🔰#بخش_بیست_سه
🔻شهادت
باید میرفتم و دخترم را میدیدم. جنازه زینب را به سردخانه ی پزشکی قانونی برده بودند. ما باید برای شناسایی به انجا میرفتیم.
انقدر در دنیای خودم با زینب حرف زدم که نفهمیدم کی به سردخانه رسیدیم. دخترم انجا بود با همان لباس قدیمی اش، با روسری سورمه ای و چادر مشکی اش. منافقین او را با چادرش شهید کرده بودند. با چادر چهار گره دور گردنش بسته بودند.
زینب به ارزویش رسید، زینب دختر این دنیا نبود. دنیا برایش کوچک بود.
خودش گفت:خانه ام را ساختم، دیگر باید بروم.
🎙به روایت:مادر شهید
🇮🇷 #شهیده_زینب_کمایی 🇮🇷
ادامه دارد...
ــــــــــــــــــــــ
❤️همکلاسیتُ پیدا کن!
✅http://eitaa.com/joinchat/907411460Cac74cd7e38