eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ @shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهدا🌹 همراه با خاطرات مادر ❣ شهید   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت روز گرفت.  ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود.  😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن  ، ازش خواهش کردم  ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم. هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها شده بود پایین و تمام سروصورتش شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه برسه 🌹 ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهدا🌹 همراه با خاطرات مادر ❣ شهید   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت روز گرفت.  ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود.  😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن  ، ازش خواهش کردم  ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم. هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها شده بود پایین و تمام سروصورتش شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه برسه 🌹 ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @shahid_mostafasadrzadeh
‍ بسم رب الشهدا ❤️   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت   روز  گرفت. ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای  و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود. 😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ،  مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز  نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و  خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن ، ازش خواهش کردم ،  روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با   برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم.  هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای  مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها  شده بود پایین و تمام  سروصورتش  شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم  راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای  امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه  برسه 🌹 ❤️💚❤️💚❤️💚❤️💚❤️ https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
بسم رب الشهدا🌹 همراه با خاطرات مادر ❣ شهید   خیلی مقید به  روزه های مستحبی بود.  دهه ی اول ذی الحجه سال 84 را به مدت روز گرفت.  ❣ ایامی که روزه بود فعالیت کاری بسیاری داشت. 🌹 کارهای و هیئت ، پست های شب، توان مصطفی را گرفته بود.  😔 عصر روز  هشتم  اومد منزل ، مدام تلفنش زنگ می خورد ،اون روز نتونست استراحت کنه ،با ضعف بسیار زیاد و خستگی بلند شد که بره دنبال کاراش ،😔 که از پایگاه تماس گرفتن  ، ازش خواهش کردم  ، روزه هستی بذار بعد از افطار برو،❣ الان نزدیک افطاره  گفت:  لطفش به اینه  که با برا خدا قدم برداری ،  تا دم در دنبالش رفتم شاید از رفتن منصرفش کنم. هنوز در بسته نشده بود که ،یه دفعه  صدای مهیبی اومد یه لحظه در رو باز کردم خودم رو  بالای سر مصطفی دیدم،😔 که از پله ها شده بود پایین و تمام سروصورتش شده بود😭 بهش گفتم : دورت بگردم راضی نیست که تو به خودت این همه ریاضت بدی.😔 مصطفی داشت خودش رو برای امتحان های خیلی سخت آماده می کرد که به چنین درجه برسه 🌹 ان شاالله خداوند به ما هم چنین توفیقی عنایت فرماید. 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh