🗞 شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت شهید مدافع حرم امير اميرى (ابومهدى):
🔻شهید #ابوعلی یک اخلاقی كه داشت، همیشه خوش ذوق و نکتهسنج بود. وقتى تابلویی را میدید، میایستاد و عکس میگرفت.
🔸با ماشین پشت سرش حركت مىكردم که یکدفعه کنار زد و ایستاد. دیدم یک تابلوی مسیر است که بر روی آن نوشته شده؛ #تلآویو ... کیلومتر.
گفت: «اسلحهها رو از ماشین بیارید».
گفتم: «برای چى؟»
گفت: «میخام عکس بگیرم😍. ما عاشق #مبارزه با اسرائیلیم».
گفتم: «بیخیال. کار داریم، بریم».
🔹بهانه آوردم كه عکس نگیرد. ولی او با چه شور و شوقی عکس میگرفت.
میگفت: «اینجوری وایسا. اینطوری ژست بگیر».😍
🔸چشمانش از شادی برق میزد. ما هم گفتیم هرچه باداباد و در نهایت ... عکس را گرفتیم و رفتیم. البته من بعد از شهادت شهید ابوعلی نتوانستم آن عکس را پیدا کنم.
🔺#اسرائیل بداند همه رزمندهها در منطقه، روزی را انتظار میکشند که با اذن #جهاد از سوی رهبرمان به سمت اسرائیل سرازیر شویم. ما عاشق دیدن روی #دشمنان اصلی #اسلام هستیم و همه شهدا با #ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رجعت میکنند و با نعرههای حیدرى وارد #قدس خواهیم شد، انشاءالله.👌✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنوندگان
عزیزتوجہ فرمایید 📢
شنوندگان
عزیز توجہ فرمایید📢
#خرمشهر_شهر_خون_آزاد_شد
#صدای_ماندگار
به یاد #مردان_و_زنان بی ادعایی ڪه بـرای هميشه در نگاه
خرمشهر خاطره شدند.
سالروز آزاد
#سازی_خرمشهر_گرامی_باد 🌷
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❤️ عاشقانه های زندگی شهید جلیل خادمی با همسرش ❤️
هر بار که اسم سوریه را می آورد دلم می لرزید و راضی نمی شدم. یک روز به من گفت مانده ام با این همه اعتقاداتی که داری چرا راضی نمی شوی به سوریه بروم . جواب حضرت زینب و رقیه را خودت بده... در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی ... راه برگشتی برای من نگذاشتی...) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.
شهید خادمی در تیر ماه 1356 در روستای امیرحاجیلو فسا دیده به جهان گشود . او را جلیل نامیدند تا باهمان معنای پر محتوای نامش عالی قدر و رفیع رشد کند. دوران کودکی را در همان روستای محل تولد با بازیها و سرگرمی های خاص خود و درس و مشق دبستان گذراند . بعد از آن به همراه خانواده به فسا عزیمت کرد . دوران دبیرستان را به انتها نرسانده مشتاق خدمت در نهاد سپاه پاسداران گردید. در سال 74 در آستانه 18 سالگی با گذراندن یک دوره آموزشی در پادگان شهید حبیب الهی اهواز به پاسداران وطن پیوست. جلیل پس از طی دوره های آموزشی در پادگان خاتم الانبیاء تهران و توپخانه موشکی 56 یونس (ع) سروستان ، در گردان جندالله به عنوان فرمانده قبضه مشغول خدمت گردید. و در سال 76 ازدواج کرد.
زهرا رستمی همسر شهید خادمی 18 سال با جلیل زندگی کرده است. او از ابتدای زندگی با تفکرات و عقاید همسرش آشنا و با آنها مانوس شد و اکنون از آن دوران برای ما روایت می کند:
«آشنایی با جلیل»
پدر کارمند دادگستری لار بود. و من نیز در آنجا به دنیا آمدم. در هشت سالگی به علت فوت بستگان نزدیک پدر به فسا بازگشتیم . چند سالی را در فسا بودیم که متوجه شدیم خانواده آقای خادمی نیز از روستای امیر حاجیلو به فسا آمده اند. آنها از خویشاوندان دورمان بودند که تا آن زمان من آنها را ندیده بودم. رفت آمد خانوادگی شروع شد .
اوایل سال 1374 دوازده ساله بودم که پدر جلیل به منزلمان آمد و من را برای پسرش خواستگاری کرد. آن زمان در مقطع راهنمایی درس میخواندم. ( در روستای ما رسم بر این بود که دختر در سن یازده ، دوازده سالگی ازدواج کند.) با شنیدن این موضوع ناراحت شدم و مخالفت کردم. گفتم میخواهم درس بخوانم. پس از آن خواستگارهای زیادی آمدند که همه را رد کردم.
یک سال بعد از آن یکی از بستگان پدری به خواستگاریم آمد . پافشاری و سخت گیری های پدر شروع شد و ما نباید روی حرف پدر حرفی میزدیم. خواهر جلیل به محض شنیدن خبر خود را به خانه ی ما رساند و از من پرسید: اگر علاقه ای بین تو و جلیل است بگو. سکوت کردم . دوباره پرسید: آیا تو جلیل را دوست داری.از خجالت فقط سرم را تکان دادم. چند شب بعد با خانواده به خواستگاری آمد . و جواب مثبت را گرفتند و من نشان کرده ی جلیل شدم.
سال 1376 یکی از زیباترین خاطرات زندگیم رقم خورد . و ما عقد کردیم.
یک هفته از عقد مان گذشته بود. زنگ خانه به صدا در آمد و جلیل با کاغذی در دست به منزلمان آمد. خیلی ناراحت بود. پرسیدم چه شده؟ گفت: ماموریتی به من محول شده و باید به جزیره بروم . ما آن زمان خیلی وابسته هم بودیم و این خیلی ناراحت کننده بود.
چهل روز ماموریت جلیل برای من 40 سال گذشت . هر روزم پر می شد از دلتنگی های عاشقانه . بغض ، اشک های بی دلیل... مثل الان. اصلا انگار باید از همان اوایل زندگیم به این دور بودن ها خودم را وفق میدادم تا در این روزها کمتر نبودنش را بهانه کنم و صبور باشم ...
«به عشق اهل بیت (ع) خادم شد»
جلیل صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندانمان را به خواندن قرآن تشویق می نمود. علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت هیئتی را به نام فاطمیه راه اندازی کرد. این هیئت متشکل بود از تمامی خویشاوندان دور و نزدیک. هر هفته همه گرد هم می آمدیم و زیارت عاشورا میخواندیم. این امر موجب شد که صله رحم نیز انجام شود. یکی از مقررات جلیل این بود که به هیچ عنوان هیئت تشریفاتی نشود ساده بی ریا. حتی گاهی می گفت یه استکان چای برای پذیرایی کفایت میکند. پس از مدتی با اصرارم جلیل در هیئت خانوادگی نیز مداحی کرد.
یکی از همرزمانش میگفت: یک شب پس از نماز و مغرب و عشاء دلمان هوای زیارت عاشورا کرد. آن روز عملیات موفقیت آمیزی داشتیم. همه گرد هم بودیم و آماده خواندن زیارت عاشورا . یکی از دوستان گفت: جلیل صدای خوبی دارد بگذارید جلیل بخواند. او شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا، با نوای زیبایش همه را دگرگون کرد...
جلیل مداحی را از هیئت فاطمیه آغاز کرد و حاجت قلبی اش را از حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) گرفت و مدافع حرم شد.
منت خدای را که به من افتخار داد مرا ز خاندان شهیدان قرار داد
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❤️🍃
آنچه خوبان همه دارند، تو یکجا داری...
رمان "پناه دلم"
متفاوت ترین رمان عاشقانه مذهبی😍
نوشته خودمه🙈☺️
#پناه_دلم_باش... ❤️
سریع جوین بده تا از دستت نرفته🌸👇🏻
🆔 @Panahe_Delam0
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اولین عید فطر بدون سردار
🎥مصاحبه سردار سپهبد شهید سلیمانی در آخرین عیدفطر
سردار دعاهایت مستجاب شد
🚨 دعای آهوها برای #حاج_قاسم
💠 علاءالدین بروجردی ، عضو کمیسیون امنیت ملی مجلس ، با اشاره به ماجرای هولناک زنده به گور کردن هزاران جوجه یک روزه به بهانه تنظیم تولید ، در یادداشتی نوشت:
روزی یکی از همرزمان نزدیک شهید بزرگوار سرلشکر #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت در یکی از سفرهای سردار سلیمانی در بحران داعش در عراق که در فصل زمستان صورت گرفته بود حاج قاسم در شرایطی از عراق تماس گرفت که صدای تیراندازیها به وضوح به گوش میرسید و وی در شرایط جنگی قرار داشت. ایشان در این تماس اظهار داشت که شنیدهام تهران #برف سنگینی آمده است. گفتم: بله همین طور است. گفت: با این برف #آهوهایی که در کوه نزدیک پادگان مقرّ سپاه وجود دارد حتماً برای پیدا کردن غذا پایین میآیند. همین امروز به اندازه کافی علوفه تهیه کن و در چند جا قرار بده که آنها از گرسنگی تلف نشوند. من ، چون آن زمان فرمانده بودم سریع اقدام کردم و تا ظهر نظر ایشان را عملی نمودم. با کمال تعجب بعدازظهر مجدداً زنگ زد و گفت:
چه کردی؟! گفتم: دستور فرمانده عملی شد و آهوها دعاگو هستند. من از ایشان سوال کردم در این شرایط سخت که با داعش درگیر هستید چگونه به فکر آهوهای نزدیک مقر هستید؟ ایشون پاسخ داد من به شدت به دعای خیر آنها اعتقاد دارم!
🌐سایت جهاننیوز، اول اردیبهشت ۱۳۹۹
✍ تخریبچی