eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مصطفی صدرزاده
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 2⃣ #قسمت_دوم 💢حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و
📚 3⃣ 💢یاد خواب دیشب افتادم..با خودم گفتم سالم میمانم،چون حضرت عزرائیل به من گفت که وقت رفتن من نرسیده است! فهمیدم که تا در دنیا فرصت هست باید برای رضای خدا کار کنم و دیگر حرفی از مرگ نزنم. 💢اما همیشه دعا میکردم که مرگ ما با شهادت باشد. در آن زمان بسیار تلاش کردم تا وارد تشکیلات سپاه پاسداران شوم. اعتقاد داشتم که لباس سبز سپاه همان لباس یاران آخرالزمانی امام غایب است. 💢سالها گذشت. باید این را اضافه کنم که من یک شخصیت شوخ ولی پرکار دارم. حسابی اهل شوخی و بگو و بخند و سرکار گذاشتن هستم. مدتی بعد ازدواج کردم و مثل خیلی از مردم دچار روزمرگی شدم. یک روز اعلام شد که برای یک ماموریت جنگی آماده شوید. 💢حس خیلی خوبی داشتم و آرزوی شهادت مانند رفقایم داشتم. اما با خودم میگفتم ما کجا و کجا. آن روحیات جوانی و عشق و شهادت در وجود ما کمرنگ شده. در همان عملیات چشمانم به واسطه گردوخاک عفونت کرد. 💢حدود ۳ سال با سختی روزگار گذراندم بارها به دکتر رفتم ولی فایده نداشت. تا اینکه یک روز صبح احساس کردم انگار چشم چپ من از حدقه بیرون زده است! درست بود! چشم من از مکان خودش خارج شده بود و درد بسیار شدیدی داشتم. 💢همان روز به بیمارستان مراجعه کردم و التماس کردم که مرا عمل کنید دیگر قابل تحمل نیست. تیم پزشکی اعلام کرد: غده نسبتاً بزرگ در پشت چشم چپ ایجاد شده که فشار این غده باعث بیرون آمدن چشم گردیده و به علت چسبیدگی این غده به مغز کار جداسازی آن بسیار سخت است... 💢پزشکان خطر عمل را بالای ۶۰ درصد می‌دانستند اما با اصرار من قرار شد که که عمل انجام بگیرد. با همه دوستان و آشنایان و با همسرم که باردار بود و سختی های بسیار کشیده بود از همه حلالیت طلبیدم و راهی بیمارستان شدم. 💢حس خاصی داشتم احساس می کردم که دیگر از اتاق عمل برنمیگردم. تیم پزشکی کارش را شروع کرد و من در همان اول کار بیهوش شدم. عمل طولانی شد و برداشتن غده با مشکل مواجه شد.. پزشکان نهایت تلاش خود را می کردند و در آخرین مراحل عمل بود که یکباره همه چیز عوض شد.... 💢احساس کردم که کار را به خوبی انجام دادند. چون دیگر مشکلی نداشتم، آرام و سبک شدم.چقدر حس زیبایی بود، درد از تمام بدنم جدا شد. احساس راحتی کردم و گفتم خدایا شکر عمل خوبی بود. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم. 💢برای یک لحظه زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم. از لحظه های کودکی تا لحظه‌ای که وارد بیمارستان شدم همه آن خاطرات برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت... 💢چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را می‌ دیدم. در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.بسیار زیبا بود. او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. 💢با خودم گفتم چقدر زیباست چقدر آشناست.او را کجا دیدم؟! سمت چپم را نگاه کردم.عمو و پسر عمه ام، آقاجان و پدربزرگم ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام از شهدای دوران دفاع مقدس بود. 💢از اینکه بعد از سال ها آن ها را می دیدم بسیار خوشحال شدم. نا گهان یادم آمد جوان سمت راست را. حدود ۲۰ الی ۲۵ سال پیش... شب قبل از از سفر مشهد ... عالم خواب...حضرت عزراییل! با لبخندی به من گفت: برویم. با تعجب گفتم کجا؟ دوباره نگاهی به اطراف انداختم. دکتر ماسک روی صورتش را درآورد و گفت: مریض از دست رفت دیگر فایده ندارد. 💢خیلی عجیب بود که دکتر جراح پشت به من قرار داشت اما من می توانستم صورتش را ببینم! می فهمیدم که در فکرش چه می‌گذرد و افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم می‌فهمیدم. از پشت در بسته لحظه ای نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. 💢برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود و ذکر می گفت.حتی ذهن او را می توانستم بخوانم او میگفت: خدا کند که برادرم برگردد. دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد با بچه هایش چه کنیم... یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه‌های من چه کند!! کمی آن طرف در یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد. جانبازی بود که روی تخت خوابیده بود برایم دعا می کرد 💢قبل از اینکه وارد اتاق عمل بشوم با او خداحافظی کرده و گفته بودم که شاید برنگردم. این جانباز خالصانه می گفت: خدایا من را ببر اما اورا شفا بده. زن و بچه دارد اما من نه. ناگهان حضرت عزراییل بهم گفت: دیگر برویم ... ... @shahid_mostafasadrzadeh
❣ همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲 هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته... @shahid_mostafasadrzadeh
شبیه سازی شهادت حضرت عباس (ع) 💢 با سفر به ۱۴۰۰ سال پیش و قدم زدن در نخلستان های اطراف فرات، شاهد ایثارگری حضرت عباس(ع) خواهیم بود. تهیه شده در 🎥 گوشه ای از رشادت های حضرت عباس را در ویدئو VR سقا، تماشا کنید. https://aparat.com/v/W0HeQ
خیر مقدم خدمت تمامی اعضای کانال ... دعوتی های خود اقا سید ابراهیم... ان شاءالله که به لطف خدا وخود اقا مصطفی بتونیم مطالب مفیدی براتون گرد اوری کنیم... @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید صدرزاده می گفت:یه شهید انتخاب کنیدبرید دنبالش بشناسیدش،باهاش ارتباط برقرارکنید،شبیهش بشید،حاجت بگیرید،شهید میشید 🌸دعوتنامه از طرف شهید صدرزاده هستش... رفیق شهید داری؟! وصیت کرده خودسازی کنین ...داریم کمک میکنیم همه کنار هم به وصیتش عمل کنیم✌️💪 بیا تو جمع مون مطمئنم ضرر نمیکنی🙃 ... ؟ @shahid_mostafasadrzadeh @shahid_mostafasadrzadeh @shahid_mostafasadrzadeh @shahid_mostafasadrzadeh
صدای شهید صدرزاده در محاصره داعش.mp3
11.4M
◾️ این صوت صدای بیسیم آقا مصطفی صدرزاده قبل و (ع) در قبل عملیاتشون هستش😔 بسیار زیبا😔 باشه روضه‌ی امشب 😭💔 شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شب تاسوعا به یاد شهید صدر زاده
فردا ساعت 16:00 شبکه یک سیما مستند خاطرات خانواده شهید مصطفی صدرزاده
❣🌸 ▪️امام حسین علیه السلام می فرماید 🔅«إِنّ اَعْفَى النّاسِ مَنْ عَفَا عَنْ قُدْرَةٍ». 🔳 «باگذشت‏ ترين مردم كسى است كه با وجود قدرت، گذشت كند». 📚بحار الانوار، ج ۷۵ ص ۱۲۱ ح۴  @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 "روز تاسوعا ساعاتی قبل از شهادت، شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در حال قرائت زیارت عاشوراء" دل نوای نینوا دارد آرزوی کربلا دارد هر نفس با شور عاشوراء نغمه "یا لیتنا" دارد 😭 ◾️ @shahid_mostafasadrzadeh
‍ ‍ به نقل از رفیق شهید صدرزاده بارها شده بود از میخواستم از بگه، چون میدونستم لحظه ی شهادت کنارش بوده.... اما هربار به یه بهونه ای بحث عوض میشد و هیچی نمیگفت! میدونستم گفتنش براش سخته اما این سوالی بود که ذهنم درگیرش شده بود و کسی جز ابوعلی نمیتونست جوابم رو بده! دقیق یادم نمیاد، ولی اگر اشتباه نکنم پارسال شب شهادت حضرت زهرا بود که برای چندمین بار خواستم برام از شهادت آقامصطفی بگه.... و متن زیر تنها چیزی بود که گفت: چون تیر تو سینه اش خورده بود و شُش سوراخ شده بود با نفس کشیدنش ، خون بالا میاورد.... و چند دقیقه بیشتر.... درگیری بسیار سخت بود و با توجه به فشار سنگین دشمن، هر لحظه ممکن بود دستور عقب نشینی صادر بشه، لذا گمان اینکه نکنه پیکرش جا بمونه ، خیلی اذیتم میکرد... همه دنبال کار خودشون بودن و چون فرمانده رو از دست داده بودیم ، روحیه ی همه تضعیف شده بود.. پیکر مطهرش رو با زحمت رو دوشم گذاشتم و اصلا حواسم به دور و اطرافم نبود که مدام به سمتمون تیر اندازی میشه... حدود 200 متر به سختی و زحمت حرکت کردم و هر چند قدم می ایستادم و نفس تازه میکردم و باهاش درد و دل میکردم.. چون روی سینه اش فشار بود، از دهانش خون میومد و لباس و صورتم از خون پاکش رنگین شده بود.... اون لباسم رو یادگار دارم... ◾️ و چند ماه بعد ابوعلی هم با ناگفته های زیادی که در سینه اش ماند به رفیق شهیدش پیوست...... ◾️خانواده ی بزرگوار شهید حقیر رو حلال کنن اگر این پست باعث رنجش خاطرشون شد. @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مزار شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده چند لحظه قبل از تدفین ممنونم ک راهم دادی... ◾️ @shahid_mostafasadrzadeh
ابوعلی تعریف میکرد میگفت بعد از پیروزی توی هرعملیات، با بچه های گردان جمع میشدیم و یه عکس دسته جمعی(مثل این عکس) ، توی منطقه میگیرفتیم.... یادم نمیره وقتی این عکس رو برام فرستاد، هنوزم بغض داشت.... گفت این عکس رو بعد از پیروزی توی عملیاتی که شهید شد گرفتیم و اگر دقت کنید اینجا توی عکس، من جای خالیش رو با لباس خونیش پر کردم و دست دور گردنش انداختم😭 : نمیدانم اگر جای ما بودید چنین روزی حالتان چگونه بود... میخواهم بگویم.... از سیدابراهیم.... آن زمانی که دلتنگ حسن میشد... و سیل اشک، عطش صورتش را سیراب میکرد از این که هر زمانی لهجه ی مشهدی به گوش دلش میرسید بغض می کرد.... و با یاد و خاطرات حسن قاسمی دانا تا کجاها که سیر نمیکرد! بگذارید ما بگوییم که دیدیم فراق، چگونه عذابتان می داد گریه های منقطع مصطفی را در شکایت از زمان یادمان هست! یادمان نرفته که چگونه بغض همدم و همراه همیشگی اش گشته بود و زمانی که کیف مهدی صابری را باز نمود، چگونه اسپند روی آتیش بود! می خواهم بگویم... از ابوعلی.... آن زمانی که در فراق صمیمی ترین رفیقش سیدابراهیم می سوخت.... آن زمانی که خبر شهادت عزیزانش را میداد و اشک و آه امانش را بریده بود... از درد جاماندگی اش ... از آن زمانی که در مراسم تشییع شهیدمکیان بی قرار بود و برای رفتنش به او التماس میکرد.... اما نه.... ما هرچه بگوییم کم است! دلتنگیم.....دلتنگی مان بیشتر از آن زمان شما نباشد، کمتر نیست..... حالا نوبت شماست که بگویید بگویید ما که جاماندیم باید چه کنیم؟؟ چگونه درد جاماندگی را تاب بیاوریم... @shahid_mostafasadrzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا