمناے تو
نوشید✨
خورشید هم از جامه لبخند
توپوشید✨
دست من و
آرامش موزون نگاهت
هر حادثہ ازچشمه چشمان
توجوشید✨
#شهید_مصطفی_صدرزاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی❤️ فاطمه صدرزاده😍
در دانه #شهید_مصطفی_صدرزاده
آقا مصطفی کجایی ببینی شیرین زبونی بچه هاتو😔
🌹🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
♥️ #امام_علی (ع) فرمودند:
🌴 صِحَّةُ الْجَسَدِ، مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ.
🍃 تندرستى، از كمى حسادت است.
📖 نهج البلاغه حکمت ۲۵۶