🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹
#خاطرات_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاد
#مصطفی عاشق خانواده بودو برخوردش با#خانمش بسیار جالب وبا احترام کامل بود
و همیشه خانمش را ، #عزیز صدا
می کرد
واز اون دسته از آقایونی بود که بسیار زیاد به خانمها بها میداد 😊
گاهی وقتا اگر حواسم نبود سریع خم میشد پای منو #می_بوسید ،
# ناراحت میشدم، گاهی وقتا اخم میکردم و
می گفت :🌹💕🌹
چرا میخوای منو از این #توفیق محروم کنی؟
الان که یادم میاد اخم نمی کنم😔
فقط #جیگرم آتیش میگیره....😭
صبوری دل مادران شهدا صلوات🌹
🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹❤️🌹🌹
✅کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
( با نام جهادی #سیدابراهیم)
@shahid_mostafasadrzadeh
#پویش_مهدوی❣
همه باهم دعای فرج به نیت فرج مولامون 🤲
#نشر_واجب
هرکس هر کانالی هر گروهی داره اصن هر رفیقی که دوسش داره اینو براش بفرسته...
@shahid_mostafasadrzadeh
#کلام_آسمانی ❣🌸
🔔بهترین اعمال کریمان
#نهج_البلاغه
✨مِنْ أَشْرَفِ أَعْمَالِ الْکَرِیمِ غَفْلَتُهُ عَمَّا یَعْلَمُ.
💠 یکى از باارزش ترین کارهاى کریمان تغافل از چیزهایى است که از آن آگاهند(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است).
📚 #حکمت ۲۲۲
@shahid_mostafasadrzadeh
علیرضا پناهیانClip-Panahian-DindariAsoone-64k.mp3
زمان:
حجم:
2.51M
🎵چرا آدمها فکر میکنن دینداری سخته، ولی خدا گفته دینداری آسونه؟
👈🏻واقعا دینداری آسونه؟
#کلیپ_صوتی
@shahid_mostafasadrzadeh
#حکیمانه❣🌺
#کارهای_خوب_خود_را_زیاد_کنید
🔸من و شما اگر امروزمان مثل دیروز باشد، مغبونیم و سرمان کلاه رفته است. امروز باید جلوتر از دیروز باشیم. از همه جهت، از جمله، از جهات معنوی. در نظام اسلامی، یکی از شعارهای همیشه زنده این است که هر کسی باید در صدد خودسازی باشد. باید برگناهان خود گریه کند؛ از بدیهای خود استغفار و توبه کند؛ کارهای خوب خود را زیاد کند؛ کارهای بدش را کم کند و هر ارتباط غلطی را تبدیل به ارتباط درست کند.
۱۳۷۱/۶/۴
@shahid_mostafasadrzadeh
🌹بسم رب الشهدا🌹
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
🌸براى گردان نياز به يك مسئول نيروى انسانى داشتيم. يكى از بچه هاى افغانستانى به نام جعفرجان محمدى سه كلاس بيشتر سواد نداشت؛ بسيار هم آدم شوخى بود. آخر هم شهيد شد.
🌸سيد به خاطر خط خوبش او را مسئول نيروى انسانى كرد. مدتى كه گذشت يك اتاق به او داديم. كارهاى مربوط به مرخصى و عيدى بچه ها را انجام مى داد.
🌸چند روزى از واگذارى مسئوليت گذشته بود كه با سيد داشتيم از كنار اتاق جعفرجان مى گذشتيم؛ ديديم روى در اتاق با لهجه افغانستانى نوشته "ورود افراد متفرقه اكيداً ممنوع مى باشد. بدون هماهنگى وارد نشويد!" به سيد گفتم "برگه رو دربيارم يا تذكر بدم؟" سرش را به علامت منفى تكان داد و دستم را گرفت و گفت "عزيزم نكن؛ بيا بريم توى اتامون." وقتى رفتيم، سيد يك برگه روى ميز گذاشت و گفت "بنويس ورود به اتاق فرماندهى نياز به اجازه ندارد. عزيزم هر ساعتى از روز بود نياز به در زدن نيست بيا تو." عصر نشده جعفرجان برگه را از روى در اتاقش كند.
ادامه دارد ...
صفحه ٢
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹
✅ کانال
#شهید_مصطفی_صدرزاده
(با نام جهادی #سید_ابراهیم)
@Shahid_mostafasadrzadeh
شهید مصطفی صدرزاده
#قسمت چهل و هفتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: من گاو نیستم . برگشتم خونه … تمام مدت، جمله احد تو
قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار فرار از جهنم: دست خدا
.
حال احد کم کم خوب شد … برای اولین بار که با پدرش اومد مسجد، بچه ها ریختن دورش … پسر حاجی بود … .
من سمت شون نمی رفتم … تا اینکه خود احد اومد سراغم … .
- میگن عشق و نفرت، دو روی یه سکه است … فکر کنم دشمنی و برادری هم همین طوره … خندید و گفت … حاضرم پدرم رو باهات شریک بشم … .
خنده ام گرفت … ما دو تا، رفیق و برادر هم شدیم … اونقدر که پاتوق احد، خونه من شده بود …
و اینکه اون روز چه اتفاقی افتاده بود، مدت ها مثل یه راز بین ما دو تا باقی موند … البته بهتره بگم من جرات نمی کردم به حاجی بگم پسرش رو کجاها برده بودم … و چه بلایی سرش آورده بودم …
سال 2011، مراسم تشرف من به اسلام انجام شد … اکثر افراد بعد از تشرف اسم شون رو عوض می کردن و یه اسم اسلامی انتخاب می کردن … اما من این کار رو نکردم … من، توی زندگی قبلی آدم درستی نبودم … هر چند عوض شده بودم اما دلم نمی خواست کسی من رو با نام بزرگ ترین بندگان مقدس خدا صدا کنه … من لیاقتش رو نداشتم… .
اون روز، من تمام خاطراتم رو از بچگی برای حاجی تعریف کردم … و اون با چشم های پر از اشک گوش می داد …
بلند شد و پیشونی من رو بوسید …
- استنلی … تو آدم بزرگی هستی … که از اون زندگی، تا اینجا اومدی … خدا هیچ بنده ای رو تنها نمی گذاره و دست هدایتش رو سمت اونها می گیره … اما اونها بی توجه به لطف خدا، بهش پشت می کنن … خدا عهد کرده، گناه افرادی که از صمیم قلب ایمان میارن و به سوی اون برمی گردن رو می بخشه و گذشته شون رو پاک می کنه … هرگز فراموش نکن … دست تو، توی دست خداست …
@shahid_mostafasadrzadeh
#قسمت چهل و نهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: اولین نماز
.
چند هفته، حفظ کردن نماز و تمرینش طول کشید … تک تک جملات عربی رو با ترجمه اش حفظ کرده بودم … کلی تمرین کردم … سخت تر از همه تلفظ بود … گاهی از تلفظ هام خنده ام می گرفت … خودم که می خندیدم بقیه هم منفجر می شدن …
می خواستم اولین نماز رو توی خونه خودم بخونم … تنها …
از لحظه ای که قصد کردم … فشار سنگینی شروع شد … فشاری که لحظه لحظه روی قفسه سینه ام بیشتر می شد …
وضو گرفتم … سجاده رو پهن کردم … مهر رو گذاشتم … دستم رو بالا آوردم … نیت کردم و … الله اکبر گفتم …
هر بخش رو که انجام می دادم همه گذشته ام جلوی چشمم می اومد … صحنه های گناه و ناپاک … هر لحظه فشار توی قلبم سنگین تر می شد … تا جایی که حس می کردم الان روح از بدنم خارج میشه … تک تک سلول هام داشت متلاشی می شد … بین دو قطب مغناطیسی گیر کرده بودم و از دو طرف به شدت بهم فشار می اومد … انگار دو نفر از زمین و آسمان، من رو می کشیدند …
چند بار تصمیم گرفتم، نماز رو بشکنم و رها کنم … اما بعد گفتم … نه استنلی … تو قوی تر از اینی … می تونی طاقت بیاری … ادامه بده … تو می تونی …
وقتی نماز به سلام رسیده بود … همه چیز آرام شد … آرام آرام … الله اکبرهای آخر رو گفتم اما دیگه جانی در بدن نداشتم … همون جا کنار مهر و سجاده ام افتادم … خیس عرق، از شدت فشار و خستگی خوابم برد …
از اون به بعد، هرگز نمازم ترک نشد … در هر شرایطی اول از همه نمازم رو می خوندم …پ.ن: من از نویسنده داستان پرسیدم ک چرا برای استنلی خواندن نماز اینقدر سخت بود ایشون فرمودن ب خاطر اینکه استنلی حرامزاده بوده و شیطان مستقیما در بسته شدن نطفه ش نقش داشته. وقتی چنین افرادی از صف شیطون جدا میشن و میخوان کار خوبی انجام بدن براشون خیلی خیلی سخته ، چون براشون یه جنگ محسوب میشه با شیطان .. به هر میزان که قدرت روحی شون قوی تر باشه و عمق مسیر توبه بیشتر باشه فشار بیشتری رو تجربه می کنن چون کل صفوف شیطان برای برگشت اونها تجهیز میشن…
@shahid_mostafasadrzadeh
#قسمت پنجاهم داستان دنباله دار فرار از جهنم: وسوسه
.
حدود هفت ماه از مسلمان شدنم می گذشت … صبح عین همیشه رفتم سر کار … ولی مشتری اون روز خیلی خاص بود … آدمی که در بخش بزرگی از خاطرات قبلم شریک بود… .
- اوه … مرد … باورم نمیشه … خودتی استنلی؟ … چقدر عوض شدی …
کین بود … اومد سمتم … نمی دونستم باید از دیدن یه دوست قدیمی بعد از سیزده، چهارده خوشحال باشم یا نه؟…
بعد از کار با هم رفتیم کافه … شروع کرد از زندگی و دزدی های مسلحانه و بزرگش، دلالی و قاچاق اجناس مسروقه تعریف کردن … خیلی خودش رو بالا کشیده بود … .
- هی استنلی، شنیده بودم رفتی توی کار مواد و خوب خودت رو کشیدی بالا اما فکرش رو هم نمی کردم یه روزی استنلی بزرگ رو گوشه یه تعمیرگاه ببینم که داره ماشین بقیه رو درست می کنه … همیشه فکر می کردم تو زودتر از من به پول و ثروت میرسی … شایدم من یه روز ماشین تو رو درست می کردم …
نفس عمیقی کشیدم … ولی من از این زندگی راضیم …
- دروغ میگی … تو استنلی هستی … یادته چطور نقشه می کشیدی؟ … تو مغز خلاف بودی … هیچ کدوم به گرد پات هم نمی رسیدیم … شنیده بودم بعد از ورود به اون باند، خیلی زود خودت رو بالا کشیده بودی و با بزرگ ترها می پریدی … حالا می خوای باور کنم پاک شدی و کشیدی کنار؟ … اصلا از پس زندگیت برمیای؟ …
- هی گارسن … دو تا دام پریگنون …
نگاه عمیقی بهش کردم و به طعنه گفتم … پولدار شدی … ماشین خریدی … شامپاین 300 دلاری می خوری … بعد رو کردم به گارسن … من فقط لیموناد می خورم …
- لیموناد چیه ؟ … مهمون منی … نیم خیز شد سمتم … برگرد پیش ما … تو برای این زندگی ساخته نشدی استنلی…
کلافه شده بودم … یه حسی بهم می گفت دیدن کین بعد از این همه سال اصلا جالب نیست …
شروع کرد از کار بزرگش تعریف کردن … پول و ثروت … و نقشه دقیق و حساب شده ای که کشیده بود … نقشه ای که واقعا وسوسه انگیز بود ...
@shahid_mostafasadrzadeh
843.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عالیجناب فقط ایشون👌
این نیموجبی با سخنان کوبندهاش چنان جوابی آمریکا و آل سعود داده که صدها نامه نگاری به گرد پایش نمیرسد
مقابل ظلم و ظالم باید ایستاد و مقابله کرد نه چانه زنی!
@shahid_mostafasadrzadeh