#خاطره
#خواستگاری
آقامصطفی فرمانده پایگاه نوجوانان بسیج مسجدمون بود،هر کجا که میرفت،ما رو هم با خودش می برد،راهیان نور،مشهد و شمال و...
ما رو دیگه به اسم نوجون های آقا مصطفی میشناختن،از بس که همیشه دورش میچرخیدیم
آقا مصطفی 20 سالش شده بود،یک شب با بچه ها توی مسجد بودیم که یکی از بچه ها بدو اومد و گفت: آقا مصطفی رفته خواستگاری خونه فلانی
ما پاشودیم و رفتیم درب خونه همسر ایشون،گویا مراسم خواستگاری تموم شده بو آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم
بعدا متوجه شدیم که این جلسه فقط یه آشنایی بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود
ما توی کوچه نیم ساعتی منتظر بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و اقا مصطفی رو ببینیم و....
هرچه منتظر شدیم نیومدن!
یکی از بچه ها زنگ خونه پدر زن آقا مصطفی رو زو و گفت؛سلام آقا مصطفی اینجاست؟!
اون بنده خدا شوکه شد و گفت یه لحظه صبر کنید،اومد دم در خونه ولی همین که پدر خانوم. آقا مصطفی رو دیدیم شروه کردیم به فرار کردن
خخخخخخخ
فرداش دیدیم آقا مصطفی داره با خنده میاد
بعد بهمون گفت؛آبرومو بردید،بزارید حداقل من جواب بله رو بگیرم،بعد برید درب
ادامه دارد..
@shahid_mostafasadrzadeh
هدایت شده از شهید آرمان علیوردی
🖋 #خاطره
آرمان تقریبا هر شب جمعه برای مراسم دعای کمیل به مسجد امینالدوله میرفت.
یک بار به او گفتم :
آرمان، این هفته هم برای دعای کمیل رفتی؟
چطوری وقت میکنی اون وقت شب
از منزلتون برسی اونجا؟
اون وقت شب توی اون محله نمیترسی؟
گفت: نه، ترس نداره، من با ماشین میرم؛
اونجا هم نگهبان داره. تو هم این هفته بیا.
گفتم: تو گواهینامه داری،
ولی من باید یه مقداری از مسیر رو پیاده بیام.
اون وقت شب یکم میترسم.
گفت: عیبی نداره. آدرس منزلتون رو بده؛
خودم میام دنبالت.
خدا میداند ؛ شاید شهادتت را در همان
شبهای دعای کمیل از ارباب گرفتی...
#آرمان_عزیز✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
----------
📣 کانال شهید آرمان علیوردی
@shahid_armanaliverdy
بسم رب الشهدا🌹
#خاطره ایی از مادر ❤️ شهید #مصطفی صدرزاده
زمانی که درس #حوزه می خوند ،
بهش می گفتم دوست دارم در لباس #روحانی ببینمت 💕
گفت : #مامان این لباس پیامبر ، مسئولیتش سنگین هست ،
کسی باید این لباس را بپوشه، که بتونه بهترین #الگوباشه
و هیچ #خطایی ازش سرنزنه .
من در حدی نیستم که این لباس را به تن کنم...🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹 .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh
#خاطره
یادمه از #آقابهروز دعوت میکردیم بیاد سخنرانی کنه تو هیئت...
میخواستیم اطلاعیه طراحی کنیم که آقابهروز متوجه میشد اسمش تو بنر ها و اطلاعیه خورده میگفت اسم منو پاک کنید نزنید اسممو....
ما خیلی اصرار میکردیم ولی قبول نمیکرد...
یه چند سری هم که راضی شد ما نوشتیم #رزمنده_اسلام بهروز واحدی که گفت بابا این چیه ؟ (البته به زبان شیرین آذری )
میگفت بزنید #برادر_بهروز_واحدی ...
وقتی ام میومد تو هیئت برا سخنرانی هیچ موقع رو منبر نشد بشینه و همش میگفت میشینم زمین...
هیچ موقع بالا نمیشست....
در کل خیلی خاکی و ساده بود #آقابهروز ...
#ساده_ولی_زرنگ....
#مدافعان_حرم #شهدا #شهادت #شهید_بهروز_واحدی #رفیق_شهیدم #بچه_زرنگ #مردونگی
کانال شهید آقابهروز واحدی💚
🆔 @shahid_behrooz_vahedi
#خاطره
به نام خدا، به یاد خدا، برای خدا
اول صبح بود تاکسی رسید، سوار شدیم ، شیخ مجید طبق معمول، خوش و بشی با راننده کرد ، راننده در همان حال زد توی دنده که حرکت کند ولی یهو مجید رو کرد به راننده :
خاموش کن!
راننده کُپ کرده بود و مات مونده بود که چی شده؟! و چه بکنه؟
مجدداً مجید با جدیت و ملاطفت گفت:
سوییچ و ببند آقا جان!!
بنده خدا با تردید ماشین و خاموش کرد!
شیخ مجید رو کرد به راننده که:
اول صبح که میخوای ماشین و روشن کنی نیت کن برای نون حلال خودت و زن و بچه ات که:
به نام خدا و با یاد خدا و برای خدا
نه این کار بلکه توی هر کاری همین طور باش ان شاالله
حالا بگو و ماشین و روشن کن!
#شهید_مجید | #مدافعان_حرم
➖➖➖➖
📣 کانال رسمی شهید مجید سلمانیان
@shahid_majid
بسم رب الشهدا🌹
#خاطره ایی از مادر ❤️ شهید #مصطفی صدرزاده
زمانی که درس #حوزه می خوند ،
بهش می گفتم دوست دارم در لباس #روحانی ببینمت 💕
گفت : #مامان این لباس پیامبر ، مسئولیتش سنگین هست ،
کسی باید این لباس را بپوشه، که بتونه بهترین #الگوباشه
و هیچ #خطایی ازش سرنزنه .
من در حدی نیستم که این لباس را به تن کنم...🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹 .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
https://eitaa.com/shahid_mostafasadrzadeh